سرشناسه : صور حقیقیه للجماع حسن‌زاده آملی حسن ۱۳۰۷ – ، صور حقیقیه للجماع مترجم
عنوان و نام پدیدآور : شرح فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه حسن‌زاده آملی
مشخصات نشر : قم طوبی ۱۳۸۱.
مشخصات ظاهری : ۴۴۰ ص.
شابک : ۹۶۴-۶۱۲۶-۳۸-۳ ؛ ۲۰۰۰۰ ریـال چاپ سوم ۹۶۴-۹۳۰۱۶-۰-۷
یـادداشت : فارسی – عربی
یـادداشت : این کتاب شرح “فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه مستدرک و متمم فصوص الحکم ابن‌عربی مـی‌باشد.
یـادداشت : چاپ سوم: تابستان ۱۳۸۲.
یـادداشت : کتابنامـه بـه صورت زیرنویس
عنوان دیگر : فصوص الحکم
موضوع : فاطمـه زهرا (س)، ۸؟ قبل از هجرت – ۱۱ق
موضوع : حسن‌زاده آملی حسن ۱۳۰۷ – . صور حقیقیه للجماع فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه — نقد و تفسیر
موضوع : عصمت
موضوع : عرفان موضوع : تصوف شناسه افزوده : ابن عربی،محمدبن علی،۵۶۰-۶۳۸ق . صور حقیقیه للجماع فصوص الحکم
رده بندی کنگره : BP۲۸۳/الف۲ف۶۰۹۵ ۱۳۸۱
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۸۳
شماره کتابشناسی ملی : م‌۸۲-۲۶۲۴۴

مقدمـه

الحمدلله رب العالمـین
مقدمـه بر ترجمـه و شرح «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه»
نگارنده سطور، حسن حسن‌زاده آملی گوید: این علق نفیس بـه نام «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» بـه عنوان مستدرک و متمم کتاب مستطاب «فصوص الحکم» شیخ اکبر محیی‌الدین طائی حاتمـی، بـه قلم این کمترین درون بیت و دو موضوع بـه رشته نوشته درآمده هست که درون نوزده فصل آن را شرح کرده‌ایم.
نخست درون تسمـیه یـاد شده آن، اعنی «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» گوییم: فصوص الحکم مذکور بیست و هفت فص است، و هر فص آن بـه نام یکی از انسانـهای کامل کـه از آن تعبیر بـه کلمـه شده هست قوله سبحانـه: (انما المسیح عیسی ابن مریم رسول‌الله و کلمته القها الی مریم…) (النساء: ۱۷۱)؛ و در هر فص سلطان و محور بحث یکی از امـهات مسائل مـهم قرآنی، و از اصول معارف اصیل عرفانی انسان‌ساز است.
مثلا درون فص آدمـی، سلطان بحث از وجوب خلیفه الله و انسان کامل

[ صفحه ۶]

است؛ و در فص شیثی از عطایـا و منح و هبات؛ و در فص اسماعیلی از خلود عذاب و اقسام جنت و نار و احوال نفوس درون برازخ و قیـامت است؛ و در فص یعقوبی از دین؛و درون فص یوسفی از نوم و خیـال و تمثل و عالم مثال؛ و در فص هودی از تنزیـه و تشبیـه یعنی حد و بی‌حدی؛ و در فص شعیبی از قلب و تجدد امثال؛ و در فص عزیری از قضا و قدر و سرالقدر و نبوت تشریعی و مقامـی، و در فص سلیمانی از رحمت وجوبی و امتنانی، و در فص یونسی از حقیقت ذکر و مراتب آن و ادب انسانی، و در فص الیـاسی از وهم و دعاء و اجابت؛ و در فص محمدی از فردیت.
فاتح فصوص الحکم «فص حکمـه الهیـه فی کلمـه آدمـیه» است، و خاتمـه آن «فص حکمـه فردیـه فی کلمـه محمدیـه». و آن بیست و هفت کلمـه تامـه و انسان کامل بـه ترتیب کتاب عبارت‌اند از: «آدم، شیث، نوح، ادریس، ابراهیم، اسحاق، اسماعیل، یعقوب، یوسف، هود، صالح، شعیب، لوط، عزیر، عیسی، سلیمان، داود، یونس، ایوب، یحیی، زکریـا، الیـاس، لقمان، هارون، موسی، خالد، محمد» صلوات الله و سلامـه علیـهم.
در قرآن کریم از بیست و پنج پیغمبر نام شده هست که عبارتند از: «محمد صلی الله علیـه و آله، آدم، ادریس، نوح، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، ایوب، شعیب، موسی، هارون، یونس، داود، سلیمان، الیـاس، الیسع، زکریـا، یحیی، عیسی، ذوالکفل» صلوات الله و سلامـه علیـهم.
از انبیـاء یـاد شده درون قرآن کریم، فقط یسع و ذوالفکل درون کتاب فصوص الحکم نام نشده‌اند، و بیست و سه نفر دیگر بـه نام هر یک فصی

[ صفحه ۷]

مخصوص است؛ و چهار شخص دیگر یـاد شده درون فصوص کـه به نام هر یک فصی جداگانـه هست عبارتند از: «شیث و عزیر و لقمان و خالد» علیـهم‌السلام. و اسامـی همـه آنان کـه نام‌ایم درون دعای استفتاح ماه رجب درون کتاب مصباح شیخ طوسی نام شده‌اند.
تبصره: الیـاس همان ادریس هست زیرا آن حضرت را ظهور و غیبت بوده است، اعنی دوبار مبعوث شده هست یکبار پیش از غیبت کـه ادریس نبی بود، قوله تعالی: (و اذکر فی الکتب ادریس انـه، کان صدیقا نبیـا و رفعنـه مکانا علیـا) (مریم: ۵۶ و ۵۷). و زمان غیبتش سیصد و شصت و پنج سال بوده است، و پس از آن بـه اسم الیـاس رسول ظهور فرموده است، قوله سبحانـه: (و ان الیـاس لمن المرسلین) (صافات: ۱۲۳). و شیخ اکبر درون اول فص الیـاسی فصوص الحکم فرموده است: «الیـاس و هو ادریس علیـه‌السلام کان نبیـا قبل نوح و رفعه الله مکانا علیـا…»؛ و ما بـه تفصیل آن را درون تعلیقه‌ای بر شرح قیصری بر فصوص الحکم تحریر کرده‌ایم.
بر فصوص الحکم شروح بسیـار بـه تازی و پارسی نوشته شده است، از آن جمله شرح علامـه داود قیصری هست که کتاب درسی عرفان نظری حوزه‌های علمـی است، و ما آن را درون محضر انور استاد عزیز و ارجمند، ادیب یگانـه و حکیم فرزانـه حضرت علامـه آیـه الله آقا شیخ محمد حسین فاضل تونی – رفع الله درجاته – درون حوزه علمـیه تهران درس خوانده‌ایم، و پس از آن توفیق الهی یـار شده هست که آن را سه دوره کامل درون حوزه علمـیه قم، و یک دوره کامل درون بلد طیب آمل به منظور نفوس مستعده تدریس کرده‌ایم، و نسخه‌های متعدد از مخطوط و مطبوع مصحح آن را بدست

[ صفحه ۸]

آورده‌ایم و آن را از بدو که تا ختم بـه خوبی تصحیح کامل نموده‌ایم، و در هر دوره از اول که تا آخر آن را بـه تعلیقاتی توشیح نموده‌ایم، و در پایـان دوره چهارم تدریس آن درون آخر کتاب بـه یـادگار نوشته‌ایم که:
«باسمـه تعالی شانـه، دوره چهارم تدریس و تصحیح و تحشیـه این صحیفه مکرمـه کـه از صحف تفسیر انفسی قرآن کریم هست در یکشنبه سیزدهم شعبان المعظم ۱۴۱۰ ه ق ۲۰/ ۱۲/ ۱۳۶۸ ه ش، بتوفیقات حقیقه الحقائق و صوره الصور درون دارالعلم قم بـه اتمام رسیده است» و سپس یکدوره فصوص الحکم را از بدو که تا ختم بـه فارسی ترجمـه و شرح کرده‌ایم کـه به طبع رسیده است.
در دوره‌های تعلیم و تدریس فصوص الحکم همواره این خاطره بـه من روی مـی‌آورد کـه چرا درون این کتاب فصی بـه نام یکی از زنان نادره دوران مانند مظهر ایمان و احسن منازل قرآن حضتر عصمـه اللَّه الکبری فاطمـه بنت خاتم الانبیـاء، و یـا حضرت مریم بنت عمران منصوص درون چند آیت قرآن، اختصاص نیـافته هست و آن را از آدم که تا خاتم درون بیست و هفت فص فقط بـه مردان اختصاص داده است؟!
و چرا تاسی بـه قرآن کریم نشده هست که خداوند سبحان درون سوره انبیـاء قرآن تنی چند از پیـامبران را نام هست و بعد از آن فرمود: (و التبی احصنت فرجها فنفخنا فیـها من روحنا و جعلنـها و ابنـها ءایـه للعلمـین ان هذه‌ی امتکم امـه وحده و انا ربکم فاعبدون)؛ علاوه این کـه یک سوره قرآن کریم بـه نام حضرت مریم هست که سوره کهیعص است، و حق تعالی درون آن سوره بعد از نام بردن حضرت زکریـا و یحیی فرموده است: (و اذکر فی

[ صفحه ۹]

الکتب مریم… و اذکر فی الکتب ابراهیم… و اذکر فی الکتب موسی… و اذکر فی الکتب اسمعیل… و اذکر فی الکتب ادریس… اولئک الذین انعم الله علیـهم من النبیین من ذریـه ءادم و ممن حملنا مع نوح و من ذریـه ابراهیم و اسرءیل و ممن هدینا و اجتبینا اذا تتلی علیـهم ءایت الرحمن خروا سجدا و بکیـا). و نیز درون آغاز دعای استفتاح ماه رجب آمده است: «اللهم صل علی ابینا آدم بدیع فطرتک الی قوله: اللهم صل علی امنا حواء المطهره من الرجس…»، مزیدا بر امری استحسانی کـه حروف تهجی بیست و هشت‌اند و دوائر حروف بیست و هشتگانـه را اهمـیت بـه سزا است؟!
ولکن جناب شیخ اکبر را حتما معذور داشت کـه مامور بود چنان کـه در مفتتح فصوص الحکم بدان تنصیص فرمود که: «اما بعد فانی رایت رسول‌اللَّه صلی اللَّه علیـه و آله فی مبشره اریتها فی العشر الاخر من المحرم سنـه سبع و عشرین و ستمائه بمحروسه دمشق وبیده صلی الله علیـه و آله کتاب فقال لی: «هذا کتاب فصوص الحکم خذه و اخرج بـه الی الناس ینتفعون به»، «فقلت السمع و الطاعه لله و لرسوله واولی الامر منا کما امرنا، فحققت الامنیـه و اخلصت النیـه و جردت القصد و الهمـه الی ابراز هذا الکتاب کما حده لی رسول الله صلی الله علیـه و آله من غیر زیـاده و لانقصان…»؛ چنان کـه در «مناقب» حضرت صدیقه طاهره فاطمـه علیـهاالسلام را نام هست که «صلوات الله و ملائکته و حمله عرشـه و جمـیع خلقه من ارضه و سمائه علی الجوهره القدسیـه فی تعین الانسیـه صوره النفس الکلیـه…»، ولکن برخی مناقب را بـه شیخ عارف رجب برسی نسبت داده‌اند.
غرض این کـه در دوره تدریس فصوص الحکم درون آمل، چون درس به

[ صفحه ۱۰]

فص عیسوی رسیده است، درون اثنای فص عیسوی درون لیله مبارکی به منظور یکی از اوتاد حلقه درس و بحثم بـه نام «خواجه ابوسعید حاج آقا رضا ولائی» – زاد اللَّه صدره شرحاً – کـه تاکنون بیش از سی سال هست با من حشر علمـی و عملی سیر و سلوک دارد،و حقا متنعم بـه القاءات سبوحی بسیـار است، بـه خطاب رحمانی این کلمـه علیـا و دره بیضاء تشرف مـی‌یـابد کـه «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه»، و این وارده را درون جلسه درس بعد برایم حکایت کرد؛ همـین بارقه ملکوتی ایجاب کرد کـه این فص ثمـین بـه عنوان متمم فصوص الحکم بـه قلم این خوشـه چین خرمن ولایت بـه منصه ظهور رسیده است. والحمدلله علی ما اکرم و انعم، و الهم و احکم.
این بود غرض ما از تقدیم مقدمـه، اینک بـه ترجمـه و شرح فص بـه فارسی مـی‌پردازیم،و چنان کـه در مقدمـه اشاره شده هست این فص درون بیست و دو موضوع تدوین و تحریر شده هست و درون نوزده فصل شرح شده است. لاجرم پسندیده هست که نخست متن هر فصل را نقل کنیم و بعد از آن بـه ترجمـه و شرح آن بپردازیم.
اکنون درون طلیعه گفتارم پیش از ورود بـه شرح فص فاطمـی، بـه عرض مـی‌رسانم کـه همانگونـه درون سایر آثارم بـه نظم و نثر ارائه داده‌ام، من – بحمدالله تعالی شانـه – دینداری متمسک بـه ذیل ولایت محمد و آل محمد – صلوات الله علیـهم – با دلیل و برهانم، نـه بـه تقلید و اتباع از این و آن، و بر شکرانـه این موهبت الهی از روی وجد و سرور این غزل را سروده‌ام:

درآمدیم ز پندار ناصواب ای دوست
گذشته‌ایم ز اوهام شیخ و شاب ای دوست

ندیده‌ایم درون اهل زمانـه صدق و صفا
بریده‌ایم از این دیو و ددمآب ای دوست

[ صفحه ۱۱]

به صورت بشری آدمـی و در سیرت
بسان بیشـه انبوه از دواب ای دوست

سراب را بگمان این کـه آب حیوان است
سراب مـی‌طلبیدیم با شتاب ای دوست

سخن ز ذره چه گویم ز ذره پروریت
شده هست ذره تو رشک آفتاب ای دوست

تراب تست کـه در دستگاه قدس ازل
شده هست حامل اسرار بود تراب این دوست

ز حمل بار امانت اگر چه تن خسته است
به «ن و القلم» هست لوح دل کتاب ای دوست

اگر نـه رفع حجاب از کتاب مـی‌شاید
چرا کتاب تو گردید بی حجاب ای دوست

ز عشق و شوق عطایـای تو غزلخوانم
که شکر موهبت تست بیحساب ای دوست

حسن تویی و حسن را حسن نما کردی
عنایتی هست که فرمود آن جناب ای دوست

[ صفحه ۱۲]

ز عشق و شوق عطایـای تو غزلخوانم
که شکر موهب تست بیحساب ای دوست

حسن تویی و حسن را حسن نماکردی
عنایتی هست که فرمود آن جناب ای دوست

[ صفحه ۱۵]

در بیـان اقسام ازواج است

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمـین
«فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه»
۱- قوله سبحانـه: (سبحن الذی خلق الازوج کلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لایعلمون).
و الازواج ذات مصادیق لاتحصی:
منـها العقل الکل و النفس الکلیـه.
و منـها العلم و العمل. و ان شئت قلت: العلم روح و العمل جسده، فللعلم علو المکانـه، و للعمل علو المکان. والعلم مقوم روح الانسان و مشخصه، و العمل مشخص بدن الانسان من حیث هو بدنـه. و العقل العملی تابع للعقل النظری، قوله صلی الله علیـه و آله: «العلم امام العمل تابعه».
و منـها السماء و الارض.
و منـها الوجود و الماهیـه.

[ صفحه ۱۶]

و منـها المذکر و المونث من کل حیوان.
و منـها الروح و البدن، و یشبه ان یتولد الروح من نطفه الذکر، و البدن من نطفه الانثی.
و منـها ما تنبت الارض مطلقا کالنخله مثلا حیث ان الانثی منـها تحتاج الی اللقاح کما تحتاج المراه الی اللقاح، قوله تعالی شانـه: و ارسلنا الریح لوقح.و فی الخبر «اکرموا عمتکم النخله»، و انما کانت الانسان لما فی الاثر الصادقی من انـها خلقت من فضله طین آدم علیـه‌السلام.
و منـها المرخ و العفار، قوله سبحانـه: الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منـه توقدون. و قوله سبحانـه: افرءیتم النار التی تورون (الواقعه: ۷۱) ءانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون نحن جعلنـها تذکره و متعا للموقوین.ای الشجر الذی تقدح منـه النار. و من امثال العرب: «فی کل شجر نار و استمجد المرخ و العفار». و المرخ ذکر و العفار انثی، یقطع منـهما غصنان مثل السواکین فیسحق المرخ علی العفار و هما اخضران یقطر منـهما الماء فتنقدح النار باذن الله تعالی.
و منـها الاعصاب المنشعبه من دماغ الراس فانـها سبعه ازواج و کل واحد منـها مزدوج من عصبتین؛ و نظائرها مما لاتحصی.

[ صفحه ۱۷]

ترجمـه

بنام خداوند بخشنده مـهربان
ستایش مر خدای پروردگار جهانیـان راست
این اثر علمـی بـه نام «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» است.
خدای سبحان درون سوره یـاسین قرآن فرموده است: پاک و منزه هست آن کـه همـه را؛ از آنچه را کـه زمـین مـی‌رویـاند و از نفوس بشر و از آنچه راکه بدان آگاهی ندارند جفت آفرید.
ازواج را مصادیق بیشمار است: از آن جمله مصادیق ازواج، عقل کل و نفس کل‌اند؛و از آن جمله علم و عمل‌اند. اگر خواهی بگو: علم روح هست و عمل جسد آنست، بعد علم را علو مکانت هست و عمل را علو مکان. و علم مقوم و مشخص روح انسان است، و عمل مشخص بدن انسان از آن حیث کـه بدن اوست مـی‌باشد؛ رسول الله صلی الله علیـه و آله فرمود: علم امام عمل، و عمل تابع آنست.
و از آن جمله ازواج آسمان و زمـین‌اند. و از آن جمله ازواج وجود و ماهیت‌اند.
و از آن جمله ازواج نر و ماده از هر جانور است. و از جمله ازواج، روح و بدن‌اند. و چنین مـی‌نماید کـه روح از نطفه مرد متکون مـی‌شود، و بدن از نطفه زن.
و از جمله ازواج همـه رستنیـهااند – یعنی آنچه را زمـین مـی‌رویـاند ازواج‌اند – مثل درخت خرما کـه مانند زن نیـاز بـه لقاح دارد. و بادها بارور

[ صفحه ۱۸]

کننده‌اند کـه شاخه‌ها و گلها رابه هم مـی‌رسانند و تلقیح مـی‌کنند؛ و در خبر هست که خود نخله را اکرام کنید کـه از زیـادی گل آدم آفریده شده است.
و از جمله ازواج مرخ و عفار است، خدای سبحان درون سوره یـاسین قرآن فرموده است:آن خدایی کـه برای انتفاع شما از درخت سبز آتش قرار داده است، بعد آنگاه شما از آن درخت سبز آتش مـی‌افروزید.
و درون سوره واقعه آن فرموده است: آیـا بعد دیده‌اید آتشی را از درخت (سبزوتر مرخ و عفار) بیرون مـی‌آورید، آیـا شما آن درخت آتش را آفریده‌اید یـا ما آفریننده آنیم؟ ماییم کـه آن را تذکره و متاع به منظور مسافران بیـابانی قرار داده‌ایم. از امثال عرب هست که درون هر درخت آتش است، مرخ و عفار از آن- یعنی از آتش. فزونی گرفته‌اند. مرخ درخت نر هست و عفار درخت ماده، از آن جفت دو شاخه مانند دو چوب مسواک مـی‌برند و مرخ را بر عفار درون حالی کـه سبزو تر و تازه‌اند مـی‌مالند آتش از آن دو بـه اذن خدای تعالی بیرون مـی‌آید و مشتعل مـی‌شود.
و از جمله ازواج، اعصاب‌اند کـه از مغز سر منشعب مـی‌شوند. این اعصاب هفت جفتند کـه هر یک آنـها از دو عصب مزدوج‌اند. و نظائر ازواجی کـه گفته آمد بیشمارند.

[ صفحه ۱۹]

شرح

تخصص فص بـه حکمـه عصمتیـه از القاءات سبوحی آنسوئی هست که درون مقدمـه بدان اشارتی شده است؛ و این اشارت ملکوتی خود بشارتی مر اهل ولایت را هست که عصمت حضرت فاطمـه بنت رسول الله صلی الله علیـه و آله مانند عصمت دیگر اولیـای صاحب عصمت موهبتی الهی هست که ذلک فضل الله یوتیـه من یشاء. فصل هفتم فص، سخن از عصمت و عصمت آن بزرگوار هست که درون پیش است.
فص نگین انگشتر هست که موجب زینت آن هست و بر آن اسم صاحبش نوشته مـی‌شود و بدان مـهر مـی‌زند، و حکمت علم بـه حقایق اشیـاء و تشبه بـه اله عالم است، وانسان کامل علیـای الهی هست و کلمـه الله هی العلیـا (توبه ۴۰)، و کلمته القها الی مریم (نساء: ۱۷۲). و حضرت فاطمـه علیـهاالسلام آن کلمـه علیـایی هست که فص حکمت عصمتیـه است، فافهم و تدبر تر شد.
افتتاح فص بـه خلق ازواج شده هست زیرا کـه فقط مرد و زن‌اند کـه دو رکن اجتماع‌اند و نوع انسان کـه ثمره شجره وجود است، و وجود غیر او بـه طفیل وجود او است، بـه وجود آن دو برقرار است.
و ان شئت قلت مرد و زن دو قضیـه صغری و کبری‌اند و نتیجه آن دو فرزند است، همان گونـه کـه درباره صغری و کبری و نتیجه قیـاس گفته آمد:

«مقدم چون پدر تالی چو مادر
نتیجه هست فرزند ای برادر»

چون نتیجه تابع اخس مقدمتین هست زیرا کـه فرع بر آن دو است، خلق و خلق پدر و مادر را درون روی و خوی فرزند دخلی بسزا است، بلکه

[ صفحه ۲۰]

نیـات و احوال پدر و مادر درون نطفه اثر مـی‌گذارد، و فراتر این کـه اوقات و هیئات حال انعقاد نطفه را نیز درون احوال نطفه و سرنوشت آن تاثیری شگفت است. منطق وحی قرآن کریم هست که نساوکم حرث لکم، و دیگر این کـه افرءیتم ما تحرثون ءانتم تزرعونـه ام نحن الزرعون؛ نطفه بذر هست و رحم زن بسان مزرعه هست و صفات مزرعه را درون پروراندن بذر تاثیری چشمگیر هست چنان کـه حاصل یک نوع بذر را درون کشتزارهای گوناگون تفاوت درون رنگ و رو و طعم و بو و درشتی و خردی و مزه و بی‌مزگی و زبری و نرمـی و دیگر خواص آن نوع است.
چند بیتی از بند پانزدهم «دفتر دل» نگارنده، و همچنین نکته ۸۴۸ از «کتاب هزار و یک نکته» ای داعی، و نیز چند سطری از درس صد و نوزدهم «دروس معرفت نفس» اثر این کمتری و هم ابیـاتی از «پند نامـه فرزند» سروده داعی مناسب مـی‌نماید؛ اما از دفتر دل:

«کند احوال هر پیری حکایت
ز اوصاف جوانیش برایت

چو هر طفلی بود آغاز کارش
کتاب شرح حال روزگارش

هر آن خویی پدر یـا مادرش راست
همان خو نطفه او را بیـار است

غذایب باب و شیر مامش
بریزد زهر یـا شکر بکامش

چو از پاکت بود شیرت
تویی فرخنده کیش پاک سیرت

منی بذر و نساحرث و تو حارث
بجز تو حاصلت را کیست وارث

اگر پاک هست تخم و کشتزارت
هر آنچه کشته‌ای آید بکارت

وگرنـه حاصلت بر باد باشد
ترا از دست تو فریـاد باشد

[ صفحه ۲۱]

نفخت فیـه من روحی شنیدی
ولی اطوار نفخش را ندیدی

که اندر نطفه هم بابا و مادر
نماید نفخ هر یک ای برادر

تو سبحان الذی خلق الازواج
بخوان درون خلقت نطفه امشاج

دمد هر یک ز روح خویش دروی
از این ارواج طومارش شود طی»

اما نکته یـاد شده: «فن سوم از تعلیم اول قانون شیخ رئیس (ص ۹۷ کتاب اول ط رحلی، و ص ۳۰۴ ط وزیری) چهار فصل درون تربیت ولد هست که از چندین جهت حائز اهمـیت و لائق بـه اعتناء و اهتمام‌اند.
فصل دوم درون تدبیر رضاع و نقل هست که فرماید: اما کیفیـه ارضاعه و تغذیته فیجب ان یرضع ما امکن بلبن امـه فانـه اشبه الاغذیـه بجوهر ما سلف من غذائه و هو فی الرحم اعنی طمث امـه فانـه بعینـه هو المستحیل لبنا و هو اقبل لذلک و آلف له حتی انـه قد صح بالتجربه ان القامـه حلمـه ثدی امـه عظیم النفع جدا مفی دفع ما یوذیـه… که تا این کـه گوید:
و اما شرائط المرضع فسنذکرها و نبدا بشریطه سنـها، فنقول: ان الاحسن ان یکون ما بین خمس و عشرین سنـه الی خمس و ثلاثین سنـه، فان هذا هو السن الشباب و سن الصحه و الکمال – الی قوله:
و اما فی اخلاقها فان تکون حسنـه الاخلاق محمودتها بطیئه من الانفعالات النفسانیـه الردیـه من الغضب و الغم و الجبن و غیر ذلک فان جمـیع ذلک یفسد المزاج و ربما اعدی بالرضاع، و لهذا نـهی رسول الله صلی الله علیـه و آله عن استظئار المجنونـه…».
خوی دایـه چون روی وی از مجرای شیر درون طفل اثر مـی‌گذارد چه

[ صفحه ۲۲]

بنیتش از آن شیر است؛ بلکه خوی والدین و حتی احوال آنـها درون اوقات و نیـات آنـها بلکه احوال نفس اوقات درون حال انعقاد نطفه و غذای مادر درون زمان حمل چون دیگر اوصاف روانی و جسمانی او همـه را تاثیری خاص درون مزاج طفل است.
و حق سبحانـه از مجرای وجود والدین نفخ روح مـی‌کند کـه کان هر سه نافخ روح‌اند، و روح از این مجاری رنگ مـی‌گیرد چون آب آسمان از وادیـها فافهم.
ما را درون هر یک از این مسائل، مبانی قویم و براهین اصیل قرآنی و روایی و طبی و فلسفی و عرفانی و نقل اشباه و نظائر هست که منجر بـه تحریر یکدوره کتاب مـی‌شود. مجلس هشتاد و چهارم امالی شیخ صدوق را درون این مسائل اهمـیت بسزا است، و نکاتی درون روانشناسی و تسریـه احوال والدین بـه ولد، عائد نکته سنج مـی‌گردد.
امام امـیرالمومنین حضرت وصی علی علیـه‌السلام فرمود: «انظروا من ترضع اولادکم فان الولد یشب علیـه». و امام محمد باقر علوم النبیین علیـه‌السلام فرمود: «استرضع لولدک بلبن الحسان و ایـاک و القباح فان اللبن قد یعدی» و نیز فرمود: «علیکم بالوضاء من الظئوره فان اللبن یعدی» (وافی – ط ۱ – ج ۱۲ – ص ۲۰۸).
اما از درس یـاد شده دروس معرفت نفس این کـه «نتیجه تابع اخس مقدمتین است»، و به عبارت علامـه حلی درون جوهر نضید: «ان النتیجه تتبع اخس المقدمتین لانـها فرعهما فلا تقوی علیـهما…» (ط ۱ – ص ۸۹) یعنی نتیجه فرع برم قدمتین هست لذا قویتر از آنـها نمـی‌گردد، پس

[ صفحه ۲۳]

دو قضیـه کـه یکی کلی باشد و دیگری جزئی، نتیجه جزئی است؛ و یـا یکی سالبه باشد و دیگری موجبه، نتیجه سالبه هست زیرا کلی اشرف از جزئی هست چون کلی اضبط و انفع درون علوم است؛ و نیز درون نسب اربع، کلی اخص از جزئی هست و اخص بـه علت اشتمالش بر امر زاید، اشرف از اعم هست که درون اینجا جزئی است؛ و موجبه اشرف از سالبه هست چون وجود اشرف از عدم هست و همچنین درون مواد صناعات خمس، اگر یک مقدمـه مثلا از مقدمات برهان و دیگری از مقدمات خطابه باشد، نتیجه خطابی هست و هکذا.
یکی از بزرگان درون زن خواسنن دو بیت بـه تازی دارد که:

لاتخطبن سوی کریمـه معشر
فالعرق دساس من الطرفی

اولست تنظر فی النتیجه انـها
تبع الاخس من المقدمتین

و ترجمـه آن بـه فارسی چنین است:

زن مگیر جز کریمـه قومـی را
که عرق دساس از طرفین است

مـی نبینی کـه در قیـاس، نتیجه
تابع اخس مقدمتین است

و اما چند بیتی از «پند نامـه فرزند»:

«ای خوش آن جان پاک مرد و زنی
که فروزد ز نور ایمانا

پدر و مادرند آن بحرین
طفل آن لولو هست و مرجانا

ای خوش آن کودکی کز آغازش
طیب و طاهر هست زهدانا

بعد از آن مـهد ناز او باشد
همچو زهدان پاک دامانا

[ صفحه ۲۴]

ز غذای حلال مـی‌نوشد
پاک و پاکیزه شیر ا

خوی مادر ز شیر ش
مـی‌نشیند بـه طفل آسانا

مادر هست صغری و پدر کبری
خود نتیجه هست طفل ایشانا

رنگ گیرد از این مقدمتین
نفخ روح خدای خلقانا»

پس از توجه بـه خلق ازواج انتقال حاصل شده هست که ازواج را مصادیق بیشمار است: از آن جمله عقل کل و نفس کل‌اند کـه آن پدر هست و این مادر و همـه کثرات عوالم از برنامـه صنع الهی فرزندان این پدر و مادرند، و همـه ازواج بـه اختلاف مراتب و عوالمشان مظاهر این دواند، درون دیوان این کمترین آمده است:

عقل کل والد و ام نفس کل و زین اب و ام
آدم بوالعجب فرشی عرشی ولدیست

و از آن جمله ازواج، علم و عمل‌اند، علم روح هست و عمل بدن و جسد او هست لذا علم را نسبت بـه علم علو مکانت هست و عمل را نسبت بـه علم علو مکان؛ و جناب رسول الله صلی الله علیـه و آله فرموده است: «العلم امام العمل و العمل تابعه». علم مقوم روح انسان و مشخص اوست چنان کـه لسان صدق اتحاد علم و عالم و معلوم بدان ناطق است. و ان شئت قلت: حرکت قوه عاقله تعقل هست که تعقل نفس معقولات هست و این حرکت اشتداد وجودی نفس هست لذا انسان درون حقیقت معجون افعال و احوال و نیـات. سعی خود است. و عمل انسان یعنی هر فعلی از افعال انسان درون ما بعد الطبیعه صورتی دارد کـه پس از انتقال فاعل آن از این نشاه درون متن ذات او بر او ظاهر مـی‌شود، و علم انسان مشخص روح او و عملش مشخص بدن

[ صفحه ۲۵]

اخروی است؛ چنان کـه الاعمال مستتبعه للملکات فی الدینا بوجه، و الملکات مستتبعه للاعمال فی الاخره بوجه.
در حقیقت غذای جسمانی معد نفس به منظور ساختن بدن دنیوی او است، و همچنین صور ملکات اعمال معد نفس به منظور ساختن بدن اخروی اوست؛ و این ابدان درون طول هم‌اند و تفاوتشان بـه کمال و نقص است؛ و وحدت صورت و هیئت این ابدان درون تمام مراحل و عوالم محفوظ است. بحیث لو رایته لقلت فلان، و ان شئت قلت کـه این ابدان طولی هر یک قالبی به منظور روح اعنی نفس انسانی است؛ ففی التفسیر الصافی نقلا عن التهذیب و الکافی عن الامام الصادق علیـه‌السلام: «فاذا قبضه الله تعالی صیر تلک الروح فی قالب کقالبه فی الدنیـا فیـاکلون و یشربون فاذا قدم علیـهم القادم عرفوه بتلک الصوره التی کانت فی الدنیـا». این قالبها همان ابدان درون طول یکدیگرند نـه جدای از یکدیگر وگرنـه تناسخ باطل لازم آید فتدبر.
از این اشارتی کـه در طول این ابدان و قوالب نموده‌ایم دانسته مـی‌شود کـه معاد انسانی هم جسمانی و هم روحانی است، و این جسم را درون اصطلاح حکمت متعالیـه جسم دهری مـی‌نامند. درون قصیده عائره «ینبوع الحیـاه» گفته‌ام:

معادک جسمانی ان کنت فاحصا
کما کان روحانیـا ایضا بجمله

فجسم هنالیس بمعناه العنصری
بل الجسم دهری فخده کدره

رموز کنوز کل ما فی الشریعه
فلا بد فیـها من علوم غریزه

و لابد فیـها من صفاء السریره
و متقعد صدق عند رب البریـه

[ صفحه ۲۶]

و ما رساله‌ای درون معاد انسانی کـه هم جسمانی و هم روحانی هست تقریر و تحریر کرده‌ایم و آن را درون جلد پنجم کتاب ما «هزار و یک کلمـه» یک کلمـه قرار داده‌ایم، و هم ان را درون معاد «درر الاقلائد علی غرر الفرائد» کـه تعلیقات ما بر شرح حکمت منظومـه متاله سبزواری هست بتمامـها نقل کرده‌ایم.
عارف بزرگوار سنائی عزنوی درون اول باب پنجم «حدیقه الحقائق» چه نیکو گفته است:

علم نر آمد و عمل ماده
دین و دنیـا بدین دو آماده

سنائی ناظر بـه حدیث یـاد شده هست که «العلم امام العمل و العمل تابعه».
و نیز مطلبی مطلوب و کلامـی کامل درون «مصباح الانس» علامـه ابن فناری آمده هست که «ان للموثر درجه الذکوره، و للهیئه القابله درجه الانوثه، و للمرتبه درجه المحلیـه، و النتائج الاثار و التعینات…» (ط ۱ – ص ۱۳۳).
از آن جمله ازواج آسمان و زمـین‌اند، پیشینیـان کواکب هفتگانـه سیـار را «که قمر هست و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل، و در فارسی بـه همـین ترتیب یـاد شده: ماه و تیر و ناهید و خورشید و بهران و برجیس و کیوان» آباء سبعه مـی‌گفتند، و عناصر اربعه را «که خاک و آب و هوا و آتش‌اند» امـهات اربعه؛ بدین نظر کـه از تناکح آن آباء با این امـهات، موالید ثلاثه کـه نبات و حیوان و انسان‌اند پدید مـی‌آیند، و یـا معدن و نبات و حیوان کـه انسان درون حیوان مندرج باشد.

[ صفحه ۲۷]

علاوه این کـه خود کواکب یـاد شده برخی را مذکر و برخی را مونث مـی‌نامند؛ حکیم ریـاضی و رصدی بزرگ جناب غلامحسین شیرازی جنپوری – رضوان الله علیـه – درون زیج بهادری (ط هند – ص ۶۶۳) فرماید: «واضح باد کـه احکامـیان آنچه درون عالمو فساد، مجددات حوادث را بسبب تاثیرات بروج و کواکب یـافتند بروج و کواکب را بـه همان مجددات نسبت د. مثلا هر برجی کـه در وقت طلوع آن بیشتر اوقات فرزند نرینـه متولد شد آن را برج نر گفتند، و آن کـه در آن ماده بیشتر متولد شد ماده قرار دادند، و بر این قیـاس درون جمـیع صفات».
عرصه سخن ما درون موضوع تذکیر و تانیث کواکب و بروج از نظر احکام نجومـی وسیع است، ولکن ورود درون آن موجب اسهاب و اطناب و سبب خروج از هدف اصلی باب و کتاب مـی‌شود؛ و سخن را بـه نقل ابیـاتی از دفتر سوم عارف رومـی خاتمـه مـی‌دهیم:

حکمت حق درون قضا و در قدر
کرده ما را عاشقان یکدگر

جمله اجزای جهان زان حکم پیش
جفت جفت وعاشقان جفت خویش

هست هر جفتی ز عالم جفت خواه
راست همچون کهربا و برگ کاه

آسمان گوید زمـین را مرحبا
با توام چون آهن و آهن ربا

آسمان مرد و زمـین زن درون خرد
هرچه آن انداخت این مـی‌پرورد

چون نماند گرمـیش بفرستد او
چون نماند تریش نم بدهد او

برج خاکی جزو ارضی را مدد
برج آبی تریش اندر دهد

برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات و خم را برکشد

[ صفحه ۲۸]

برج آتش گرمـی خورشید ازو
همچو تابه سرخ ز آتش پشت و رو

هست سرگردان فلک اندر زمن
همچو مردان گهر مکسب بهر زن

وین زمـین کدبانوئیـها مـی‌کند
بر ولادات و رضا عش مـی‌تند

پس زمـین و چرخ را دان هوشمند
چون کار هوشمندان مـی‌کند

گر نـه از هم این دو دلبر مـی‌مزند
پس چرا چون جفت درون هم مـی‌خزند

بی زمـین کی گل بروید و ارغوان
پس چه زاید زاب و تاب آسمان

بهر آن مـیل هست در ماه ز نر
تا بود تکیل کار همدیگر

مـیل اندر مرد و زن حق زان نـهاد
تا بقا یـابد جهان زین اتحاد

نگارند درون رساله «لوح و قلم» (ده رساله فارسی – ط ۱ – ص ۱۸۱) گفته‌است: «اگر تامل شود معلوم مـی‌گردد کـه هر عقلی قلم هست و هر نفسی لوح. و همچنین هر مافوقی نسبت بـه مادونش کـه آن واهب هست و این متهب، آن قلم و این لوح است؛ معلم و متعلم آن قلم هست و این لوح؛ و هر فاعلی قلم و هر منفعلی لوح است؛ آدم قلم و حوا لوح است، آسمان قلم و زمـین لوح است؛ امام امـیراالمومنین علی علیـه‌السلام مظهر عقل کل، و سیده‌ی نساء عالمـین فاطمـه‌ی صدیقه مظهر نفس کل است،و عقل و نفس قلم و لوح‌اند.
و از آن جمله ازواج وجود و ماهیت‌اند؛ فص اول فصوص فارابی درون زیـادت وجود بر ماهیت است، نگارنده فصوص فارابی را یک دوره کامل بـه فارسی شرح کرده هست و آن را «نصوص الحکم بر فصوص الحکم» نامـیده هست و مکرر بطبع رسیده هست و آن را درون اثنای شرح کـه در حدود چهار

[ صفحه ۲۹]

سال بـه طول انجامـید بر جمعی از نفوس مستعده درون آمل تدریس کرده هست به تفصیلی کـه در مقدمـه آن بیـان شده است؛ غرض این کـه در بیـان مقصود از آن فص گفته‌ایم که:
«این فص درون زیـادت وجود بر ماهیت است، و این مطلب بر ممشای مشاء طریقی هست که منتهی مـی‌شود بـه دو امر کـه هر یک اساس اصیل حکمت است، و دیگر مسائل حکمـیه مطلقا متفرع بر آنست: یکی اثبات وجود واجب تعالی، و دیگر اثبات این کـه واجب تعالی انیت محض یعنی وجود صرف است».
عارف شمس مغربی درون ازدواج وجود و ماهیت گفته است:

کاروان وجود گشت روان
جانب چین و هند و روم و عراق

مجتمع گشت با وجود عدم
اجتماعی قرین بوس و عناق

چه عروسی هست آنکه هستی حق
باشد او را گه نکاح صداق

هر کـه او زین نکاح شد آگاه
دو جهان را بکل بداد طلاق

و مرادش از عدم درون بیت دوم ماهیت امکانی هست چنان کـه عارف رومـی درون مثنوی گوید:

ما عدمـهاییم و هستیـهانما
تو وجود مطلق و هستی ما

شرح عین دهم کتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» درون این مقام مطلوب است.
و از آن جمله ازواج، نر و ماده از هر جانور است. هر نوعی از انواع جانوران مطلقا چه بری و چه بحری، و چه چرنده و چه پرنده و چه

[ صفحه ۳۰]

خزنده، و چه جانورانی کـه بچه مـی‌زایند و چه جانورانی کـه تخم مـی‌نـهند، زوج هست ینی نر و ماده است.
مناسب هست که درون بیـان سری از اسرار تکوینی جانوران چه دریـایی و چه صحرایی سخنی بـه مـیان آید و آن این کـه امام الکل فی الکل حضرت وصی، امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام فرموده است: «لیس شی‌ء تغیب اذناه الا و هو یبیض، وشی‌ء تظهر اذناه الا و هو یلد» (عیون الاخبار ابن‌قتیبه دینوری، ج ۲ – ص ۸۸).
یعنی هر جانداری کـه گوشـهای او برآمده نیست تخم مـی‌گذارد، و هر جانداری کـه گوشـهای او برآمده هست بچه مـی‌زاید.
چنان کـه مار و سوسمار و ماهی و مارماهی و باخه و اکثر پرندگان کـه گوش آنـها بـه سر آنـها چسبیده هست و لاله ندارند تخم مـی‌نـهند؛ و انسان و آهو و اسب و شتر و شیر و شب‌پرده کـه گوش آنـها برآمده هست و لاله دارد بچه مـی‌آورند.
از خانمـی بزرگوار کـه نویسنده و دانش پژوه بوده هست و با عزم و اراده و همتی شگفت درون پی تحقیق این موضوع مـهم برآمده هست یـادی شود، و آن این کـه فاضل قاجار فرهاد مـیزرا درون کتاب شریف زنبیل (ط ۱ – ص ۱۴) گوید:
«از مجلس امـیر کمال‌الدین حسین فنائی نقل شد: حضرت صادق علیـه‌السلام از ام جابر پرسید کـه در چه کاری؟ عرض کرد کـه مـی‌خواهم تحقیق کنم از چرنده و پرنده کدام مـی‌نـهند و کدام بچه مـی‌آورند؟
فرمود کـه اجتیـاج بـه این مقدار فکر نیست، بنویس کـه گوش هر حیوانی

[ صفحه ۳۱]

که مرتفع هست بچه مـی‌آورد، و هر کدام کـه منخفض هست مـی‌نـهد ذلک تقدیر العزیز العلیم.
باز با آن کـه پرنده هست و گوش او منخفض و به سر او چسبیده مـی‌نـهد. سلحفات کـه چرنده هست چون بدین منوال هست مـی‌نـهد؛ و گوش خفاش چون مرتفع هست و بـه سر او چسبیده نیست بچه مـی‌آورد».
محض آگاهی عرض مـی‌شود کـه جناب شیخ رئیس ابوعلی سینا درون اول مقاله پنجم حیوان شفاء (ط ۱- رحلی- چاپ سنگی- ص ۴۰۳) فرموده است: «لیس شی‌ء مما له رجلان یلد حیوانا الا الانسان وحده» یعنی هیچ جاندار دو پا بچه نمـی‌آورد مگر انسان فقط؛ بدین معنی کـه حیوانات دو پا بـه جز انسان همـه تخم مـی‌نـهند و تنـها انسان هست که بچه مـی‌آورد.
و دانسته شده هست که این سخن بـه اطلاق درست نیست زیرا کـه خفاش از جانداران دو پا هست و بچه مـی‌آورد.
ای عزیز بدان کـه تشریعیـات از متن تکوینیـات برخاسته‌اند، و حال کـه در بیـان سری از اسرار تکوینی جانوران سخن بـه مـیان آمده است، بسیـار مناسب هست که از سری تشریعی نیز آگاهی حاصل گردد که تا دانسته شود کـه غذای والدین و احوال و اوصاف و نیـات و تخیلات هر یک را حتی اوقات انعقاد نطفه را بلکه آب و هوا و اقلیم و سرزمـین را درون خوی و روی طفل تاثیری بسیـار بسزا است؛ غرض این که:
از معصوم علیـه‌السلام سوال شده هست هرگاهی تخم پرنده‌ای درون اجمـه- یعنی درون بیشـه- یـافته است، و یـا تخم پرنده آبی یـافته است؛ و نمـی‌داند

[ صفحه ۳۲]

که تخم پرنده حلال گوشت هست تا خوردن آن جایز باشد، و یـا تخم پرنده حرام گوشت هست که خوردن آن حرام باشد، بـه چه نشانـه داند کـه تخم حلال گوشت هست یـا حرام گوشت است؟
در جواب فرموده است: هر تخمـی کـه دو طرف آن یکسان هست از حرام گوشت است، و اگر مثل تخم‌مرغ خانگی هست که یکطرف آن پهن هست و جانب دیگر آن کشیده است- یعنی مخروطی است- آن تخم حیوان حلال گوشت است.
چند روایت درون این موضوع درون جرء یـازدهم وافی فیض از کافی و تهذیب و من لایحضر الفقیـه نقل شده هست (وافی- چاپ رحلی- ج ۳- م ۱۱- ص ۱۵)، از آن جمله از کتاب کافی روایت شده هست که: «عن زراره قال قلت لابی جعفر علیـه السلام: البیض فی الاجام؟
فقال: ما استوی طرفاه فلا تاکل، و ما اختلف طرفاه فکل».
و از آن جمله از کتاب من لایحضره روایت شده هست که: «عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله علیـه‌السلام عن بیض طیر الماء؟ فقال: ما کان منـه مثل بیض الدجاج – یعنی علی خلقته- فکل».
تخم مار دراز و هر دو طرف آن یکسان است، و تخم باخه گرد هست و از همـه جانب یکسان است، و هر و حرام گوشت‌اند، و تخم کبک و کبوتر و گنجشک و مرغ خانگی مخروطی هست که یک طرف پهن و جانب دیگر آن کشیده هست و اینـها حلال گوشت‌اند.
پرنده تمـیزخوار تخم آن بـه خوبی مخروطی است؛ و پرنده حلال گوشتی کـه مانند اردک از خوردن لجن خودداری نمـی‌کند، تخم آن اگرچه

[ صفحه ۳۳]

مخروطی هست و لکن درون حد تخم پرندگان تمـیزخوار بـه خوبی مخروطی نیست.
این مطلب را بدین نظر آورده‌ایم که تا پدران و مادران بدانند کـه غذاها را درون خوی و روی فرزند اهمـیت بسیـار بسزا است.
مرد و زن جفت همدیگر بدانند کـه نکاح به منظور انشاء صورت انسانی است، نـه به منظور اطفاء حیوانی.
ای عزیز روایـات تفسیر بطون آیـات قرآنی‌اند، حتما پیش از ازدواج بـه آداب و احکام جوامع روایی از قبیل بحارالانوار و وافی و وسائل‌الشیعه و مانند آنـها آشنا و آگاه بوده باشی.
اینک بدین گفتارم توجه داشته باش: تمام صنایع آدمـیان از بری و بحری و فضایی را دستورات و آدابی هست که دین حفظ و بقاء و دوام آنـهااند، چنان کـه اگر هر یک از آنـها درون کار خود بـه قدر یک مـیکرون از دین و آیینش بدر رود و به خطا و ناروا حرکت نماید، درون همان نخستین بار خطا و ناروایی تباه مـی‌شود و نابود مـی‌گردد، مثلا هواپیما از فضا سقوط مـی‌کند، و کشتی درون دریـا غرق مـی‌شود، و اتومبیل دچار حوادث گوناگون مـی‌گردد، و آن چرخ خیـاطی خراب مـی‌شود، و آن ساعت دست تو تباه مـی‌گردد و از کارش باز مـی‌ماند، و هکذا صنایع بیشمار دیگر، و این همـه صنایع گوناگون ساخته شخص جناب انسان هست که به منظور بهبودی و درستی هر یک از آنـها دستورالعملی درون کنارش نـهاده است؛ خدای سبحان فرموده است: (والله خلقکم و ما تعملون) (صافات: ۹۶) یعنی خداوند شما را و همـه ساخته‌های شما را آفریده هست چه این کـه نطفه‌ها درون تحت

[ صفحه ۳۴]

تدبیر ملکوت بـه جایی رسیده‌اند کـه عامل این همـه صنایع شگفت شده‌اند (فلینظر الانسن مم خلق- خلق من ماء ق- یخرج من بین الصلب و الترآئب) (طارق: ۷- ۹)؛ انصاف بده آیـا مـی‌شود صنایع شما را دین و آیین باشد، و خود شما کـه مـهمترین صنع الهی هستید و این همـه صنایع شگفت گوناگون صنع شما هست بی دین باشید ما لکم کیف تحکمون؟!
تبصره: امام امـیرالمومنین علی وصی- علیـه‌الصلوه و السلام- درون ذیل خطبه ۱۵۲ نـهج‌البلاغه (ط تبریز- چاپ سنگی- ص ۱۵۲) فرموده است: «و اعلم ان کل عمل نبات و کل نبات لاغنی بـه عن الماء و المـیاه مختلفه فما طاب سقیـه طاب غرسه و حلت ثمرته، و ما خبث سقیـه خبث غرسه و امرت ثمرته».
یعنی هر عملی نباتی هست و نبات را از آب بی نیـازی نیست، و آبها گوناگون‌اند آن نباتی کـه آب وی پاکیزه هست غرس وی پاک و مـیوه‌اش شیرین شود، و آن کـه آب وی بد هست غرس وی بد و بارش تلخ است.
خداوند سبحان درباره دو کلمـه طیبه‌اش حضرت مریم و مـیوه‌اش حضرت عیسی روح‌الله- سلام الله علیـهما- فرمود: (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا) (آل عمران: ۳۷)؛ و نیز درباره دو بلد فرماید: (والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الا نکدا) (اعراف: ۵۸) فافهم و تدبر.
بدان کـه احوال و اوضاعی کـه در حصول مزاج نطفه انسانی مثلا کـه محل قابل نفس ناطقه و پذیرای آنست بـه حصر و ضبط درنمـی‌آیند، زیرا تفاوت ازمنـه و اختلاف آفاق و اوضاع کواکب و احوال والدین و کیفیت اط و اشربه و هزاران هزار عوامل دیگر درون نحوه کیفیت مزاج نطفه

[ صفحه ۳۵]

دخیل‌اند، و آن نطفه کذائی درون چنان اوضاع و احوال مطابق طبیعت و جبلت خود منعقد مـی‌شود و به وفق آن، قابلیت گرفتن عطایـا و هبات باری تعالی پیدا مـی‌کند.
شیخ بزرگوار ابن سینا فرماید: «و قد ینفعل البدن عن هیئه نفسانیـه غیر الذی ذکرناها مثل تصورات النفسانیـه فانـها تثیر امورا طبیعیـه کما قد یعرض ان یکون المولود مشابها لمن یتخیل صورته عند المجامعه و یقرب لونـه من لون ما یلزمـه البصر عند الانزل؛ و هذه اشیـاء ربما اشماز عن قبولها قوم لم‌یقفوا علی احوال غامضه من احوال الوجود، و اما الذین لهم غوص فی المعرفه فلا ینکرونـها انکار ما لایجوز وجوده؛ و من هذا القبیل حرکه الدم من‌المستعد لها اذا اکثر تامله و نظره فی الاشیـاء الحمر…» (کلیـات قانون- ط ناصری- ص ۱۹۵).
ابن بابویـه رحمـه الله از ابوسعید خدری از رسول‌الله صلی الله علیـه و آله آدابی درون موضوع نکاح، و اموری چند درون تاثیر اوقات و اوضاع و احوال والدین بـه خوی و روی فرزند، روایت کرده هست که هر یک سری از اسرار طبیعت است، از آن جمله این کـه ابوسعید خدری گوید:
اوصی رسول‌الله صلی الله علیـه و آله علی بن ابی‌طالب علیـه‌السلام فقال: یـا علی… وامنع العروس فی اسبوعها من الالبان و الخل و الکزبره و التفاح الحامض من هذه الاربعه الاشیـاء.
فقال علی علیـه‌السلام: یـا رسول‌الله وشی‌ء امنعها من هذه الاشیـاء الاربعه؟
قال: لان الرحم تعقم و تبرد من هذه الاربعه الاشیـاء عن الولد، و الحصیر فی ناحیـه البیت خیر من امرئه لاتلد.

[ صفحه ۳۶]

فقال علی علیـه‌السلام: یـا رسول‌الله فما بال الخل تمنع منـه؟
قال: اذا حاضت علی الخل لم تطهر ابدا طهرا بتمام. و الکزبره (الکسفره- خ) تثیر الحیض فی بطنـها و تشتد علیـها الولاده، و التفاح الحامض یقطع حیضها فیصیر داء علیـها.
ثم قال: یـا علی… لاتتکلم عند الجماع فانـه ان قضی بینکما ولد لایومن من ان یکون اخرس. و لاینظرن احدکم الی فرج امراته و لیغض بصره عند الجماع فان النظر الی الفرج یورث العمـی فی الولد.
یـا علی لاتجامع امراتک بشـهوه امراه غیرک فانی اخشی ان قضی بینکما ولد ان یکون مخنثا مونثا مخبلا.
یـا علی لاتجامع امراتک من قیـام فان ذلک من فعل الحمـیر، و ان قضی بینکما ولد کان بوالا فی الفراش کالحمـیر البواله فی کل مکان.
یعنی عروس را درون هفته نخستین از خوردن شیرها و سرکه و گشنیز و سیب ترش باز دار زیرا کـه زهدان از این چار، سرد و نازاینده گردد؛ و بوریـا درون گوشـه خانـه بـه از زن نازاینده است. اگر عروس بر سرکه خوردگی خون حیض بیند هیچگاه بـه خوبی از آن پاک نگردد؛ و گشنیز آن خون را درون درونش بشوراند و زایمان را بر وی دشوار گرداند، و سیب ترش آن را از آمدن باز بدارد و بیماری بر وی گردد.
در گاه جماع سخن مگو مبادا کـه فرزند گنگ و لال گردد. و به عورت زن نگاه نکن کـه سبب نابینائی فرزند شود. و با زن دیگری درون خاطرت، با زنت جماع مکن کـه فرزند مخنث آید. و ایستاده با زنت جماع مکن کـه از کار خران هست و اگر فرزندی آید درون فراش کمـیز مـیزنده شود.

[ صفحه ۳۷]

تبصره: عالم عارف شـهیر صدرالدین قونوی درون پایـان اصل دوازده از فصل اول باب کشف سر کلی رساله گرانقدرش بـه نام «مفتاح غیب الجمع و الوجود» بعد از تمـهید پنج اصل فرماید: «ثم للنکاحات ایضا تراکیب من هذه الاصول و تداخل و مزج، و الظاهر اثره فی المولود کان ما کان انما هو لاغلبها حکما فیـه و اقواها نسبه بـه من حیث الناکح و من حیث النکاح کما لوح النبی صلی الله علیـه و آله بـه فی عله التذکیر فی المولود و التانیث بحسب غلبه ماء الرجل ماء المراه و سبقه و علوه و بالعکس، و هنا اسرار یطول ذکرها و یحرم کشفها…».
و شارح نحریر متبحر آن: علامـه ابن فناری درون پایـان شرح آن فرموده است: «- و هاهنا اسرار یطول ذکرها و یحرم کشفها-: من جملتها- والله اعلم- ما ذکره الاطباء ان تعین حلیـه المولود من شکله و اخلاقه تابع لتخیل الوالدین حال الانعلاق بحسب المقاومـه بین تخیلیـهما، و لهم فی ذلک حکایـات و تجارب فیرتبون علیـه قاعده هی من اراد ان یکون ولده علی شکل مخصوص فلیصوره علی صحیفه و لیضعها فی مقابله (بمقابلته) حین مواقعته لیکون ناظرا الیـها وقت الانعلاق.
و من اراد ان یکون ولده علی خلق مخصوص او صفه مخصوصه من علم او عمل او غیرهما فلیتخیله وقت الانعلاق، و لیتخیل ایضا التذکیر والتانیث حینئذ من یریدهما؛ و کل هذا مبنی علی ان کل ما ظهر فی الوجود العینی فانما هو ظل حاک و مثال محاک لما سبق تعینـه فی الحضرات الروحانیـه و المثالیـه و العلمـیه المعنویـه… (ط ۱- ص ۱۹۲)
بلکه جناب شیخ رئیس پیش از قونوی و ابن فناری، همـین معنی

[ صفحه ۳۸]

لطیف تاثیر و تاثر احوال و اوضاع مذکور درون خلق و خلق طفل را درون کلیـات قانون افاده فرموده هست چنان کـه پیشترک بدان اشارتی نموده‌ایم؛ و شرح عین هشتم و چهل و هفتم کتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» را درون این مسائل اهمـیت بسزا است.
و از جمله ازواج، روح و بدن‌اند. این دو بـه مثابت آسمان و زمـین‌اند؛ و ان شئت قلت کـه روح و بدن بـه منزلت عقل و نفس‌اند، بعد ای عزیز اقرا و ارقه. شرح عین هشتم کتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» درون تاثر هر یک از نفس و بدن از دیگری حائز مطالبی است.
تبصره: «روح و بدن دو چیز ممتاز و منحاز از یکدیگر نیستند که تا یک شخص انسان از آن دو تالیف و ترکیب شده باشد، بلکه درون حقیقت بدن مرتبه نازله نفس و تجسد آن و مظهر کمالات و قوای آن درون عالم شـهادت است، چنان کـه مطلب صحیح و قویم جسمانیـه الحدوث بودن نفس بر این امر اصیل لسان صادق است. شرح عین هفتم کتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» درون این مطلب مـهم هست که بدن مرتبه نازله نفس است؛ و شرح عین نـهم آن درون این امراهم اعنی درون تکون جوهر نفس هست که نفس جسمانیـه الحدوث هست نـه روحانیـه الحدوث».
جناب شیخ رئیس درون شفاء فرماید: و یشبه ان یتولد الروح من نطفه الذکر، و البدن من نطفه الانثی (شفاء- ط ۱، رحلی چاپ سنگی- ص ۵۱۳) این گفتار استوار شیخ از چندین بعد علمـی، سزاوار تفکر و تدبر و شایـان تحسین و آفرین است، یک بعد علمـی آن این کـه تعبیر تولد روح از نطفه نص صریح درون جسمانیـه الحدوث بودن نفس دارد؛ و دیگر این کـه اشاره به

[ صفحه ۳۹]

الرجال قوامون علی النساء دارد؛ و دیگر این کـه مرد مظهر عقل و زن مظهر نفس هست فتدبر.
و از جمله ازواج همـه رستنیـهااند- یعنی آنچه را زمـین مـی‌رویـاند ازواج‌اند- قوله سبحانـه: (و القی فی الارض رواسی ان تمـید بکم و بث فیـها من کل دابه و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیـها من کل زوج کریم) (لقمان- ۱۱) مثل درخت خرما کـه مانند زن نیـاز بـه لقاح دارد، و بادها بارور کننده‌ای کـه شاخه‌ها و گلها را بـه مـی‌رسانند و تلقیح مـی‌کنند. و در خبر هست که خود نخله را اکرام کنید کـه از زیـادی گل آدم آفریده شده است.
المحاسن عن بعض اصحابنا من اهل الری یرفعه الی ابی عبدالله علیـه‌السلام قال: سئل عن خلق النخل بدیـا مما هو؟ فقال: ان الله تبارک و تعالی لما خلق آدم من الطینـه التی خلقه منـها فضل منـها فضله فخلق منـها نخلتین ذکرا و انثی، فمن اجل ذلک انـها خلقت من طین آدم تحتاج الانثی الی اللقاح کما تحتاج المراه الی اللقاح و یکون منـه جیدوردی، و دقیق و غلیظ، و ذکر و انثی، و والد و عقیم؛ ثم قال: انـها کانت عجوه فامر الله آدم علیـه‌السلام ان ینزل بهامعه حین اخرج من‌الجنـه فغرسها بمکه فما کان من نسلها فهی العجوه، و ما کان من نواها فهو سائر النخل الذی فی مشارق الارض و مغاربها. (بحار- ط ۱- ج ۱۴- ص ۸۴۰).
به نقل چند سطری از افادات استاد عزیزم معلم عصر حضرت علامـه شعرانی- روحی فداه، و رفع الله درجاته- درون اثر گرانقدرش بـه نام «راه سعادت» تبرک مـی‌جویم:
«چند آیـه‌ای کـه باید مورد اعجاب علمای طبیعی شود:

[ صفحه ۴۰]

علمای طبیعی اروپا ثابت کرده‌اند کـه هر گیـاه نر و ماده دارد، و باد گردی از نر منتقل بـه ماده مـی‌کند و آن را آبستن مـی‌کند. و در سوره حجر آیـه ۲۲ است: و ارسلنا الریح لوقح یعنی فرستادیم بادها را آبستن کننده. درون سوره رعد آیـه ۳: و من کل الثمرت جعل فیـها زوجین اثنین یعنی از همـه مـیوه‌ها درون زمـین جفت نر و ماده قرار داد. دیگر درون سوره والذاریـات آیـه ۵۰ و من کل شی‌ء خلقنا زوجین یعنی از هر چیز جفت نر و ماده آفریدیم (در عربی زوج بر یک که تا اطلاق مـی‌شود باین جهت آن را تثنیـه مـی‌بندند، و زوجین بمعنی نر و ماده است) درون قدیمـی از نر و ماده گیـاهان خبر نداشت مگر خرما. درون سوره یس آیـه ۳۶ است: (سبحن الذی خلق الازوج کلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لایعلمون) یعنی منزه هست آن کـه جفتها آفرید همـه را از آنچه زمنی برویـاند و از خود ایشان (بنی نوع انسان) و ازن چیزهائی کـه نمـی‌دانند. از این آیـه معلوم مـی‌شود کـه جفت بودن مخصوص بـه انساو و گیـاه نیست و چیزهایی دیگر هست کـه مردم آن روز نمـی‌دانستند و علمشان بدان نرسیده بود مانند الکتریک کـه خدا آن را هم جفت آفریده است…».
و از جمله ازواج مرخ و عفار است، قوله سبحانـه: الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منـه توقدون (یس: ۸۰). یعنی آن خدایی کـه برای شما از درخت سبز و تر آتش آفرید (آتش قرار داده است) بعد شما از آن آتش مـی‌افروزید.
و قوله تعالی شانـه: افرءیتم النار التی تورون- ءانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون- نحن جعلنـها تذکره و متعا للمقوین- فسبح باسم ربک العظیم (واقعه:

[ صفحه ۴۱]

۷۱- ۷۴).
یعنی: آیـا بعد دیده‌اید آتشی را از درخت (مرخ و عفار) بیرون مـی‌آورید، آیـا شما آن درخت آتش را آفریده‌اید یـا ما آفریننده آنیم؟ ماییم کـه آن را تذکره و متاع به منظور مسافران بیـابانی قرار داده‌ایم.
مرخ درخت نر هست و عفار درخت ماده کـه آن را زند و این را زنده گویند؛ هرگاه شاخه‌ای سبز و تر و تازه از مرخ را بر شاخه‌ای سبز و تر و تازه از عفار بمالند آتش از آن بیرون مـی‌آید و مشتعل مـی‌شود، اما اگر شاخه‌ها و یـا یکی از آن دو خشک باشد هرگز از دلک آن دو آتش پدید نمـی‌آید.
جناب طبرسی درون تفسیر آخر سوره مبارکه یس از مجمع البیـان گوید: «یقول العرب: فی کل شجر نار واستمجد المرخ و العفار. و قال الکلبی کل شجر تنقدح منـه النار الا العناب». و در تفسیر آیـه مبارکه یـاد شده از سوره واقعه (افرایتم النار التی تورون…» فرموده است: «العرب تقدح بالزند و الزنده، و هو خشب یحک بعضه ببعض فتخرج منـه النار…».
آن کـه کلبی گفته است: «جمـیع درختها آتش دارند الا درخت عناب» حق این هست که درون هر درختی آتش هست و استثنای درخت عناب ناصواب است، چه این کـه هر یک از نبات و حیوان و انسان دارای نفس، و مرکب از آخشیگهای خاک و آب و هوا و آتش است؛ و حق همانست کـه «فی کل شجر نار» جز این کـه در برخی نار اندک هست چون درخت عناب، و در برخی بسیـار چون مرخ و عفار؛ لذا چه بسیـار کـه در جنگلها بر اثر وزش باد سخت و برخورد شاخه‌های درخت با یکدیگر آتش حادث

[ صفحه ۴۲]

مـی‌شود و جنگل آتش مـی‌گیرد با این کـه اصلا درخت مرخ و عفار درون آن وجود ندارد.
آن کـه از مجمع البیـان نقل کرده‌ایم: «یقول العرب فی کل شجر نار…» استمجد فعل ماضی از باب استفعال است، و هر یک از دو کلمـه المرخ و العفار مرفوع هست و فاعل آن است.» درون کنز اللغه گوید: «استمجاد: بزرگی و افزونی گرفتن خواستن».
صفی پوری درون ماده «مجد» منتهی الارب گوید: «استمجاد: افزونی گرفتن و افزونی خواستن، منـه المثل: «فی کل شجر نار و استمجد المرخ و العفار»- ای استکثرا منـها- کانـهما اخذا من النار ما هو حسبهما».
مـیدانی درون «مجمع الامثال» (ط ۱- رحلی- چاپ سنگی- ص ۴۵۱) گوید: تفی کل شجر نار و استمجد المرخ و العفار» یقول: مجدت الابل تمجد مجودا اذا نالت من الخلا قریبا من الشبع ای استکثرا و اخذا من النار ما هو حسبهما، شبها بمن یکثر العطا طلبا للمجد لانـهما یسرعان الوری، یضرب فی تفضیل بعض الشی‌ء علی بعض، قال ابو زیـاد:فی الشجر کله اوری زنادا من المرخ. قال: و ربما کان المرخ مجتمعا ملتفا و هبت الریح فحک بعضه بعضا فاوری فاحترق الوادی کله و لم تر ذلک فی سایر الشجر، قال الاعشی:

زنادک خیر زماد الملوک
خالط فیـهن مرخ عفارا

و لو بت تقدح فی ظلمـه
حصاه بنبع لاوریت نارا

و الزند الاعلی یکون من العفار، و الاسفل من المرخ، قال الکمـیت:

[ صفحه ۴۳]

«اذا المرخ لم یور تحت العفار
و ضن بقدر فلم تعقب»

و از جمله ازواج، اعصاب منشعب از مغز سراند، این اعصاب هفت زوج‌اند و هر یک آنـها از دو عصب مزدوج‌اند. درون علم شریف آناتومـی- یعنی علم تشریح- مبین شده هست که از دماغ- یعنی از مغز سر- هفت زوج عصب منشعب است.
جناب شیخ رئیس درون کلیـات قانون (ط ۱- رحلی- ص ۳۷؛ و ط ۱، وزیری- ص ۱۱۳) فرماید: «قد ینبت من‌الدماغ ازواج من العصب سبعه…»؛ و ما درون کتاب «نصوص الحکم بر فصوص الحکم» کـه شرح ما بر فصوص معلم ثانی فارابی است، از شرح فص ۴۴ (ص ۲۴۵) که تا شرح چند فص بعد از آن، مطالبی را درون این موضوع تقریر و تحریر کرده‌ایم.
ازواج یـاد شده را نظائر بیشمار است، حتی درون رشته‌های ارثماطیقی اعداد را بـه مذکر و مونث تقسیم فرموده‌اند، و در کتب مربوطه بدان درون این امر لطائف بسیـار است، و بحمدالله سبحانـه مرا درون رشته‌های ارثماطیقی دستی باز و تبحری خاص هست ولکن بحث آن بدرازا مـی‌کشد؛ چنان کـه در ادبیـات عربی و فرانسوی مثلا تذکیر و تانیث کلمات و حروف را اهمـیت بسزا است.
دو نکته ۴۲۷ و ۴۲۸، از کتاب ما «هزار و یک نکته» درون حول مطلب این فصل کـه خلق ازواج هست مطلوب است؛ اما نکته نخستین این که:
نکاح ساری درون دار هستی از فردیث ثلاثه هست که مطلقا درون دار وجود دهش و پذیرش و سپس پیدایش است. نکاحات خمسه درون فص محمدی فصوص الحکم (ص ۴۷۹ شرح قیصری، و ص ۶۷۹ شرح جندی) و در

[ صفحه ۴۴]

مواضع بسیـار دیگر آن نیز عنوان شده است، و به تفصیل تمام درون مصباح الانس صفحه ۱۵۹- ط ۱- چاپ سنگی.
و اما نکته دومـین این که:
علم عظیم‌الشان اوفاق یکی از رشته‌های ریـاضی هست که امروز درون عداد علوم غریبه قرار گرفته است.
همچنان کـه یک شکل قطاع هندسی بـه «۴۹۷۶۶۴» حکم هندسی منتهی مـی‌شود بـه طوری کـه خواجه طوسی درباره این یک شکل هندسی یک کتاب گرانقدر «کشف القناع عن اسرار الشکل القطاع» نوشته است، و یـا یک شکل عروس کـه همان شکل فیثاغورث هست که بـه تخفیف غورس و به تحریف عروس شد کـه بیش از صد وجه عروس و خانواده آن ازشکل عروس و مادر عروس، بـه اصطلاح هندسی اختلاف وقوع دارد؛ همچنین علم اوفاق نیز درون انحاء سیر اعداد درون جداول وفقی مـیدانی وسیع دارد بطوری کـه مولف «غایـه المراد فی وفق الاعداد» گوید:
شارح رساله زنجانی فرموده هست که چهار هزار نوع مربع چهار درون چهار را نگاشته‌اند غیر مکرر؛ و خود مولف مذکور سی و دو طریق آن را درون غایـه المراد آورده است.
و نیز مولف «کنـه المراد فی وفق الاعداد» فرمود: لوح پنج درون پنج را بـه دویست صورت توان نگاشت.
غرض این کـه یکی از اسرار علم اوفاق این هست که عدد که تا به شمار آدم نرسد مستعد قبول اعتدال وفقی نمـی‌شود، لذا اولین مربع وفقی سه درون سه است؛ و از این جهت آحاد تسعه را کـه مجموع آن عدد آدم هست اصل

[ صفحه ۴۵]

اعداد گفته‌اند، چنانکه آدم ابوالبشر اصل شر است؛ و از این گونـه اسرار و لطائف درون علم اوفاق بسیـار هست و تاییدات آیـات قرآنی و روایـات ماثوره درباره آن متعدد.
در این مطلب وفقی گوییم: طه، «ط» درون دائره ابجد کبیرنـه است، و «ره» درون طرف یسار و از یک که تا نـه اصول ارقام اعداد هست و درون شمار نـه رقم است، و مجموع آن چهل و پنج هست که عدد آدم هست که «هم» و محبوب حق، «یحبهم و بحبونـه»، و از یک که تا پنج پانزده هست که عدد حوا است، و ارقام را از طرف یسار نویسند:
حواء =۱۵ =۱۲۳۴۵ و. آدم =۴۵ =۱۲۳۴۵۶۷۸۹
و اعداد که تا بشمار آدم نرسد مستعد قبول اعتدال وفقی نشود، لذا اولین مربع وفقی سه درون سه هست هکذا:
و بـه چندین صورت دیگر نیز مربع پر مـی‌شود.
حواء درضلع ایسر قرار مـی‌گیرد کـه طرف وحشی مربع هست و مجموع آن پانزده، چنانکه دیگر اضلاع و سطور مجموع آنـها سه برابر حواء هست که آدم است.
یمـین اقوی الجانبین است، و موجود مفارق را با اضانت بـه طبیعت

[ صفحه ۴۶]

خواه بـه اضافت و تعلق تکمـیلی و خواه استکمالی، نفس نامند. نخستین را نفس کل و دومـین را نفس جزء، و با قطع نظر از اضافت نخستین را عقل کل و دومـین را عقل جزء نامند. و آدم مظهر عقل کل هست و حوا مظهر نفس کل، فالمرا اقوی من المراه، و الرجال قوامون علی النساء.
مرحوم علامـه شیخ بهائی درون مجلد سوم کشکول (ط نجم‌الدوله- ص ۳۳۳) گوید: «قال بعض اصحاب الارثماطیقی: ان عدد التسعه بمنزله آدم علیـه‌السلام فان للاحاد نسبه الابوه الی سائر الاعداد، والخمسه بمنزله حواء فانـها التی تتولد منـها مثلها فان کل عدد فیـه خمسه اذا ضرب فیما فیـه الخمسه فلابد من وجود الخمسه بنفسها فی حاصل الضرب البته.
و قالوا قوله تعالی طه اشاره الی آدم و حواء. و کل من هذین العددین اذا جمع من الواحد الیـه علی النظم الطبیعی اجتمع ما یساوی عدد الاسم المختص به، فاذا جمعنا من الواحد الی التسعه کان خمسه و اربعین و هی عدد آدم؛ و اذا جمع من الواحد الی الخمسه کان خمسه عشر و هی عدد حواء.
و قد تقرر فی الحساب انـه اذا ضرب عدد فی عدد یقال لکل من المضروبین ضلع، و للحاصل مضلع، و اذا ضربنا الخمسه فی التسعه حصل خمسه و اربعون و هی عدد آدم و ضلعاه التسعه و الخمسه.
قالوا: و ماورد فی لسان الشرع- صلوات الله علیـه و علی آله- من قوله: «خلقت حواء من الضلع الایسر لادم»، انما ینکشف سره بما ذکرناه، فان الخمسه هی الضلع الایسر للخمسه و الاربعین، و التسعه الضلع الاکبر، و الایسر من الیسیر و هو القلیل، لامن الیسار». آن بود کلام را قم، و این

[ صفحه ۴۷]

هم بیـان این بزرگان، که تا چه قبول افتد؟».
به مناسبت موضوع مسائل این فصل کـه در ازواج و طایفه‌ای از مصادیق آن سخن بـه مـیان آمده است، و به خصوص کـه عنوان رساله «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» است، آن را بدین سروده بسیـار شیرین درون مدح نساء، از حیث معنی ولی از حیث وزن و قافیـه و صناعت شعری شبیـه «شعر نو» بفارسی مرز و بوم زمان ما است. از استاد محمد جواد خضر جناحی، کـه در کتاب گرانقدر «شعراء الغری» (ج ۷- ص ۴۷۲) مندرج است، خاتمـه مـی‌دهیم:

حی النساء و ذکرهنـه
خیر الحدیث حدیثهنـه

ما هن الا کالکواکب
اشرقت وسط الدجنـه

بیض حرائر قد عقدن
علی العفاف ازارهنـه

مل‌ء النواظر و الحنایـا
و القلوب حنانـهنـه

تجد السعاده و الودا
عه و الهنا فی ظلهنـه

هیـهات یحلوا العیش
او تصفو الجیـاه بدونـهنـه

فالبیت مملکه یتوج
سعدها اشراقهنـه

یبعثن فی ارجائه
متع الحیـاه بانسهنـه

و یشعن فی اجوائه
لطفا یوکد لطفهنـه

غمر السرور جهاته
فتارجت من عطرهنـه

فهو النعیم اذا ازدهت
جنباته من عطرهنـه

[ صفحه ۴۸]

و هو الجحیم اذا خلت
حجراته من عطفهنـه

و لهن عنوان الحیـاه
و هن رمز المجدهنـه

اکرم بهن اذا نـهضن
لغایـه اکرم بهنـه

انی لاعجب کیف یجحد
شاعر الف الحقیقه فضلهنـه

و قد استمد الشعر سد
جلاله من فیضهنـه

و نوابغ الاجیـال کان
نبوغهم من صنعهنـه

هذی الفنون الخالدات
تدفقت من وحیـهنـه

اشرقن فی دنیـا الفنون
یفیض فیـها حسنـهنـه

نو لرب موهبه جلالها
للفنون جمالهنـه

و لرب رائعه تدفق
سحرها من سحر هنـه

فالحب سر خلوده
فی الخافقین فتاه هنـه

و اعز شی‌ء فی الوجود
علی الرجال شبابهنـه

اتلومـهن اذا حرصن علی
الشباب و فیـه سر خلودهنـه

یـا لیت شعری هل صبت
نفس الفتی لعجوزهنـه

یـا حبذا بسما تهنـه
و حبذا لفتاتهنـه

و تبارک الحسن البدیع
یلوح فی قسماتهنـه

قداودع الرحمن سر
جلاله فی خلقهنـه

نو قلوبهن و ما اجل علی
النفوس قلوبهنـه

[ صفحه ۴۹]

فاضت حناننا فارتوی
من فیضها ابناوهنـه

انفقهن فی اعداد جیل
ناهض اعمارهنـه

غذینـه حب الفضیله
و البلاد بدرهنـه

بقلوبهنـه احطنـه
و وقینـه بنفوسهنـه

و دفعن عنـه اذی الخطوب
بعطفهن و

نحتی اذا ما اشتد ساعده
فتیـا فالعقوق جزاوهنـه

لهفی علی تلک النفوس
الوادعات المطمئنـه

یشقین طلما فی الحیـاه
و نحن سر شقائهنـه

و نسومـهن الخسف فی
سلطاننا و نذیقهنـه

مر الحیـاه فان عتبن
فلا نطیق عتابهنـه

و اذا تکاثرت الرزایـا
فالعزاء دموعهنـه

دمع تناثر کالجمان
علی عقیق خدودهنـه

ینبیک عن ظلم الرجال
و عن فداحه خطبهنـه

و نخونـهن و ندعی
ان الخیـانـه شانـهنـه

ننغرر بهن فان تراءت
زله من بعضهنـه

نبکی العضیله و العفاف
و نشتکی من کیدهنـه

ما ذنبهن اذا استغل
الاثمون من العذاری ضعفهنـه

و نقول کل بلیـه
حلت بنا من مکرهنـه

[ صفحه ۵۰]

لو کان مکر عند هن
لما اضعن حقوقهنـه

لما احتملن من الرجال
تجنیـا حرمانـهنـه

نعم القصاص لمن یقصر
فی رعایـه حقهن اکفهنـه

نحذار یـارکب الرجال
حذار من اغضابهنـه

فغدا و ما ادنی الغد
الآتی سیـاتی دورهنـه

وسیقتصصن و ما سوی
صفع الرؤوس قصاصهنـه

فالحق یصرخ اننا
فی عهدنا لم نرعهنـه

نقسومعهن و ماسوی
الصبر المـیل شعارهنـه

ظلم الرجال نساءهم
ثم اشتکوا من ظلمـهنـه

ماسبه التاریخ فی الا
جیـال الا سجنـهنـه

ستظل و صمـه عاره
سوداء مثل حجابهنـه

حی النساء الناهضات
وحی زاکی عهدهنـه

سیحرر الجیل الجدید
من الاسار بعزمـهنـه

و سیبتنین حضاره
تزهو کبارق ثغرهنـه

اکرم بعن اذا نـهضن
لغایـه اکرم بهنـه

[ صفحه ۵۳]

در بیـان نکاح ساری درون مراتب وجود بـه حرکت قدسی حبی است

اشاره

۲- النکاح سار فی الوجود کله بالحرکه القدسیـه الحبیـه فی مراتبه الکلیـه المنقسمـه الی انواعه الخمسه الموجبه لانتاج العوالم المعنویـه و الروحیـه و النفسیـه و المثالیـه و الحسیـه علی اختلاف صورها لان هجیر الوجود الجود ازلا و ابدا، و الوهب و الاتهاب و الانتاج تدور، و الافاضه و الاستفاضه و طرائف النعم تفور «یساله من فی السموات و الارض کل یوم هو فی الشان»؛ و الحرکه مطلقا حبیـه، و الفیض فائض من الحرکه الحبیـه.
فاول النکاحات الخمسه الکلیـه هو التوجه الالهی الذاتی من حیث الاسماء الاول الاصلیـه التی هی مفاتیح غیب الهویـه الالهیـه و الحضره اله.
ثم الاجتماع الاسمائی لایجاد عالم الارواح- ای العقول المفارقه- و صور هافی النفس الرحمانی المسمـی بالطبیعه الکلیـه و الصادر الاول و الرق المنشور و النور المرشوش و ماء الحیـاه «و من الماء کل شی‌ء حی» و الاسماء العظام الاخری.

[ صفحه ۵۴]

ثم اجتماع الارواح النوریـه لایجاد عالم الاجساد الطبیعیـه و العنصریـه. ثم الاجتماعات الاخری المنتجه للمولدات الثلاث و لواحقها.
و النکاح الخامس یختص بالکون الجامع الذی هو مجمع بحری الغیب و الشـهاده- ای الانسان الکامل.
و من خلق الازواج و النکاح الساری ان الله سبحانـه الف الروح و النفس الحیوانیـه، فالروح بمنزله الزوج، و النفس الحیوانیـه بمنزله الزوجه، و جعل بینـهما تعاشقا فما دام فی البدن کان البدن یقظان، و اذا فارقه لا بالکلیـه بل تعلقه باق کان البدن نائما، و اذا فارقه بالکلیـه فالبدن مـیت؛ قوله تعالی شانـه: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامـها فیمسک التی قضی علیـها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمـی ان فی ذلک لایـات لقوم یتفکرون.»

[ صفحه ۵۵]

ترجمـه

نکاح درون همـه وجود بـه حرکت قدسی حبی، ساری است. و مراتب کلی نکاح بـه پنج نوع منقسم هست که موجب پیدایش عوالم معنوی و روحی و نفسی و مثالی و حسی با همـه اختلاف صوری کـه دارند مـی‌باشد، زیرا خوی و سرشت وجود از ازل تاابد، جود است؛ و وهب و اتهاب و انتاج- یعنی دهش و پذیرش و پیدایش- پیوسته درون کارند و دور مـی‌زنند. و افاضه و استفاضه و نعمتهای تازه بـه تازه، نوبنو درون جوشش‌اند. همـه اهل آسمانـها و زمـین- همواره و آن فان- از او خواهانند، و او هر روز- همـیشـه و هر آن- درون شان و کاری است. حرکت بـه طور اطلاق حبی است، و فیض باری از حرکت حبی فائض و جاری است.
نکاح نخستین از نکاحهای پنجگانـه کلی یـاد شده، توجه ذاتی الهی از حیث اسماء نخستین اصلی هست که مفاتیح غیب هویت الهی و حضرت ‌اند.
پس از آن- یعنی نکاح دوم- نکاح اجتماع اسمائی به منظور ایجاد ارواح یعنی عالم عقول و مفارق و صور آنـها درون نفس رحمانی است. نفس رحمانی بـه طبیعت کلی و صادر اول و رق منشور و آب حیـات کـه «من الماء کل شی‌ء حی» و نامـهای بزرگ دیگر نیز نامـیده مـی‌شود.
سپس نکاح سوم هست و آن اجتماع ارواح نوری به منظور ایجاد عالم اجساد طبیعی و عنصری است.
و بعد ازآن درون رتبه چهارم نکاح، اجتماعات دیگر هست که منتج مولدات ثلاث بـه نام معدن و نبات و حیوان و لواحق آنـها مـی‌باشد.

[ صفحه ۵۶]

نکاح پنجم اختصاص بهجامع یعنی انسان کامل دارد کـه مجمع دو دریـای غیب و شـهادت است.
و از جمله خلق ازواج و نکاح ساری این هست که خدای سبحان روح و نفس حیوانی را با هم الفت داده هست که روح بمنزلت زوج و نفس حیوانی بمنزلت زوجه است، و آن دو را عاشق یکدیگر گردانید، بعد تا روح درون بدن هست بدن زنده و بیدار است، و هرگاه روح از بدن بکلی جدا نشده هست بلکه تعلق او بـه بدن باقی هست بدن درون خوابست (و یـا درون شبه خوابست)، و هرگاه روح بـه کلی از بدن جدا شده هست بدن مرده است؛ خدای تعالی فرمود: خداوند جانـها را درون هنگام مرگشان مـی‌گیرد (توفی مـی‌کند)، و جانـهایی را کـه حکم مرگشان فرارسیده هست نگاه مـی‌دارد، و جانـهای دیگر را کـه حکم مرگشان فرانرسیده هست تا اجل نام شده (و مـهلت تعیین شده) نگاه مـی‌دارد، هر آینـه درون این امر (توفی) آیـاتی به منظور گروه اندیشمند است.

[ صفحه ۵۷]

شرح

نظام وجود بر حرکت قدسیـه حبیـه است، و سرشت وجود از ازل که تا ابد جود است، و مدار آن بر محور وهب و اتهاب و انتاج دور مـی‌زند کـه پیوسته افاضه و استفاضه و طرائف نعمتها درون جریـان و فوران است، و همواره آنچه درون آسمانـها و زمـین‌اند سائل‌اند و همـیشـه حقیقت هیتی کـه هو مطلق هست در شان و کار هست و جواب سوال همـه را آن فان مـی‌دهد، و ان شئت قلت: نکاح کـه دهش و پذیرش و پیدایش هست در کیـان و جود ساری است.
در نکته ۴۲۷ کتاب هزار و یک نکته اشارتی نموده‌ایم کـه «نکاح ساری درون دار هستی از فردیت ثلاثه هست که مطلقا درون دار وجود دهش و پذیرش و سپس پیدایش است.
نکاحات خمسه درون فص محمدی فصوص الحکم (ص ۴۷۹ شرح قیصری- ط ۱، و ص ۶۷۹ شرح جندی- ط ۱) و در مواضع بسیـار دیگر آن نیز عنوان شده است، و به تفصیل تمام درون مصباح الانس ابن فناری (ط ۱- ص ۱۵۹)».
انواع نکاح را چنان کـه اشارتی شده است، بـه طور کلی بـه پنج قسم منقسم فرموده‌اند و در هر نوع دمبدم و آن فآن دهش و پذیرش و پیدایش هست که موجب انتاج عوالم معنویـه و روحیـه و نفسیـه و مثالیـه و حسیـه است.
نوع اول از انواع پنجگانـه نکاح یـاد شده هر آینـه توجه ذاتی الهی از حیث اسماء نخستین اصلی کـه مفاتیح غیب هویت الهیـه و حضرت

[ صفحه ۵۸]

ه‌اند مـی‌باشد، قوله سبحانـه «و عنده مفاتح الغیب لایعلمـها الا هو» (انعام – آیـه ۶۰) خلیل درون کتاب العین فرموده است: «المفتح: الخزانـه، و لکل شی‌ء مفتح و مفتح بالفتح و الکسر من صنوف الاشیـاء، فاما المفاتیح فجمع المفتاح الذی یفتح بـه المغلاق».
کون درون اصطلاح اهل نظر- اعنی اهل حکمت- مرادف با وجود مطلق است، و در اصطلاح عرفان عبارت از وجود عالم از حیث تعین و ماهیت است. علامـه قیصری درون اوائل شرح فص آدمـی فصوص الحکم (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۶۲- ستون ۱ س ۷) فرماید: «الکون فی اصطلاح هذه الطائفه عباره عن وجود العالم نم حیث هو عالم لامن حیث انـه حق، و ان کان مرادفا للوجود المطلق عند اهل النظر».
نوع دوم از انواع پنجگانـه نکاح اجتماع اسماء الهیـه به منظور ایجاد عالم ارواح یعنی عقول مفارقه و صور آنـها درون نفس رحمانی کـه عبارت از صادر اول هست مـی‌باشد. تفسیر ارواح بـه عقول بدین نظر هست که قیصری درون بیـان بعضی از مراتب کلیـه وجود درون اواخر فصل اول فصول دوازده‌گانـه شرحش بر فصوص الحکم شیخ اکبر کـه مدخلی بسیـار گرانقدر و ارزشمند درون تفسیر معارف عرفانی بر آن شرح است، فرموده است: «و ما یسمـی باصطلاح الحکماء بالعقل المجرد یسمـی باصطلاح اهل الله بالروح، و لذلک یقال للعقل الاول روح القدس» (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۱۱).
صادر اول را نامـهای بسیـار است، و هر نامـی اشاره بـه شانی از شئون آن دارد. و جناب صدرالمتالهین درون اسفار (ط ۱ ج ۲- ص ۱۶۳- س ۲۷) آن را بـه «الوجود الانبساطی» نام است؛ و این نگارنده حسن حسن زاده

[ صفحه ۵۹]

آملی، هشتاد و یک اسم شریف دیگر آن را از صحف اصیل عرفانی و زبرقویم حکمـی درون اثنای تدریس و تحقیق مسائل هر یک از کتب نوری مربوط بدآنـها گرد آورده است، و آن را کلمـه «۸۵» از همـین کتاب «هزار ویک کلمـه» درون تسمـیه آن بـه «هیولی» و فرق مـیان هیولی اولی بـه اصطلاح حکیم، و هیولی اولی بـه اصطلاح عارف بـه تفصیل بحث کرده است، و فوائد علمـی بسیـار دیگر نیز درون این کلمـه آورده است؛ و در اول شرح فص ایوبی «ممد الهمم»، و به تفصیل درون «نثر الدراری علی نظم اللئالی» (ط ۱- ص ۱۹۸) کـه تعلیقاتش بر «اللئالی المنتظمـه» و شرح آن درون علم منطق، تالیف متاله سبزواری است، درون فرق مـیان صادر اول و خلق اول بحث مستوفی کرده است.
و نیز عارف متاله جناب سید حیدر آملی- رفع الله درجاته- درون رساله کریمـه «نقدالنقود فی معرفه الوجود» (ط ۱- ص ۶۹۰) بسیـاری از اسامـی آن را نقل نموده هست و هر یک را شرح و تفسیر شایسته و بایسته فرموده است.
خواننده گرامـی را درون فحص و بحث این حقیقت علیـا، و وجه تسمـیه آن از نظر بحث عرفانی و حکمـی بـه مصادر یـاد شده ارجاع مـی‌دهیم؛ والله سبحانـه فتاح القلوب و مناح الغیوب.
نوع سوم از انواع نکاحات پنجگانـه اجتماع ارواح نوری به منظور ایجاد عالم اجساد طبیعی و عنصری است. چه این کـه اگر از فهم اسرار خلقت ناتوان باشیم، عقل حاکم هست که پیدایش هر طبقه و طایفه از موجودات بدون

[ صفحه ۶۰]

تناکح اسمائی مربوط بـه آن طبقه و طایفه صورت پذیر نیست، زیرا کـه نظام هستی بر قانون و اساس علت و معلول و دهش و پذیرش و پیدایش استوار است؛ سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح؛ آری موحد بتوحید صمدی آگاه هست که این علیت و معلولیت بـه نحو دو چیز منحاز و ممتاز از یکدیگر مثل بناء و بناء نیست، و در حقیقت تعبیر علیت و معلولیت درون این مقام فوق تعبیر بـه علیت و معلولیت درون فلسفه رائج هست «دیده‌ای خواهم سبب کن/ که تا حجب را برکند ازبیخ و بن». درون این معنی- اعنی درون علیت و معلولیت بـه نحو رائج، و به معنی حقیقی و واقعی آن درون حکمت متعالیـه درون بند هیجدهم دفتر دل (دیوان- ص ۳۶۹) گفته‌ام:

بیـا از صحبت اغیـار بگذر
بیـا از هرچه جز از یـار بگذر

بیـا یک باره ترک ماسوا کن
خودت را فارغ از چون و چرا کن

به این معنی کـه نبود ماسوائی
خدا هست و کند کار خدایی

به این معنی کـه او فردیست بی زوج
به این معنی کـه او جمعیست بی فوج

به این معنی کـه وحدت هست قاهر
نباشد کثرتی غیر مظاهر

ندانم کیست علت کیست معلول
که درون وحدت دویی چونست معقول

بلی علت بـه یک معنی صوابست
که اهل کثرت از آن درون حجابست

چه اندر کعبه باشی و چه درون دیر
ترا قبله هست وجه‌الله و لاغیر

بگویم حرف حق بی هیچ خوفی
صمد هست و صمد را نیست جوفی

برون آیکسر از وسواس و پندار
که که تا بینی حقیقت را پدیدار

[ صفحه ۶۱]

مرا شـهر و ده و کوه و در و دشت
بروی دلستانم هست گلگشت

حدیث چشم با کوران چه گویی
خدا را از خدا دوران چه جویی

چهارم از انواع نکاح پنجگانـه اجتماع دیگر اسماء هست که منتج مولدات سه گانـه معدن و نبات و حیوان و لواحق آنـها مـی‌باشد، چنان کـه پیشترک درون تناکح آباء علوی و امـهات سفلی و توالد موالید ثلاث از آنـها اشارتی نموده‌ایم.
نکاح پنجم اختصاص بهجامع یعنی انسان کامل دارد کـه مجمع بحرین غیب و شـهادت است. درون اصطلاح علم متعالی عرفان کـه در حقیقت تفسیر انفسی قرآن کریم است، دو واژه «کون» و «کون جامع» را اهمـیت بسزا است. علامـه قیصری درون آغاز شرح فص آدمـی «فصوص الحکم» (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۶۲) درون بیـان آن دو فرموده است: «الکون فی اصطلاح هذه الطائفه عباره عن وجود العالم من حیث هو عالم لا من حیث انـه حق، و ان کان مرادفا للوجود المطلق عند اهل النظر؛ و الکون الجامع هو الانسان الکامل المسمـی بآدم، و غیرهله هذه القابلیـه و الاستعداد».
انسان کامل را بـه اسامـی گوناگون اسم مـی‌برند و هر اسمـی اشارتی بـه شانی از شئون آن دارد؛ و به بیـان متین مرحوم شیروانی درون گلشن هشتم بستان السیـاحه (ط ۱- چاپ رحلی- ص ۲۸۱): «انسان کامل را بـه اسامـی مختلفه خوانده‌اند و از وجهی و مناسبتی باسمـی مسمـی کرده‌اند، من جمله قطب و اسرافیل و جبرائیل و مـیکائیل و آدم گفته‌اند:

قطب وقت هست او و اسرافیل جان
مرده سازد زنده سازد درون زمان

[ صفحه ۶۲]

گر سرافیلش بخوانی تو رواست
جبرئیلش گر بگوئی تو بجاست

اوست مـیکاییل ارزاق حضور
اوست عزرائیل نفس پرشرور

آدم کل هست و مسجود ملک
غایت ایجاد و مقصود فلک

نوحش گفته‌اند به منظور آن کـه نجات دهنده از طوفان بلا است؛ و ابراهیم گفته‌اند زیرا کـه از نار هستی گذشته و نمرود خواهش را کشته و خلیل حضرت حق گشته؛ و موسی نامـیده‌اند جهت این کـه فرعون هستی رابه نیل نیستی غرق نموده و در طور قرب مناجات مـی‌کند؛
و خضر گفته‌اند به منظور آن کـه آب حیوان علم لذنی خورده و به حیـات جاودانی پی است‌م و الیـاس و داود و سلیمان و مـهدی و هادی و صاحب‌الامر و صاحب‌الزمان و غوث و سواد اعظم و ام القری و امثال اینـها بعباراتی و استعاراتی حضرت انسان کامل را نام مـی‌برند…» انتهی باختصار.
علاوه این کـه در کلمـه شریف «جامع» نکته‌ای دقیق و لطیف است، و آن این کـه اسم جامع کـه در السنـه اکابر و مشایخ علماء حروف و عارفان بالله دائر و سائر هست در آن سری است، و آن این کـه عدد «ج ام ع» یکصد و چهارده هست که مساوی با عدد سوره‌های قرآنست، و قرآن صورت کتیبه انسان کامل است، چنان کـه قرآن عینی یعنی صورت عینی نظام وجود صورت عینیـه انسان کامل است، وجامع قرآن ناطق هست که بـه همـه مقامات و معارج و مدارج قرآن کتبی و عینی واقف است، قیصری درون خطبه شرح فصوص‌الحکم درون وصف انسان کامل گوید: «و اجمل فیـه جمـیع الحقایق و ابهم لیکون صوره اسمـه الجامع العزیز الاکرام»؛ این

[ صفحه ۶۳]

چنین انسان کـه نامش مـی‌برم/ من ز وصفش که تا قیـامت قاصرم؛ و قلب او عرش الرحمن است؛ و فی روایـه: ان فی العرش تمثال جمـیع ما خلق الله؛ و فی اخری: ان فی العرش تمثال ما خلق الله من البر و البحر؛ و فی حدیث آخر: قلب المومن عرش الله الاعظم؛ و فی آخر عن النبی صلی الله علیـه و آله: ما من مخلوق الا و صورته تحت العرش؛ فافهم و تدبر.
در اواسط بند اول «دفتر دل» (ص ۲۶۱ دیوان) راجع بـه اینچنین قلب گفته‌ام:

مپرس از من حدیث دفتر دل
مکن آواره‌ام درون کشور دل

نیـارم شرح دل کـه چونست
چه وصف آن ز گفتگو برونست

هر آنچه بشنوی از بیش و از کم
نـه آن وصف دل هست والله اعلم

نـه آن وصف دل هست ای نور دیده
که دل روز هست و وصف آن سپیده

چو حرف اندک از بسیـار آمد
چو یکدانـه ز صد خروار آمد

بر صاحبدلی بنما اقامت
نماید وصف دل را که تا قیـامت

و بدان کـه دو رساله مطبوع فارسی ما را بـه نام «انسان کامل از دیدگاه

[ صفحه ۶۴]

نـهج‌البلاغه» و «نـهج‌الولایـه» درون شرح و تفسیر این نکته علیـا اعنیجامع اهمـیت بسزا است.
حالا کـه معنیجامع، و انسان کاملجامع هست معلوم شده است، سر این کـه نکاح پنجم اختصاص بهجامع دارد نیز دانسته شده هست والله سبحانـه ولی التوفیق و بیده ازمـه التحقیق.
از جمله خلق ازواج و نکاح ساری و نشانـه‌های بارز آن این کـه خدای سبحان مـیان روح انسانی و نفس حیوانی الفت داده هست چنان کـه روح بمنزلت زوج و نفس حیوانی بـه منزلت زوجه هست بدین نظر کـه نفس حیوانی مرتبت نازله روح است؛ و آن دو را عاشق یکدیگر کرده هست پس که تا روح درون بدن هست بدن زنده و بیدار است، و هرگاه از بدن بطور کلی مفارقت کند بدن مرده است. خدای متعالی درون قرآن کریم فرموده است: «خدایی کـه جانـها را درون هنگام مردنشان مـی‌گیرد، و جانـهای را کـه مرگشان فرانرسیده هست در هنگام خوابشان مـی‌گیرد، بعد آن جانـهایی را کـه حکم بر مرگشان فرموده هست نگاه مـی‌دارد، و جانـهای دیگر کـه در خوابند و حکم بر مرگشان نفرموده هست تا مدت مسمـی ارسال مـی‌فرماید، هر آینـه کـه در این امر توفی انفس و ارسال و امساک آنـها نشانـه‌هایی به منظور گروه اهل فکرت است.
دربیـان و تفسیر این آیـه کریمـه از جهاتی بحث بـه مـیان مـی‌آید کـه به اندازه بینش و دانش این خوشـه چین خرمن ولایت منجر بـه تدوین و تنظیم یک مجلد کتاب حجیم و ضخیم مـی‌شود، لذا بـه اشاراتی فقط در

[ صفحه ۶۵]

بیـان توفی اکتفاء مـی‌کنیم؛ و محض آگاهی ارائه مـی‌دهیم کـه شیخ رئیس درون آخر فصل دوم مقاله چهارم نفس شفاء (ص ۲۴۹ بتصحیح و تعلیق نگارنده) خیلی بـه اختصار از نوم و یقظه بحث فرموده هست سخن ما این هست که:
توفی اخذ الشی‌ء بتمامـه است، مثلا اگر یک مشت گندم بر زمـین ریخته شده هست وی آن را چنان جمع کرده هست که یک دانـه از آن بر زمـین نمانده است، گویند آن را توفی کرده است. خداوند سبحان درون قرآن کریم فرموده است: الله یتوفی الانفس حین موتها (زمر: ۴۲)؛ و نیز فرموده است: والله خلقکم ثم یتوفکم (نحل: ۷۰)، و بدین مفاد چند آیـه دیگر. غرض این کـه حق تعالی صورت حقیقی هر شخص انسانی را کـه شیئیت شی‌ء و تمامـیتش بصورتش هست توفی مـی‌کند و چیزی از صورت حقیقی و واقعی او درون این نشاه نمـی‌ماند. انسانـهای آگاه مـی‌دانند کـه مردن فوت نیست بلکه وفات است، گویم کـه نمرد و زنده‌تر شد. قرآن کریم از گروهی نابخرد خاکی حکایت مـی‌کند که: و قالوا اءذا ضللنا فی الارض اءنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کفرون (السجده: ۱۰) قل یتوفکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم الی ربکم ترجعون (السجده: ۱۱).
یعنی آنان کـه گفتند آنگاه کـه ما درون زمـین گم شده‌ایم یعنی مردیم و نابود و ناچیز و ناپدید شده‌ایم آیـا دوباره درون آفرینشی نوین خواهیم بود؟! بلکه ایشان بـه لقاء پروردگارشان یعنی رجوع بـه سوی او منکرند، بگو شما را ملک الموت- یعنی فرشته مرگ- کـه بر شما گماشته شده هست توفی مـی‌کند سپس بسوی پروردگارتان بازگشت مـی‌کنید.

[ صفحه ۶۶]

این گروه بـه حقیقت موت پی نبرده‌اند کـه موت فوت نیست بلکه وفات است، و ندانسته‌اند کـه انسان موجودی ابدی هست و از داری بداری انتقال مـی‌نماید، و به حقیقت درون دو رحم کـه یکی رحم مادر و دیگر رحم این نشاه طبیعت هست برای ابد ساخته مـی‌شود، و علم و عمل او سازنده حقیقت او هستند و در حقیقت این دو رحم کارخانـه صنع آدمسازی حق تعالی هستند، و بتول شریف و منیف شیخ رئیس درون فصل هفتم مقاله پنجم نفس شفاء (ص ۳۴۸ بتصحیح و تعلیف نگارنده): و لیست هذه الاعضاء لنا فی الحقیقه الا کالثیـاب التی صارت لداوم لزومـها ایـانا کاجزاء منا عندنا، و اذا تخیلنا انفسنالم نتخیلها عراه، بل نتخیلها ذوات اجسام کاسیـه، و السبب فیـه دوام الملازمـه، الا انا قد اعتدنا فی الثیـاب من التجرید و الطرح ما لم نعتد فی الاعضاء فکان ظننا الاعضاء اجزاء منا آکد من ظننا الثیـاب اجزاء منا».
تبصره: سه آیـه کریمـه‌ای کـه اکنون درون موضوع توفی نقل کرده‌ایم درون دو آیـه توفی انفس بـه حق سبحانـه اسناد داده شد، و در یک آیـه بـه ملک الموت، و به همـین مثابت هست آیـات دیگر حاکی از توفی انفس. و وجه آن به منظور موحد بتوحید صمدی روشن هست که درون نظام هستی فاعل مطلق حق سبحانـه است، و اسناد فعل بـه مظاهر نیز درون حقیقت اسناد بـه همان فاعل مطلق است؛ نظیر اسناد افعال ما بـه قوی و اعضاء و در حقیقت همـه این قوی و اعضا مظاهر و شئون نفس‌اند من عرف نفسه فقد عرف ربه. دو رساله فارسی ما را یکی بـه نام «وحدت از دیدگاه عارف و حکیم» و دیگر بـه نام «خیرالاثر درون رد جبر و قدر» کـه هر یک مکرر بـه طبع رسیده است؛ درون بیـان موضوع این تبصره اهمـیت بسزا است.

[ صفحه ۶۷]

به مناسبت مطالب یـاد شده درون این فصل، چند بیتی از بند چهاردهم «دفتر دل» از دیوان نگارنده (ط ۲- ص ۳۴۵) تقدیم مـی‌شود.

جلال او شئون کبریـائی است
نوال او شجون ماسوائی است

بتزویج جلالش بانوالش
تماشا کن بدین حسن جمالش

زمـین حسن و زمان حسن آسمان حسن
عیـان حسن و نـهان حسن و مـیان حسن

همـه حسن‌اند و ظل حسن مطلق
همـه فرعند و از آن اصل مشتق

همـه حسن و همـه عشق و همـه شور
همـه وجد و همـه مجد و همـه نور

همـه حی و همـه علم و همـه شوق
همـه نطق و همـه ذکر و همـه ذوق

در این باغ دل آرا یک ورق نیست
که تار و پودش از آیـات حق نیست

گلش حسن هست و چون گل هست خارش
تو خارش را کنی تحقیر و خوارش

چه خوش گفتند دانایـان یونان
که عالم قوسموس هست ای عزیزان

[ صفحه ۶۸]

بدان معنی قوسموس هست زینت
مگر درون دیده‌ات باشد جز اینت

شرح این فصل را بـه نقل قصیده‌ای غراء از دیوان مستطاب دانشمند ارجمند و شاعر هنرمند جناب ملا عباس شوشتری متخلص بـه «شباب»- رضوان‌الله‌علیـه- درون مدح و منقبت حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه زهراء علیـها السلام خاتمـه مـی‌دهیم (ط ۱- چاپ بمبئی- ص ۲۳۰):
در تهنیت مولود و مدح صدیقه طاهره بتول عذراء فاطمـه زهراء صلوات‌الله‌علیـها

ایدل از نو ساز عشرت کن کـه شد فصل بهار
جان نمـی‌گنجد بتن زین مژده درون لیل و نـهار

از پی تقدیم دیدار گل از کتم عدم
خیز و ز کاشانـه خرگه زن بطرف لاله‌زار

گو بساقی که تا دهد جام صبوحی پر ز مـی
گو بمطرب که تا نـهد چنگ نواخوان درون کنار

در چنین بزمـی نشاطانگیز عشرت خیز اگر
لاله را بینی نگونسارش بدار از شاخسار

گو نمـی‌گنجد درون این هنگامـه جز عیش و طرب
در تو نبود کـه هم خونین دلی هم داغدار

سرورا بنگر کز این شادی نمـی‌یـابد شکیب
کبک را بنگر کز این بهجت نمـی‌گیرد قرار

[ صفحه ۶۹]

مرغ دارد چون نکیسا نالهای دلفریب
مرغ دارد هم چو جنت نفخه‌های مشکبار

بهر مولود بهین بانوی حورا منزلت
بهر ایجاد مـهین خاتون ختمـی اقتدار

زهره‌ی برج حیـا زهرای ازهر فاطمـه
دخت احمد جفت حیدر مظهر پروردگار

آنکه از ایجاد او اسرار دین شد مشتهر
آن کـه از دیدار او مقصود حق شد آشکار

احمد اربی وی بدی بودی چو بحری بی‌گهر
حیدر ار بی وی بدی بودی چو حسنی بی نگار

هر پدر کو را چنین بود گر مصطفی است
باک نبود گر پسر از وی نماند یـادگار

مادر گیتی گر اینسان آرد کاشکی
هر کجا نطفه‌ی پسر از صلب مـی‌کردی فرار

کیست غیر از او کـه بتواند بتقریب نسب
گه نماید بر پدر گاهی بمادر افتخار

نسل او بر اصل احمد برتر آمد درون حسب
صبر او با فقر حیدر همسر آمد درون عیـار

عیسی او را چون حواری بنده‌ی فرمان پذیر
مریم او را چون جواری‌ی خدمتگذار

[ صفحه ۷۰]

تا قبول افتد کـه روبد خاک درگاهش بـه چشم
ساره مـی‌گردد بگرد سر ورا دست‌آس وار

تا ابد هاجر ز هجران خلیل آسوده بود
در منای مـهر او گر نقد جان کردی نثار

فضه‌اش را یـافتی گر فیض خدمت آسیـه
شافع فرعون و هامان بد بهنگام شمار

گر صفورا گرد راهش را نمودی کحل چشم
لن ترانی چون کلیم او را نگفتی کردگار

خادم درگاه او سلمان اگر بلقیس را
خواستگاری کردی از وصل سلیمان داشت عار

دست یزدان دوش احمد را شرافت برفزود
تا براو گردد گهی فرزند دلبندش سوار

گر عروس ذات او درون حجله کتم عدم
تاکنون بودی نبودی اصل و فرع از هفت و چار

او سب شد خلقت حوا و آدم را بلی
نخل و نی حتما که خرما و شکر آید ببار

گر جمال عصمتش تابان شدی درون آینـه
از رخ آئینـه با سوهان نمـیرفتی غبار

عفتش با مـهر اگر نبود چرا از ر
رعشـه درون آب روان جاری بود سیماب‌وار

[ صفحه ۷۱]

تا قیـامت آفتاب از مـه نمایدب نور
ماه را گرگرد نعلینش نشیند بر عذار

وجه استحباب استهلال از آن آمد بشرع
چون هلال امد بهیئت قمبرش را گوشوار

گرنبد مفتاح مـهرش بهر استفتاح خلد
خلد مـیبودی نشیمن جغد را ویرانـه‌وار

بوسه‌ها بر دست او دادی شـهنشاهی کـه بود
عرش را بر خاک پایش بوسه افتخار

بهر استخلاص آن کورا زنار آید دخیل
خویش را درون آتش اندازد ملک پروانـه‌وار

رشته‌ای گر درون بهشت از معجرش کردی بدست
بهر شیطان مـی‌گذشت از جرم آدم کردگار

ای مـهین خاتون خلد ای درون عصمت را صدف
ای بهین بانوی دهرای بحر رحمت را کنار

بهر ایجاد تو و باب تو و جفت تو حق
آنچه درون نیروی قدرت داشت فرمود آشکار

گر یکی زین هر سه را درون پرده پنـهان داشتی
تا بدی درون پرده جا درون پرده بودی پرده‌دار

خاصه فخر عالم امکان محمد کزازل
اولیـا را مرجع آمد انبیـا را شـهریـار

[ صفحه ۷۲]

اینکه مـی‌گویند مدحش گو چگویم زان کـه هست
در ثنایش هر وجودی غیر یزدان شرمسار

یـا رسول‌الله من و مدح تو حاشاکی سزد
نسبت نیرنگ افسونگر بوحی کردگار

از شباب ای باب احسان روی رافت بر متاب
در دو عالم زان کـه هست از رحمتت امـیدوار

تا قناعت گنج مقصود هست و تسلیمش کلید
تا توکل نخل امـید هست و شکرش برگ و بار

نیک خواهان تو را امروز نیکوتر زدی
جان نثاران تو را امسال مـیمون تر ز پار

[ صفحه ۷۵]

در این کـه عین و علم بر اساس تثلیث است

اشاره

۳- والعلم والعین علی اساس التثلیث کما ان انواع الادراک ثلاثه و هی الاحساس و التخیل و التعقل، و اما التوهم فالوهم کانـه عقل ساقط. والعلم حصوص النتیجه من الاصغر و الاکبر و الحد الاوسط؛ و العین ایجاد الاعیـان فیبتدی النکاح الساری العینی من الفردیـه الثلاثه وهی الذات الاحدیـه- ای التوجه الذاتی الالهی، و الاسماء الالهیـه، و الطبیعه الکلیـه التی هی النفس الرحمانی؛ و هذا هو نکاح الفردیـه الاولی. و هکذا فی خلق الانسان مثلا «فلینظر الانسان مم خلق خلق من ماء ق یخرج من بین الصلب و الترائب» ففی هذا الخلق اب و ام و هیئه خاصه منـهما فهو ایضا علی اساس التثلیث.
و الترائب جمع التریبه کالکتائب و الکتیبه، و هی جدار العظام التی من مقادیم البدن، و الصلب جدار العظام التی من ظهر البدن سواء کان الجداران من المرا او المرئه، کما ان الماء الق هو منی الرجل و المرئه لما امتزجا فی الرحم و اتحدا عبر عنـهما و هو مفرد؛ فهذه الکریمـه نحو ما

[ صفحه ۷۶]

فی سوره النحل: و ان لکم فی الانعم لعبره نسقیکم مما فی بطونـه من بین فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشربین

[ صفحه ۷۷]

ترجمـه

علم و عین بر اساس تثلیت‌اند، چنان کـه ادراک سه نوع هست که احساس و تخیل و تعقل است؛ اما توهم، درون حقیقت و هم کان عقل ساقط است. تثلیث درون علم عبارت از حصوص نتیجه کـه صورت علمـیه هست از اصغر و اکبر و حد اوسط است؛
و تثلیث درون عین، این کـه ایجاد اعیـان از نکاح ساری عینی است، و این نکاح از فردیت سه‌گانـه آغاز مـی‌شود کـه عبارت‌اند از ذات احدیت- یعنی از توجه ذاتی الهی- و از اسماء الهی، و از طبیعت کلی کـه نفس رحمانی است؛ و این نکاح فردیت نخستین است.
و همچنین بـه عنوان مثال، خلق انسان براساس تثلیث یعنی از فردیت سه انـه هست که عبارت‌اند از پدر و مادر و هیئت و صورت ویژه‌ای کـه از آن دو درون حال تلقیح است؛ خدای سبحان درون قرآن فرموده است: هر آینـه انسان بنگرد از چه چیز آفریده شده است؟ از آب جهنده‌ای آفریده شده هست که از مـیان صلب و ترائب بیرون مـی‌آید.
ترائب جمع تریبه هست مانند کتائب کـه جمع کتیبه است، و آن عبارت از دیواره استخوانـهای جلوی بدن است؛ و صلب دیواره استخوانـهای پشت بدن است، خواه این دو دیواره استخوانـها از مرد باشند خواه از زن؛ چنان کـه آب جهنده هم منی مرد هست و هم منی زن، و چون این دو آب جهنده درون رحم زن درون هم آمـیخته شده‌اند و یکی گردیده‌اند بـه صورت مفرد تعبیر بـه ماء ق یعنی آب جهنده شده است. بعد این آیـه کریمـه همانند آیـه سوره نحل هست که: (هر آینـه به منظور شما درون انعام عبرت است

[ صفحه ۷۸]

که شما را از بطون آنـها از مـیان سرگین و خون، شیر خالص کـه برای نوشندگان گوارا است، مـی‌نوشانیم.

[ صفحه ۷۹]

شرح

علم و عین هر دو بر اساس تثلیث‌اند؛ اما علم: مقصود این هست که نتیجه از ترتیب خاص دو قضیـه صغری و کبری و حد اوسط قیـاس بدست مـی‌آید بـه تفصیلی کـه در علم گرانقدر منطق- و به تعبیر شیخ رئیس درون دانشنامـه علائی: «در دانش ترازو» محرر و مبین است. و باز بـه گفتار شیرین و شیوا و رسای شیخ درون منطق دانشنامـه: گردش کار بر این سه پاره است، و ایشان را حد خوانند.
در دیوانم راجع بـه انتاج قیـاس گفته‌ام: (ص ۲۰۶)

آیـا بـه تولید هست انتاج قیـاس
یـا رای اعدادش بود اصل و اساس

یـا جریـان عادت خدائیست
لزوم نـه، مجرد توافیست

قولی کـه مختار محققین است
اعداد حقست و نـه آن و این است

بعد از حصول جمله معدات
از عالم قدسی بود افاضات

چه جری عادت خطا شدید است
علت اعدادی کجا تولید است

قولی هست شیخش کرده نقل و نقدش
صاحب اسفارش فزوده عقدش

[ صفحه ۸۰]

نتیجه صورت مقدماتست
چون خانـه کز چوب و دگر آلاتست

شیخ اجل فرمود بی اساس است
زیرا نتیجه لازم قیـاس است

آری مقدمات درون شکل قیـاس
علل مادیش بود بی التباس

ندر نزد صدرا نظری مقبول است
کز اتحاد عاقل و معقول است

نیـاقوت علم بـه مطلوبست در
علم مقدماتش ای صاحب نظر

ندر نزد ناظم رای شیخ و صدرا
هر یک بود بی شبهه صدر آرا

هم رای آن هم رای این تمام است
جز این کـه هر یک را دگر مقام است

با منطقی از صاحب شفا گو
در حکمت از صدرای ذوالبها گو

برای استیفاء بحث از افاضه صور علمـیه بـه درس نوزدهم کتاب ما بـه نام «دروس اتحاد عاقل بـه معقول»، و به شرح لئالی منتظمـه متاله سبزواری بـه تصحیح و تعلیقات نگارنده (ص ۲۹۰) رجوع شود.
تبصره: آن کـه در افاضه علم از عالم قدسی گفته‌ایم کـه بر اساس تثلیث

[ صفحه ۸۱]

است مراد علمبی هست نـه علم و هبی لدنی، اعنی افاضه مطلق صور علمـیه بر اساس صغری و کبری و حد اوسط نیست چه این کـه علوم لدنی بر قلب انسان مستعد بـه نحو الهام و وحی بـه صورت انزال دفعی از مبدا قدس فیـاض علی الاطلاق تعالی شانـه بگونـه‌ای افاضه مـی‌شود کـه اصلا مسبوق بـه ترتیب مقدمات صغری و کبری و حد وسط نیست؛ چنان کـه مثل یکصد و چهارده سوره قرآن کریم حکیم درون لیله‌القدر زمانی بر قلب انسان کامل ختمـی صلی الله علیـه و آله بـه نحو انزال دفعی یکبارگی نازل شده است، قوله سبحانـه: «انا انزلناه فی لیله‌القدر» (قدر- ۲)، «انا انزلناه فی لیله مبارکه» (دخان- ۳)، «قل من کان عدوا لجبریل فانـه نزله علی قلبک باذن الله…» (بقره- ۹۸)، «نزل بـه الروح‌الامـین علی قلبک لتکون من المنذرین…» (نمل ۱۹۵).
در غزلی از دیوان این کمترین آمده هست (ط ۲- ۸۱):

بنگر کـه یـارم آن قبله کل
وان وحی مـهبط وان عشق مربط

ام الکتابست و لوح محفوظ
ناخوانده یک حرف ننوشته یک خط

و نیز درون غزل دیگر از دیوانم آمده هست (ص ۱۱۹):

ترا از صقع دارالحمد مـی‌آید ندا هر دم
که ای عرش آشیـان آی و نگر مکرمت سلطان

فواد مستهام جمعی ختمـی جانانی
به یک القاء سبوحی بیـابد دوره قرآن

آری هر صورت علمـیه مطلقا اعم ازبی و وهبی براساس تثلیث هست بدین معنی کـه هر قضیـه و حکم علمـی مطلقا مبتنی بر اساس برهان

[ صفحه ۸۲]

و دلیل است، و برهان و دلیل همان نتیجه صورت قیـاس دانش ترازو است. مثلا خدای سبحان درون سوره جن قرآن از آن طایفه گرانمایـه حکایت مـی‌کند کـه با منطق دلیل قرآن را پذیرفتند و به دین اسلام ایمان آوردند:
قل اوحی الی انـه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرءانا عجبا (الجن: ۱) یـهدی الی الرشد فامنا بـه تا این کـه گوید: و انا لما سمعنا الهدی ءامنا به.
آری این گروه با شکوه پریـان از طریق ضرب اول شکل نخستین قیـاس اقترانی منطق، راه رستگاری خویش را یـافته‌اند و دین درست خود را بـه دست آورده‌اند، بدین روش:
القرآن یـهدی الی الرشد
و کل ما یـهدی الی الرشد
یجب ان یومن بـه فآمنا به
صغری و کبری و نتیجه هر یک درون کمال استواری است، یعنی برهانی هست که مقدماتش قضایـای یقینی و منتج یقین است.
شیخ بزرگوار ابن سینا را سخنی نیک پرورده و سنجیده هست که: «من تعود ان یصدق من غیر دلیل فقد انسلخ عن الفطره الانسانیـه» گوید:ی کـه خو کرده هست بدون دلیل باور کند از آفرینش انسانی بدر است.
بلکه هر کلمـه وجودی درون نظام هستی کتابی بزرگ و آکنده از علوم و معارف است، و چنانکه درون نکته ۲۶۴ کتاب «هزار و یک نکته» گفته‌ام: تعالم یعنی علم انباشته روی هم»، و به گفته شیوای شیخ اجل سعدی:

[ صفحه ۸۳]

برگ درختان سبز درون نظر هوشیـار
هر ورقی دفتری هست معرفت کردگار

تبصره را درون همـین جا خاتمـه مـی‌دهیم، و محض آگاهی عرض مـی‌شود کـه رساله فارسی ما را بـه نام «قرآن و عرفان و برهان از هم جدائی ندارند» درون شرح و بیـان این تبصره اهمـیت بسزا است.
اما عین چگونـه بر تثلیث است؟ اولا حتما گفت کـه بین عین و علم محاکات هست بدین معنی کـه هر دو از یکدیگر حکایت مـی‌کنند، بعد چون دانسته شد کـه پیدایش یکی از آن دو بر تثلیث هست دانسته مـی‌شود کـه آن دیگری نیز چنین است، مثلا علم ادراک هست که انواع ادراک درون نزد عارفان و فیلسوفان راسخ درون عرفان و فلسفه الهی بر تثلیث هست که احساس و تخیل و تعقل است؛ اما تو هم، درون نزد آنان و هم عقل ساقط هست یعنی و هم مرتبه نازله عقل هست نـه این کـه مدرک بر سبیل استقلال و انفراد بوده باشد، چنان کـه عوالم بـه طو کلی سه قسم‌اند:
عالم شـهادت مطلق، و عالم مثال منفصل، و عالم عقل. واصل تکوین بر تثلیث هست یعنی ثلاثه از جانبین کـه جانب حق و جانب خلق است: از جانب حق ذات هست و ارادت و قول کن، و از جانب خلق عین ثابت است، و سماع آن عین درون مقابل ارادت حق، و قبول امتثال امر موجد بـه کینونت.
چون درون موضوع تثلیث ادراک کـه وهم مرتبه نازله عقل هست در نکته ۵۱۵ کتاب ما «هزار و یک نکته»، و در موضوع این کـه «اساس عین و علم بر تثلیث است» درون فصل پنجم رساله ما «قرآن و عرفان و برهان از هم

[ صفحه ۸۴]

جدایی ندارند» بـه تفصیل بحث شده است، درون اینجا بـه همـین اندازه اشاراتی کـه نموده‌ایم اکتفاء مـی‌کنیم.
چون علم و عین بر اساس تثلیث‌اند لاجرم پیدایش هر یک از آنـها مبتنی بر نکاح ساری درون وجود است، و در حقیقت هر یک از سه موضوع یـاد شده: «خلق ازدواج، و نکاح ساری، و علم و عین براساس تثلیث» متمم یکدیگرند.
باری پیدایش اعیـان خارجی از نکاح ساری هست که از فردیت سه‌گانـه «نخستین» پدید مـی‌آید لذا آن را نکاح فردیت نخستین گویند. و آن فردیت سه‌گانـه عبارتند از توجه ذاتی الهی و اسماء الهی و نفس رحمانی کـه یکی از نامـهای دیگرش طبیعت کلیـه است.
برای موحد بـه توحید صمدی پوشیده نیست کـه این فردیت سه‌گانـه درون تمام انواع و اقسام نکاح سراسر نظام هستی ساری هست جز این کـه با وصف عنوانی «نخستین» چنانست کـه گفته‌ایم. سپس بـه عنوان تمثیل یکی از مظاهر بزرگ فردیت نخستین را کـه خلق انسان هست به قلم آورده‌ایم کـه این خلقت شگفت از آب جهنده پدر و مادر بر اساس تثلیث هست که پدر و مادر و هیئت خاص آن درون در هنگام حرث نطفه است. سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح.
و چون شـهرتی بی‌اصل بر سر زبانـها هست که صلب را فقط ظهر رجل یعنی پشت بدن مرد مـی‌دانند، و ترائب را فقط مقادیم مرئه یعنی و جلوی بدن زن، درون دفع این پندار نادرست گفته‌ایم کـه ترائب جمع تریبه دیواره استخوانـهای جلوی بدن است، و صلب دیواره استخوانـهای پشت

[ صفحه ۸۵]

بدن خواه این دو دیواره از مرد باشند و خواه از زن؛ و به همـین وزان ماء ق یعنی آب جهنده کـه مراد نطفه مرد و زن است. سپس خروج نطفه را از مـیان مقادیم و ظهر هر یک از مرد و زن تنظیر کرده‌ایم بـه کریمـه
و ان لکم فی الانعم لعبره… کـه وجه آن ظاهر است.
مناسب هست که چند بیتی از بند یـازدهم «دفتر دل» نگارنده را بر صفحه دل بنگاری (دیوان- ص ۳۲۲):

به بسم الله الرحمن الرحیم است
که بینی نطفه‌ای درون یتیم است

ببین از قطره ماء مـهینی
فرشته آفریده دل نشینی

ز سیر حبی ماء حیـاتی
بروید ز ابتدا شاخ نباتی

همـی درون تحت تدبیر خداوند
درآید صورتی بی مثل و مانند

که درون ذات و صفات و در فعالش
بنحو اکمل هست عین مثالش

تعالی الله کـه از حما مسنون
مثال خویش را آورده بیرون

نگر درون صنع صورت آفرینت
به حسن طلعت و نقش جبینت

به یک یک دستگاههای چنانی
که داری از نـهانی و عیـانی

از این صورت کـه یکسر آفرین است
چه خواهد آن کـه صورت آفرین است

تعالوا را شنو از حق تعالی
ترا دعوت نموده سوی بالا

چه بودی مر تعالی را تو لایق
تعالوا آمدت از قول صادق

شرح این فصل را بـه قصیده‌ای عائره از جناب حکیم متاله مـیرزا ابوالحسن جلوه متوفای ۱۳۱۴ ه ق- قدس سره‌العزیز- خاتمـه مـی‌دهیم.

[ صفحه ۸۶]

این قصیده هم درون دیوان مستطاب آنجناب آمده است، و هم درون «نامـه فرهنگیـان» تالیف محمد علی مصاحبی نائینی متخلص بـه عبرت، (ص ۳۳۱).
قصیده درون دیوان آن جناب بـه این عنوان است: «در صفت ربیع و نکوهش دنیـا و مدح حضرت زهراء علیـهاالسلام فرماید: رفت دی و باغ…»؛ و در نامـه فرهنگیـان، بدین عنوان:
فی مدیحه الزهراء علیـهاالسلام

رفت دی و باغ پر ز نقش و نگار است
نقش و نگارش بچشم من همـه خار است

تا کی گوئی ز سعی ابر بهاری
لولو لالا بفرق لاله نثار است

زلف بنفشـه بطبع پر خم و تاب است
دیده‌ی نرگس بخویش پر ز خمار است

همچو زنی حامله هست ابر خروشان
کز پی زادن همـی بناله‌ی زار است

زن چو بزاید بگرد بچه بگردد
این برود زود چون گذاشته بار هست [۱] .

[ صفحه ۸۷]

این همـه تشبیـه و استعاره چه لازم
زآتش غفلت بسرت اگر نـه بخار است

پیش تو گر بابر هست نخل زمانـه
در نظر من بسان بید و چنار است

خار شمار آنچه پایدار نباشد
پس گل بیخار آن نگار نگار است

گر کـه گلش خوانده‌ام مگیر تو بر من
عالم الفاظ تنگ و تیره و تار است

زیب جهان عاریـه است، عاریتی زیب
زشت بود گر یکی هست یـا کـه هزار است

دهر زنی زانیـه هست سخت سیـه روی
لیک برنگ مشاطه سرخ عذار است

دارد با دیگران اشاره نـهانی
با تو بظاهر اگر ببوس و کنار است

چون تو بسی کشته هست و کشتن مردان
این زن بدکاره را طبیعت و کار است

دوست مدارش کـه هوشمند نجوید
دوستی آنکه دشمنیش شعار است

رنجه ز نیک و بد جهان مشو ایراک
نیک و بدش جمله درگذشت و گذار است

[ صفحه ۸۸]

دور زمان را غم تو نیست چه داند
حالت وامانده رای کـه سوار است

دشمن تو نفس تست از ره تحقیق
هیچاز شر او خلاص نیـار است

بر تو بود حکمران و قاهر و پیشش
عقل تو طاعت گزین و غاشیـه دار است

غیر اطاعت دگر چه حیله سگالد
آنکه بچنگال شیر شرزه شکار است

نفس تو دیو هست و بسمله هست شریعت
بسمله مر دیو را زمام و مـهار است

اصل شریعت مدیح فاطمـه مـیدان
آن کـه شفیعه‌ی گناه روز شمار است

جفت علی علیـه‌السلام مام سیدین و نبی باب
بیشتر از ای دگر چه عز و فخار است

باغ نبی صلی الله علیـه و آله راست مر درخت برومند
طرفه درختی کز اولیـاش ثمار است

بار خداوندی و درخت خدائی
گر کـه انا الله زند نـه عیب و عوار است

فاطمـه علیـهاالسلام درون حق فنا و هر کـه چنین است
مر صفت ایزدش شعار و دثار است

[ صفحه ۸۹]

رتبت صدیقه زانکه دخت رسولست
خجلت مردان و انبیـای کبار است

مَّریم و هاجر به منظور خدمت و طاعت
همچو جواریش بر یمـین و یسار است

مـهرش حصنی مصون ز هول قیـامت
علم و عمل راه آن ستوده حصار است

تا کـه مرا از مدیح مـیر غرور است
تا کـه مرا از کلام بیـهده عار است

باد مرا از غرور و حرص رهائی
کاین دو صفت مایـه‌ی هلاک و دمار است

تنبیـه: سر تصدیر قصیده درون مدح حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه علیـهاالسلام، بـه توجع، بر ارباب ولایت و اصحاب درایت مخفی نیست.

[ صفحه ۹۳]

در این کـه انسان کامل ثمره شجره وجود است

اشاره

۴- والانسان الکامل سواء کان مذکرا او مونثا ثمره شجر الوجود- ای غایـه حرکتی الایجادیـه و الوجودیـه- فسر مطلق الایجاد بل السر المخصوص بایجاد الانسان هو تکون تلک الثمره من تلک الشجره؛ فالمراه مصنعه الصنع الالهی فان الغرض من ایجاد الانسان و مطلق الایجاد هو ان یتجلی الحق المتحقق بکمال ذاته ازلا و ابدا بالکمال الاسمائی المتوقف علی الظهور، فهی کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها؛ نساوکم حرث لکم؛ افرایتم ما تحرثون انتم تزرعونـه ام نحن الزارعون؛ هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء؛ و وصینا الانسان بوالدیـه احسانا حملته امـه کرها و وضعته کرها.
الکره بالفتح: المشقه التی تنال الانسان من خارج مما یحمل علیـه باکراه، و منـه القید کره؛ و الکره بالضم ما یناله من ذاته و هو الکراهه «حملته امـه کرها…»
«و قضی ربک الا تعبدوا الا ایـاه و بالوادین احسانا اما یبلغن عندک

[ صفحه ۹۴]

الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لاتنـهرهما و قل لهما قولا کریما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمـه و قل رب ارحمـهما کما ربیـانی صغیرا.
و عن ابن‌عباس قال: قال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله: انا الشجره و فاطمـه حملها، و علی لقاحها، و الحسن و الحسین ثمرها، و المحبون لاهل‌البیت ورقها من الجنـه حقا حقا.

[ صفحه ۹۵]

ترجمـه

انسان کامل چه مرد باشد و چه زن، مـیوه درخت وجود است، یعنی انسان غایت حرکت ایجادی و حرکت وجودی است.
پس سر مطلق ایجاد بلکه سر مخصوص بـه ایجاد انسان همانا کـه تکون این مـیوه از آن درخت است. بعد زن کارخانـه صنع الهی هست چه این کـه غرض از آفرینش انسان و از مطلق آفرینش این هست که حق متحقق بـه کمال ذات ازلی و ابدیش بـه کمال اسمائی کـه متوقف بر ظهور هست تجلی کند؛ بعد زن مانند شجره طیبه‌ای هست که ریشـه آن استوار و شاخه آن درون آسمان است، درون همـه وقت بـه اذن پروردگارش مـیوه مـی‌دهد؛ زنان شما کشت شمایند، آیـا آنچه را کشت مـی‌کنید شما آن را مـی‌رویـانید یـا ما رویـاننده‌ایم؛ اوستی کـه شما را درون رحمـها هرگونـه بخواهد صورتگری مـی‌کند، بـه انسان سفارش کرده‌ایم کـه به پدر و مادرش نیکویی کند، مادرش او را بـه سختی حمل کرد و به سختی وضع کرد- بارداری و زایمانی هر دو بـه رنج و سختی بوده است- کره- بـه فتح کاف- سختی و رنج و دشواری هست که از خارج بر انسان بـه اکراه بار مـی‌شود؛ و بدین معنی هست که گویند: بند کره است؛ و کره- بـه ضم کاف- آن رنج و سختی و دشواری هست که از خود انسان بدو روی مـی‌آورد، و بدین معنی هست حملته امـه کرها.
و پروردگارت حکم فرمود کـه جز او را پرستش نکنید، و به پدر و مادر نیکی کنید، اگر یکی از آن دو یـا هر دوشان نزد تو بـه پیری برسند مر ایشان را کلمـه اف نگو، و مرا ایشان را زجر مکن، و سخن کریمانـه مر

[ صفحه ۹۶]

ایشان را بگو، و بال تواضع از روی رحمت به منظور ایشان فروگیر و بگستران، و بگو پروردگارم ایشانرا ببخای چنانکه مرا از خوردی بپروراندند.
از ابن عباس روایت شده هست که رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فرمود: من درختم، و فاطمـه بار آنست، و علی لقاح- بار دهنده- آنست، و حسن و حسین مـیوه آنند، و دوستداران اهل بیت حقا برگ بهشتی آنند.

[ صفحه ۹۷]

شرح

باب هشتم رساله فارسی نگارنده بـه نام «انسان کامل از دیدگاه نـهج‌البلاغه» (ص ۱۹۳- ۲۰۸) درون پیرامون این موضوع شریف هست که «انسان کامل ثمره شجره وجود، و کمال عالم ، و غایت حرکت وجودیـه و ایجادیـه است»؛ و همچنین درون رساله فارسی ما بـه نام «نـهج‌الولایـه» (ص ۵۹) تقریری بـه اختصار درون بیـان غایت حرکت وجودی و ایجادی صورت گرفته هست که اکنون عبارت همـین رساله نـهج را درون شرح این مطلب فص تقدیم مـی‌داریم:
«غایت حرکت وجودی و ایجادی انسان کامل است؛ درون مشـهد اصفی و منظر اعلای ارباب شـهود و اصحاب قلوب حرکت وجودیـه و ایجادیـه حرکت حبی هست ماخوذ از گنجینـه «کنت کنزا مخفیـا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف».
غایت حرکت وجودیـه کمال حقیقی حاصل به منظور انسان است، یعنی حرکت وجودیـه حرکت استکمالی هست که انسان بـه کمال حقیقی خود برسد چه خلقت عبث نیست و هر نوعی درون راه تکامل هست به کمال ممکن خود مـی‌رسد و انسان هم از این امکان مستثنی نیست، بعد وصول بـه غایت انسانی برایش ممکن هست و حتما به فعلیت خود برسد و آن بـه فعلیت رسیده انسان کامل است.
و غایت حرکت ایجادیـه ظهور حق درون مظهر تام مطلق شامل جمـیع جزئیـات مظاهر هست و آن انسان کامل است. و این اطلاق سعه وجودی هست که حاوی همـه شئون است. صائن الدین علی بن ترکه درون تمـهید

[ صفحه ۹۸]

(التمـهید فی شرح رساله قواعد التوحید) بر این اصل سدید و حکم رشید گوید:
«الغایـه للحرکه الوجودیـه هی الکمال الحقیقی الحاصل للانسان؛ و غایـه الحرکه الایجادیـه هی ظهور الحق فی المظهر التام المطلق الشامل لجزئیـات المظاهر. و المراد بالاطلاق الذی هو الغایـه فی الوصول هیـهناهو الاطلاق الرسمـی الاعتباری المقابل للتقیید بل الغایـه هیـهنا هو الاطلاق الذاتی الحقیقی الذی نسبه التقیید و عدمـه الیـه علی السویـه اذ ذلک هو الشامل لهما شمول المطلق لجزئیـاته المقیده» (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۱۵۹)
مراد از مظهر تام درون عبارت صائن‌الدین علی بن ترکه، انسان کامل است. بـه مبنای قویم حکیم، کمال عالم انسان کامل است، و این حکم محکم عارف بالله هست که غایت حرکت وجودی و ایجادی انسان کامل است. بعد نتیجه این فصل خطاب این کـه عالم و نشاه عنصری هیچگاه از انسان کامل کـه غایت و کمال عالم هست و حجه‌الله و خلیفه‌الله هست خالی نیست». درون غزلی گفته‌ام (ص ۲۰۸ دیوان): «یک درون ختست نظام ازلی و ابدی/ آدم او را ثمر هست و چه گرامـی ثمری».
حالا کـه دانستی غایت حرکت وجودی و ایجادی انسان کامل است، بـه مفاد «بهم رزق الوری…»، و مانند آن کـه در زیـارت جامعه آمده است: «بکم ینزل الغیث… و اشرقت الارض بنورکم…» و عبارات بسیـار دیگر بدین مضمون، آگاهی مـی‌یـابی. مثلا باغبان کـه نـهالی را غرس کرده است، و آن را آبیـاری و خدمت مـی‌کند، آن نـهال کـه به کمال رسیده هست و درخت

[ صفحه ۹۹]

بارآور شده است، مـیوه‌اش بدو مـی‌گوید کـه تو بطفیل من غرس شدی و تا بدینجا رسیده‌ای، چه اگر باغبان بـه امـید من نمـی‌بود و انتظار مرا نمـی‌داشت تو را نمـی‌کاشت، بعد در حقیقت تو بـه طفیل من غرس و آبیـاری و پذیرایی شدی. و به بیـان متین و نظم و زین عارف رومـی درون دفتر چهارم مثنوی معنوی:

ظاهرا آن شاخ اصل مـیوه است
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست

گر نبودی مـیل و امـید ثمر
کی نشاندی باغبان بیخ شجر

پس بمعنی آن شجر از مـیوه زاد
گر بصورت از شجر بودش نـهاد

مصطفی زاین گفت کادم و انبیـا
خلف من باشند درون زیر لوا

بهر این فرموده هست آن ذو فنون
رمز نحن الاخرون السابقون

گر بصورت من ز آدم زاده‌ام
من بمعنی جد جد افتاده‌ام

کز به منظور من بدش سجده ملک
و زپی من رفت که تا هفتم فلک

پس ز من زائید درون معنی پدر
پس ز مـیوه زاد درون معنی شجر

بر این اصل اصیل کـه انسان کامل ثمره شجره وجود و غایت حرکت وجودی و ایجادی هست پس سر مطلق ایجاد بلکه سر مخصوص بـه ایجاد انسان همانا کـه تکون این ثمره از آن شجره است، بعد باید گفت کـه زن کارخانـه صنع الهی به منظور تولید انسان هست چه این کـه غرض از ایجاد انسان تحقق تجلی حق تعالی بـه کمال اسمائی اوست کـه این تجلی متوقف بر ظهور هست و این ظهور از آن کارخانـه صنع الهی تحقق مـی‌یـابد؛ لذا آیـاتی چند از قرآن کریم نقل کرده‌ایم کـه هم اهمـیت شان مادر دانسته

[ صفحه ۱۰۰]

شود کـه چنان مظهر اتم الهی مـیوه این شجره وجود هست «کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء…»؛ و هم این کـه نکاح به منظور انشاء صورت انسانی هست نـه به منظور اطفاء حیوانی
(نساوکم حرث لکم) (… افرءیتم ما تحرثون…)؛ و هم این کـه مصور فقط خدای یکتا هست که ضمـیر مفرد آورده هست (هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء…)؛ و هم این کـه سفارش بـه حق والدین است
(و وصینا الانسن بولدیـه…)، (و قضی ربک الا تعبدوا الا ایـاه و بالولدین احسنا…)؛ و به مناسبت درون فرق مـیان کره و کره اشارتی نموده‌ایم، و در پایـان روایتی از حضرت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله درون بیـان مصداق بارز شجره دین الهی نقل کرده‌ایم.
تبصره: فص آدمـی فصوص الحکم شیخ اکبر محیی‌الدین درون حقیقت بیـان اسرار این مطلب مـهم هست که آدم غایت حرکت ایجادی و وجودی است، و ما بحمدالله تعالی شانـه درون شرح آن بفارسی بـه نام «ممد الهمم درون شرح فصوص الحکم» کـه در «سازمان چاپ و وانتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامـی» چاپ شده است، درون پیرامون آن بحث شایسته و تحقیق بایسته کرده‌ایم، خواننده گرامـی را بدان کتاب ارجاع مـی‌دهیم. والله سبحانـه ولی التوفیق.
تبصره: بـه مناسبت نقل حدیث شجره کـه رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فرمود: «انا الشجره و فاطمـه حملها و علی لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها و المحبون لاهل البیت ورقها من الجنـه حقا حقا»، عرض مـی‌شود کـه عبدالوهاب شعرانی درون کتاب «الیواقیت و الجواهر» (ج ۲- ص ۱۹۸) گوید: «فان قلت: ففی ای منزل اصل شجره طوبی؟ فالجواب کما قاله الشیخ

[ صفحه ۱۰۱]

محیی‌الدین فی الباب الحادی و السبعین من الفتوحات: ان اصل شجره طوبی فی منزل الامام علی بن ابی‌طالب لان شجره طوبی هی حجاب مظهر نور فاطمـه الزهراء… حتی‌یکون سر کل نعیم فی الجنان و کل نصیب للاولیـاء متفرعا من نور فاطمـه- رضی‌الله‌عنـها-».
ولکن این عبارت یواقیت منقول از فتوحات کـه حق محض و صدق صرف هست در باب هفتاد و یک فتوحات چاپی نیـامده است. و تنـها همـین یک مورد نیست کـه مطلب اصیل ولایت از فتوحات چاپی حذف شده است، بلکه موارد دیگر مشابه آن را هم از فتوحات برداشته‌اند. چند نکته کتاب ما بـه نام هزار و یک نکته درون نکوهش تحریف است، از آن جمله دو نکته ۷۹۷ و ۶۰۲ هست که اکنون آن دو را نقل مـی‌کنیم و پس از آن نکته ۵۸۵ را درون پیرامون شجره طوبی؛ اما نکته ۷۹۷ این که:
«یکی از مصیبتهای بزرگ به منظور علمای امامـیه بلکه به منظور اسلام و عالم علم این کـه منتحلین بـه دین اسلام بـه تحریف کتب اکابر علماء دست یـازیده‌اند و برخی از کتابها را بـه کلی مثله کرده‌اند. این سیرت سیئه بعد از پیدایش چاپ خیلی ریشـه دوانیده هست و درون چاپخانـه‌ها رسم شده است.
یکی از این کتب تحریف شده کشکول شیخ بهائی بـه چاپ مصر هست کهانی او را دیده باشند مـی‌دانند چه بلائی بر سر این کتاب آوردند؛ از جمله این که: آنچه کـه در منقبت حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمـه‌ی زهراء بنت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله بوده هست که از جوامع روایی عامـه درون آن روایت شده هست برداشته‌اند.
و دیگر تاریخ ابوجعفر طبری هست که درون هنگام طبع تحریف کرده‌اند،

[ صفحه ۱۰۲]

زیرا ابن‌اثیر درون کتاب تاریخش مـی‌گوید من از تاریخ ابوجعفر طبری نقل مـی‌کنم مگر آنچه را کـه در مثالب اولی و دومـی و سومـی آورده هست نقل نمـی‌کنم؛ غرضم این هست که درون کجای تاریخ طبری چاپ شده مثالب آنان موجود است؟!
و دیگر فتوحات مکیـه شیخ اکبر محیی‌الدین است، یکی از نمونـه‌های بارز تحریف آن این هست که باب سیصد و شصت و شش آن درباره قائم‌آل‌محمد علیـهم الصلوه و السلام- است؛
ابوالفضائل شیخ بهایی درون شرح حدیث سی و ششم کتابش «اربعین» گوید:
خاتمـه: انـه لیعجبنی کلام فی هذا المقام للشیخ العارف الکامل محیی‌الدین بن عربی آورده فی کتاب الفتوحات المکیـه، قال رحمـه‌الله فی الباب الثلاثماه و الست و الستین من الکتاب المذکور: «ان لله خلیفه یخرج من عتره رسول‌الله صلی الله علیـه و آله من ولد فاطمـه علیـهاالسلام، یواطی اسمـه اسم رسول‌الله صلی الله علیـه و آله جده الحسین بن علی علیـهماالسلام یبایع بین الرکن و المقام، یشبه رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فی الخلق بفتح الخاء:، و ینزل عنـه فی الخلق بضم الخاء الخ.
در فتوحات چاپ شده چه از طبع بولاق درون چهار مجلد، و چه طبع دیگر مصر درون هشت مجلد، و چه چاپ بیروت همگی حسین را بـه حسن تحریف کرده‌اند.
مـهم‌تر این کـه در اصل فتوحات، پیش از تاریخ چاپهای یـاد شده چند سطر از عبارت شیخ را کـه امام قائم را که تا پدرانش نام هست برداشته‌اند، چنان کـه عبدالوهاب شعرانی متوفای ۹۷۳ ه، درون جلد دوم

[ صفحه ۱۰۳]

کتاب یواقیت و جواهر صفحه‌ی ۱۴۵ طبع دوم جامع از هر مصر سنـه ۱۳۰۷ ه،عبارت شیخ را از باب مذکور چنین روایت و نقل کرده است:
و عباره الشیخ محیی‌الدین فی الباب السادس و الستین و ثلاثماه من الفتوحات: و اعلموا انـه لابد من خروج المـهدی علیـه‌السلام، لکن لایخرج حتی تمتلی الارض جورا و ظلما فیملاها قسطا و عدلا، و لو لم یکن من الدنیـا الا یوم واحد طول الله ذلک الیوم حتی یلی ذلک الخلیفه و هو من عتره رسول‌الله صلی الله علیـه و آله من ولد فاطمـه رضی‌الله‌عنـه، جده الحسین بن علی بن ابی‌طالب، و والده حسن العسکری ابن الامام علی النقی بالنون ابن الامام محمد التقی بالتاء ابن الامام علی الرضا ابن الامام موسی الکاظم ابن الامام جعفر الحسین ابن الامام علی بن ابی‌طالب رضی‌الله‌عنـه، یواطی اسمـه اسم رسول‌الله صلی الله علیـه و آله یبایعه المسلمون بین الرکن و المقام، یشبه رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فی الخلق بفتح الخاء، و ینزل عنـه فی الخلق بضمـها الخ.
تاییدا گوییم کـه شیخ درون چند جای فتوحات تصریح کرده هست که بـه حضور امام قائم علیـه‌السلام شرفیـاب شده است. علاوه این کـه رساله «شق‌الجیب» را فقط درون بود آنجناب و غیبت وی نوشته است.
از این گونـه کتب محرفه بسیـار است؛ این عمل بسیـار بسیـار قبیح موجب عدم اعتماد انسان بـه کتب مطبوعه مـی‌گردد، و سبب سلب اطمـینان بدانـها مـی‌شود.
اما نکته ۶۰۲ این که: «عبدالوهاب شعرانی متفی ۹۷۳ ه، درون چند جای کتاب کبریت احمر و کتاب یواقیت و جواهر تنصیص نموده هست که

[ صفحه ۱۰۴]

معاندین درون فصوص و فتوحات دس نموده‌اند که تا شیخ محیی‌الدین ابن عربی را بدنام کنند، و چندین موارد مدسوس را نام است. و در ابتدای یواقیت درون این موضوع بـه تفصیل بحث کرده است، و گوید که تا نسخه‌ای یـافتم کـه از روی نسخ شیخ استنساخ شده بود کـه موارد مشکوک را درون آن ندیده‌ایم. و از جمله سخنانش این که:
«و قد توقفت حال الاختصار فی مواضع کثیره منـه لم تظهر لی موافقها لما علیـه اهل السنـه و الجماعه، فحذفتها من هذا المختصر حتی قدم علینا الاخ العالم الشریف شمس‌الدین السید محمدبن السید ابی الطیب المدنی المتوفی ۹۵۵ ه فذاکرته فی ذلک فاخرج الی نسخه من الفتوحات التی قابلها علی النسخه التی علیـها خط محیی‌الدین نفسه بقونیـه، فلم ارفیـها شیئا مما توقفت فیـه و حذفته؛ فعلمت ان النسخ التی فی مصر الان کلها کتبت من النسخه التی دسوا علی الشیخ فیـها ما یخالف عقائد اهل السنـه و الجماعه کما وقع له فی کتاب الفصوص و غیره».
این بود غرض ما از عنوان تبصره کـه گفته آمد. امانکته ۵۸۵ درون بیـان شجره طوبی این که: «شجره طوبی صورت تمثل ایمان هست که اصلها ثابت فی قلب الخاتم و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها، و هر مومن الهی شاخه‌ایست از آن شجره طیبه طوبی چه بحسب زمان قبل از آن حضرت و چه بعد از آن، و بالجمله شاخه‌های آن صورت ارتباط ایمانی هر مومن هست به خاتم صلی الله علیـه و آله.
ثقه‌الاسلام کلینی رضوان‌الله‌تعالی علیـه درون باب «المومن و علاماته و صفاته از اصول کافی ادش از ابی‌بصیر از امام صادق علیـه‌السلام روایت کرده

[ صفحه ۱۰۵]

که قال: قال امـیرالمومنین علیـه‌السلام: طوبی شجره الجنـه اصلها فی دار النبی صلی الله علیـه و آله، ومن مومن الا و فی داره غصن منـها لایخطر علی قلبه شـهوه شی‌ء الا اتاه بـه ذلک، و لو ان راکبا مجدا سار فی ظلها مائه عام ما خرج منـه، و لو طار من اسفلها غراب ما بلغ اعلاها حتی یسقط هرما، الا ففی هذا فارغبوا.
امام علیـه‌السلام درون ذیل بیـان شجره طوبی معقول را بـه محسوس تشبیـه کرد که تا عظمت این شجره طیبه طوبی معلوم گردد.
جناب فیض درون وافی- ط ۱- ج ۳- ص ۳۷- افاده فرموده که: تاویل طوبی العلم فان لکل نعیم من الجنـه مثالا فی الدنیـا، و مثال شجره طوبی شجره‌العلوم الدینیـه التی اصلها فی دار النبی الهدی هو مدینـه العلم، و فی دار کل مومن غصن منـها، و انما شـهوات المومن و مثوباته فی الاخره فروع معارفه و اعماله الصالحه فی الدنیـا فان‌المعرفه بذر المشاهده و العمل الصالح غرس النعیم، الا ان من لم یذق لم یعرف و لایذوق الا من اخلص دینـه لله و قوی ایمانـه بالله بان یتصف بصفات المومن المذکوره فی هذا الباب.
این حدیث شریف درون امالی ابن بابویـه و تحف العقول ابن شعبه و دیگر جوامع روائی نیز مذکور است».
تذییل: درون این تذییل چند مطلب مناسب با مسائل یـاد شده درون همـین فصل را تقدیم مـی‌داریم:
مطلب اول این کـه در صدر شرح این فصل بـه حرکت وجودی و ایجادی اشارتی شده است، خواننده گرامـی بداند کـه این داعی کتابی بـه فارسی به

[ صفحه ۱۰۶]

نام «گشتی درون حرکت» نوشته است، این گشت بـه عدد درهای بهشت درون هشت دشت صورت مـی‌گیرد، و این هشت دشت راسی و سه چمن، و یک گلستان، و یک بوستان، و یک گلزار، و یک راغ، و دو باغ است؛ و هر دشت آن گشتی خاص درون مباحث اقسام حرکت از حرکت حبی و تجدد امثال و حرکت درون جوهر طبیعی و نتایج متفرع بر آنـها است؛ این کتاب بـه قطع وزیری درون ۳۵۶ صفحه درون تهران درون «مرکز نشر فرهنگی رجاء» بـه طبع رسیده است؛ اهل تحقیق را درون بیـان اقسام حرکت یـاد شده بدان کتاب مستطاب ارجاع مـی‌دهیم.
در اثنای تصنیف کتاب منیف «گشتی درون حرکت» بـه مناسبت رویداد مباحث و مطالب گرانقدر آن این غزل «تازه بتازه نو بنو» از طبع نگارنده صورت گرفته است:

جلوه کند نگار من، تازه بتازه نو بنو
دل برد از دیـار من، تازه بتازه نو بنو

چهره بی مثال او، وهله بوهله رو برو
برده زمن قرار من، تازه بتازه نو بنو

زلف گره گشای او، حلقه بحلقه مو بمو
موجب تار و مار من، تازه بتازه نو بنو

عشوه جان شکار او، خانـه بخانـه کوبکو
در صدد شکار من، تازه بتازه نو بنو

دشت و چمن چمد چومن، لحظه بلحظه دمبدم
ز صنع کردگار من، تازه بتازه نو بنو

[ صفحه ۱۰۷]

لشکر بیشمار او، دسته بدسته صف بصف
مـی‌گذرد کنار من، تازه بتازه نو بنو

شکر و ثنای او بود، کوچه بکوچه درون بدر
شیوه من شعار من، تازه بتازه نو بنو

محضر اوستاد من، رشته برشته فن بفن
عزت و افتخار من، تازه بتازه نو بنو

دشمن سندگل برد، گونـه بگونـه پی بـه پی
سنگدلی بکار من، تازه بتازه نو بنو

حسن حسن فروزد از، ب دل بدل
ز نور هشت و چار من، تازه بتازه نو بنو

مطلب دوم این کـه در باب مناقب اصحاب الکساء و فضلهم- صلوات‌الله‌علیـهم- از مجلد نـهم بهار (ط کمپانی- ص ۱۸۱)، مشابه حدیث ابن عباس کـه نقل کرده‌ایم حدیثی بدین صورت از «ما» یعنی از امالی شیخ نیز روایت شده است: «ما، المفید عن عبدالله بن محمد الابهری عن علی بن احمد بن الصباح عن ابراهیم بن عبدالله ابن ابی اخی عبدالرزاق عن عبدالرزاق عن ابیـه همان بن نافع عن مـینا مولی عبدالرحمن بن عوف قال: قال لی عبدالرحمن یـا مـینا الا احدثک بحدیث سمعته من رسول‌الله صلی الله علیـه و آله؟ قلت: بلی، قال: سمعته یقول: انا شجره، و فاطمـه علیـهاالسلام فرعها، و علی علیـه‌السلام لقاحها، و الحسن و الحسین علیـهماالسلام ثمرها، و محبوهم من امتی ورقها».
و نیز روایت دیگر از «ن» یعنی از عیون‌الرضا علیـه‌السلام بدین صورت نقل کرده هست (ص ۱۸۰): عن الرضا عن آبائه عن علی علیـهم‌السلام قال: قال لی رسول‌الله صلی الله علیـه و آله:

[ صفحه ۱۰۸]

یـا علی خلق الانسان من شجر شتی، و خلقت انا و انت من شجره واحده انا اصلها، و انت فرعها، و الحسن و الحسین اغصانـها، و شیعتنا اوراقها، فمن تعلق بغصن من اغصانـها ادخله الله الجنـه.
و نیز روایت دیگر از «ما» ادش نقل کرده است: «عن علی علیـه‌السلام عن النبی صلی الله علیـه و آله انـه قال: مثلی مثل شجره انا اصلها، و علی فرعها، و الحسن و الحسین ثمرتها، و الشیعه ورقها، فابی ان یخرج من الطیب الا الطیب. (ص ۱۸۲).
مطلب سوم این کـه در ترجمـه کریمـه
افرءیتم ما تحرثون- ءانتم تزرعونـه ام نحن الزرعون،- حرث را بـه کشت ترجمـه کرده‌ایم، وزرع را بـه رویـانیدن؛ رویـانیدن پروراندن و صورت و به بار نشاندن است، اعنی پرورش بذر دررحم زمـین مانند پرورش نطفه درون رحم انثی هست که فقط هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء… و به نظم شیرین شیخ اجل سعدی:

ز ابر افکند قطره‌ای سوی یم
ز صلب آورد نطفه‌ای درون شکم

از آن قطره لولو لالا کند
وز این صورتی سر و بالا کند

دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده هست بر آب صورتگری

در مصراع نخستین بیت اول و دوم ناظر بـه حدیثی هست که از حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام کـه در قرب الاسناد روایت شده است، و آن را جناب ابوالفضائل شیخ بهائی رحمـه‌الله درون اواخر جلد اول کشکول (ط نجم‌الدوله- ص ۱۳۸) و نیز درون مجلد سوم آن (همان طبع- ص ۲۸۳) نقل کرده

[ صفحه ۱۰۹]

است:
«و من الکتاب المذکور (یعنی قرب الاسناد) عن علی صلوات‌الله‌علیـه فی قوله تعالی: یخرج منـهما اللولو و المرجان قال من ماء السماء و من ماء البحر فاذا امطرت فتحت الاص افواهها فیقع فیـها من ماء المطر فیخلق اللولوه الصغیره من القطره الصغیره، و اللولوه الکبیره من القطره الکبیره».
سخن درون بیـان حرث و زرع بود، حرث را بـه کشت ترجمـه کرده‌ایم، و زرع را بـه رویـانیدن و پروراندن؛ رویـانیدن و پرورانیدن بذرها مانند تصویر نطفه درون رحم هست بلکه خود القاء و قذف وصب نطفه درون رحم و خلق و تصویر آن از مصادیق بارز حرث و زرع‌اند، قوله سبحانـه: نساوکم حرث لکم (بقره: ۲۲۳)؛ و قوله تعالی شانـه:
افرءیتم ما تمنون- ءانتم تخلقونـه ام نحن الخلقون (واقعه: ۵۸- ۵۹).
و بدانچه درون بیـان زرع و حرث تقریر نموده‌ایم، لطافت و سر این حدیث شریف کـه جناب امـین الاسلام طبرسی درون تفسیر سوره واقعه از مجمع البیـان روایت فرموده هست دانسته مـی‌شود: «روی عن النبی صلی الله علیـه و آله انـه قال: لایقولن احدکم زرعت و لیقل حرثت».
جناب ثقه الاسلام کلینی- رضوان‌الله‌تعالی‌علیـه- درون کتاب ایمان و کفر اصول کافی (ج ۲ معرب- ص ۳۰۸) ادش روایت فرموده است: «عن یونس بن ظبیـان عن ابی عبدالله علیـه‌السلام قال: ان الله خلق قلوب المومنین مبهمـه علی الایمان فاذا اراد استناره ما فیـها فتحها بالحکمـه وزرعها بالعلم و زارعها و القیم علیـها رب‌العالمـین». فافهم و تدبر، و به نکته

[ صفحه ۱۱۰]

۸۰۰ کتاب ما هزار و یک نکته رجوع بفرما ثم اقرا و ارقه.
مطلب چهارم این کـه در موضوع تحریف کتاب کشکول چاپ مصر گفته‌ایم آنچه کـه از جوامع روایی درون منقبت حضرت صدیقه طاهره فاطمـه زهراء علیـهاالسلام بوده هست حذف کرده‌اند، درون این امر بـه کشکول چاپ اول ایران (طبع نجم‌الدوله- ص ۱۴۰) رجوع بفرمایید، و ما بـه نقل برخی ازروایـات آن اکتفاء. مـی‌کنیم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، احادیث منقوله من صحیح البخاری؛ باب مناقب فاطمـه علیـهاالسلام: ابوالولید حدثنا ابن عیینـه عن عمرو بن دینار عن ابی ملیکه عن المسور بن مخرمـه ان رسول‌الله صلی الله علیـه و آله قال: فاطمـه بضعه منی فمن اغضبها فقد اغضبنی.
باب فرض الخمس حدثنا عبدالعزیز بن عبدالله قال حدثنا ابراهیم بن سعید عن صالح عن ابن شـهاب اخبرنی عروه بن الزبیر ان عائشـه ام‌المومنین اخبرته ان فاطمـه بنت رسول‌الله سئلت ابابکر بعد وفات رسول‌الله صلی الله علیـه و آله ان یقسم لها مـیراثها مما ترک رسول‌الله صلی الله علیـه و آله مما افاء لله علیـه؛ فقال لها ابوبکر: ان رسول‌الله صلی الله علیـه و آله قال: لانورث ما ترکناه صدقه؛ فغضبت فاطمـه بنت رسول‌الله فهجرت ابابکر؛ فلم تزل مـهاجرته حتی توفیت، و عاشت بعد رسول‌الله صلی الله علیـه و آله سته اشـهر…».
شرح این فصل را بـه نقل قصیده‌ای غراء درون مدیحه حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه زهراء علیـهاالسلام، از رضوان جایگاه جلال‌الدین ابوالفضل طالقانی متخلص بـه «عنقاء»، متوفی ۱۳۳۳ ه ق، تبرک مـی‌جوییم (نامـه فرهنگیـان تالیف محمد علی مصاحبی نائینی متخلص بـه عبرت- ص ۶۳۳):

[ صفحه ۱۱۱]

فی مدیحه الزهراء علیـهاالسلام

زین سپس قفل خموشی بر درون گفتار زن
چشم و گوش دل گشا و دست بر کردار زن

پای کش اندر گلیم و سر ز سرورها مکش
محرم گنجینـه‌ی دل باش و بر اسرار زن

چند ازین گفتار بی معنی روانـها تیره شد
گوهر معنی بچنگ‌آور بدریـا بار زن

گفتگو قشر و خموشی هستای هوشمند
پوست را مقرون بمغز نغز رو بر کار زن

باش صم و بکم از هر گفتگو جز حرف عشق
جان آگه را بملک دل تو عاشق وار زن

عاشق دلدار شو دل وارهان از این و آن
دست دل بر دامن چالاک آن دلدار زن

در بساط دل چو مردان گام نـه فرزانـه باش
عاشق آن یـار شو کم حرف از اغیـار زن

تن زن از این تن پرستی جان بعشق ایثار کن
تا کـه جانان خوشوی خیز و ره ایثار زن

همچو کرم قز بگرد خویشتن جانا متن
زین عمل مغبون بمانی نقش برهنجار زن

کام کم جو خویش را خودکامـه‌ی دوران مساز
یکنفس از نفس بگذر اف براین مکار زن

[ صفحه ۱۱۲]

بندگی را از نخست اقرار کردستی بعشق
حالیـا منکر چرائی شـه برین انکار زن

حق پرستی پیشـه کن از راه و رسم مرتضی
بر زر دل سکه‌ی شاهنشـه مختار زن

لوح دل را دفتر آیـات الهامـی ببین
دین احمد صلی الله علیـه و آله گیر و مـهر مـهر براقرار زن

چون یـهود خیبر نفست بقلعه دل نشست
پیرو دین محمد صلی الله علیـه و آله باش و بر غدار زن

در مصاف نفس کافر ذوالفقار عون حق
برکش و مرحب بکش شمشیر چون کرار زن

مر ترا بت آمد این درهم همش درهم شکن
با خدا دین آر و سنگی بر سر دینار زن

هم تو خوردستی ز جام وحدت عشق از الست
از پی آن ذوق مستی شو درون خمار زن

ساکن مـیخانـه باش و باده دیرین بنوش
بوسه زن بر دست ساقی ساغر سرشار زن

درگه عشق هست مامن رو بدو اقبال کن
بار بر دربار او بر پشت برادبار زن

نای دل را خالی از جز ناله و یـادش بساز
زان سپس منصور وش آن نغمـه رو بر دار زن

رایت نصر من الله، بخشدت شاه وجود
در شـهود آید فتوحت دمدمـه‌ی این کار زن

[ صفحه ۱۱۳]

چند چند از خواب غفلت دیده‌ی دل باز کن
در دل شب روز بین شو بر دل بیدار زن

پرده‌ی پندار بر درون سالکا درون راه دین
عروه حق‌الیقین بر جای این پندار زن

بر درون معشوق یکتا جان و دل آور نیـاز
پاکباز عشق شو پا بر سر و دستار زن

زیر امر کامل رهبر برو تسلیم شو
تا زره آگاه شوی چالاک ره هموار زن

هان و هان که تا آنکه نفریبد ترا هر داعیـه
سنگ شرع و دین بدنیـا خواه دعوی دار زن

کمتر از مس نیستی ایدل ز لطف کیمـیا
مـیشود مبدل بزربر کیمـیا زنـهار زن

ایزدی اکسیر بشناسم نشان بدهم ترا
قلب بر اکسیر مـهر مام هفت و چار زن

فاطمـه دخت نبی (ص)جفت علی (ع)مام دو سبط (ع)
دل بر اکسیر ولایش خالص از زنگار زن

خیز عنقا از سواد دیده‌ی حوران مداد
ساز و مدحش را رقم بر صفحه‌ی اقمار زن

عید مـیلادش جهان را تازه کرد از فرهی
بر درون مـیخانـه شو زان ساغر سرشار زن

باده مـینوش از خم عشق و ولایش روز و شب
مست عشقش چون شدی صد طعنـه بر هشیـار زن

[ صفحه ۱۱۴]

ساز عشرت ساز و عنبر سای و در مجمر بسوز
شادی را ببام عرش عاشق وار زن

بوته‌ی وحدت بجز زهرا ندارد زهره‌ای
خویش را بر تاب آن خورشید اختربار زن

بضعه‌ی احمد مـهین نور ربوبی از نخست
بیرق از مـهرش بر اوج گنبد دوار زن

بانوی عصمت یگانـه جفت شاه لافتی
دست دل بر مـهر این خاتون همـی ستوار زن

نور الانوار هست زهرا ای دل روشن نـهاد
دم بدم شام و سحر خود را بر آن انوار زن

خضر را آب بقا از خاک این درون حاصل است
آن هوا داری اگر بر هستی خود نار زن

مـهر این خاتون کـه صد مریم کنیزستش بعشق
جای درون دل ده قدم بر چرخ عیسی‌وار زن

صولجان از بندگی او بچنگ آور سپس
در فضای عشق حق آن گوی دولتیـار زن

آسمان عز و رفعت آستان فاطمـه است
ای دل رفعت طلب این درون زن و بسیـار زن

ماسوی را آبرو چون از غبار راه اوست
خیز و خاک درگهش بردیده و رخسار زن

ز درگاهش نـه محروم هست از احسان عام
با ارادت بر درون احسان او مسمار زن

[ صفحه ۱۱۵]

زاد ره سرمایـه‌ی روز پسین چون مـهر اوست
بر درون لطفش گرا و ره بدان دربار زن

دوستانش را ستایش کن کـه بستوده خدای
دشمنانش را ز لعنت ذم آتشبار زن

(فی شـهر جمادی‌الاخره فقیر ابولفضل ۱۳۱۱)

[ صفحه ۱۱۹]

در این کـه انسان کامل اگر مرد باشد مظهر عقل کل هست و اگر زن باشد مظهر نفس کل است

اشاره

۵- الانسان الکامل ان کان مذکرا فهو مظهر العقل الکل و صورته، و ان کان مونثا فهو مظهرالنفس الکلیـه و صورتها، فسید الاوصیـاء و سر الانبیـاء و المرسلین علی العالی الاعلی صوره العقل الکلی و مظهره علی الوجه الاتم، و حقیقه ام‌الکتاب سیده نساءالعالمـین فاطمـه البتول الزهراء صوره النفس الکیـه و مظهرها هکذا. مرج البحرین یلتقیـان- بینـهما برزخ لایبغیـان-… یخرج منـهما اللولو و المرجان.
و فی تفسیر مجمع البیـان لامـین الاسلام الطبرس عن سلمان الفارسی و سعید بن جبیر و سفیـان الثوری ان البحرین علی و فاطمـه، و البرزخ محمد، و اللولو و المرجان الحسن و الحسین.
و فی الاثر ان النبی صلی الله علیـه و آله کان یحبها- ای فاطمـه- یکنیـها بام‌ابیـها.
و اقول: حیث ان العقل الکلی اب، و النفس الکلیـه ام، و ظهرت الموجودات عنـهما، و ام‌الانوار و الفضائل فاطمـه عقیله الرساله مظهر النفس الکلیـه علی الوجه الاتم فهی ام‌ابیـها الخاتم علی هذا التفسیر

[ صفحه ۱۲۰]

الانفسی الاقوم فافهم.
و تدبر فی المقام قوله سبحانـه: الرجال قومون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض…
و قوله تعالی شانـه: و للرجال علیـهن درجه، و نظائرهما من الروایـات ایضا.

[ صفحه ۱۲۱]

ترجمـه

انسان کامل اگر مرد باشد مظهر و صورت عقل است، و اگر زن باشد مظهر و صورت نفس کل است؛ بنابراین سید اوصیـاء و سر انبیـاء و مرسلین علی عالی اعلی صورت عقل کل و مظهر او بر وجه اتم است، و همچنین حقیقت ام‌الکتاب سیده نساء عالمـین فاطمـه بتول زهراء صورت نفس کل بر وجه اتم است. «دو دریـا را روان ساخت و به هم آمـیخت درون حالی کـه به همدیگر مـی‌رسند و سطوح آن دو با هم تلاقی مـی‌کنند، درون مـیان این دو دریـا برزخی است- یعنی حاجز و مانع و پرده‌ای است- کـه از حد خود تجاوز نمـی‌کنند و بدر نمـی‌روند، از آن دو لولو و مرجان بیرون مـی‌آید.
امـین‌الاسلام طبرسی درون تفسیر مجمع البیـان از سلمان فارسی و سعید بن جبیر و سفیـان ثوری روایت نقل کرده هست که آن دو دریـا علی و فاطمـه‌اند، و برزخ محمد صلی الله علیـه و آله است، و لولو و مرجان حسن و حسین‌اند.
در روایت آمده هست که پیغمبر صلی الله علیـه و آله فاطمـه را دوست مـی‌داشت. و او را بـه «ام‌ابیـها»- یعنی مادر پدرش- کنیـه داده بود. و من مـی‌گویم: چون عقل کل پدر هست و نفس کل مادر، و همـه موجودات از آن دو ظهور یـافته‌اند، و مادر انوار و فضائل فاطمـه عقیله رسالت مظهر نفس کل بر وجه اتم است؛ بعد بنابراین تفسیر انفسی اقوم، آن جناب مادر پدرش حضرت خاتم انبیـاء صلی الله علیـه و آله است، بعد بفهم.
و درون این مقام، درون گفتار حق سبحانـه کـه فرمود: الرجال قومون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض…، و فرمود: و للرجال علیـهن درجه و همچنین درون روایـات بمفاد نظیر این دو آیـه تدبر بنما.

[ صفحه ۱۲۲]

شرح‌

در پیش اشارتی شده هست که همـه ازواج با اختلاف مراتب و عوالمشان مظاهر عقل کل و نفس کل‌اند، اکنون این فصل بـه نحو اختصاص راجع بـه دو مظهر اتم آن دو است: اعنی حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام کـه مظهر اتم و اکمل عقل کل است، و حضرت صدیقه طاهره فاطمـه علیـهاالسلام کـه مظهر نفس کل است؛ و در اثنای اشارت بـه آن دو مظهر اتم و اکمل عقل کل و نفس کل، اشارتی بـه یکی از بطون معانی کریمـه (مرج البحرین یلتقیـان- بینـهما برزخ لایبغیـان-… یخرج منـهما اللولو و المرجان) نموده‌ایم کـه همان گونـه آن دو آیت بزرگ الهی مظهر عقل کل و نفس کل‌اند، همچنین یکی از مصادیق اهم این کریمـه‌اند، کـه از دریـای وجودشان لولو و مرجان گرانقدر بـه نام امام حسن و امام حسین علیـهماالسلام پدید آمده‌اند؛ همان گونـه کـه امـین‌الاسلام طبرسی درون تفسیر شریف مجمع البیـان از سلمان فارسی و سعید بن جبیر و سفیـان ثوری نقل کرده است.
این عبارت صاحب مجمع از سلمان و سعید و سفیـان درون بیـان باطن آیـه یـاد شده، بـه عنوان نقل روایت آنان از رسول‌الله صلی الله علیـه و آله هست چه این کـه در جوامع روائی و کتب تفسیر فریقین همـین مفاد عبارت مجمع را بـه صور گوناگون روائی نقل کرده‌اند مثلا جناب ملا سلطانعلی گونابادی درون تفسیر شریف «بیـان السعاده» درون ضمن همـین آیـه مبارک سوره الرحمن آورده هست که: «روی عن الصادق علیـه‌السلام انـه قال: علی علیـه‌السلام و فاطمـه علیـهاالسلام بحران عمـیقان لایبغی احدهما علی صاحبه یخرج منـهما اللولو و المرجان قال: الحسن و الحسین؛ و فی خبر البرزخ محمد». و همـین حدیث شریف درون عاشر بحار

[ صفحه ۱۲۳]

در باب مناقب و فضائل حضرت سیده نساءالعالمـین با ذکر مصادر آن روایت شده است. (بحار- ط کمپانی- ج ۱۰- ص ۱۱).
و جلال‌الدین سیوطی درون تفسیر گرانقدر «الدر المنثور فی التفسیر بالماثور» (ج ۶- ص ۱۴۲) درون تفسیر همان آیـه بالا فرموده است: «و اخرج ابن مردویـه عن ابن عباس فی قوله: «مرج البحرین یلتقیـان» قال: علی و فاطمـه بینـهما برزخ لایبغیـان قال النبی صلی الله علیـه و آله یخرج منـهما اللو لو و المرجان قال الحسن و الحسین. و اخرج ابن مردویـه عن انس بن مالک فی قوله مرج البحرین یلتقیـان، قال: علی و فاطمـه یخرج منـهما اللولو و المرجان قال الحسن و الحسین».
اما برزخ، بر معانی معدد اطلاق مـی‌شود: یکی این کـه در سلسله طولی وجود، هر مرحله آیت و شرح مافوقش و متن و اصل مادونش هست بگونـه‌ای کـه نـه آنست و نـه این، و هم آنست و هم این؛ بدین معنی علامـه قیصری درون اول فصل ششم مدخل شرح فصوص الحکم (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۳۰) گوید: «اعلم ان العالم المثالی هو عالم روحانی من جوهر نورانی شبیـه بالجوهر الجسمانی فی کونـه محسوسا مقداریـا، و بالجوهر المجرد العقلی فی کونـه نورانیـا، وبجسم مرکب مادی و لاجوهر مجرد عقلی لانـه برزخ و حد فاصل بینـهما، و کل ما هو برزخ بین الشیئین لابد و ان یکون غیرهما، بل له جهتان یشبه بکل منـهما ما یناسب عالمـه…»؛ و لکن برزخ درون حدیث مذکور «البرزخ محمد» بدین معنی نیست بلکه بـه معنی مطلق لغوی آن مناسب است، چنان کـه ابوجعفر طبری درون تفسیر جامع البیـان گوید: «کل شی‌ء کان بین شیئین فهو برزخ عند العرب».

[ صفحه ۱۲۴]

برزخ را درون کتب ارباب علوم و معارف، معانی و اصطلاحات گوناگون است؛ بـه «کشاف اصطلاحات الفنون» محمد علی فاروقی تهانوی رجوع شود (ط کلکته- ج ۱- ۱۱۴).
در بیـان «ام‌ابیـها» گوییم: درون عاشر بحار (ط کمپانی- ج ۱۰ ص ۷- س ۳۳) آمده هست که: «روی فی مقاتل الطالبیین اده الی جعفر بن محمد عن ابیـه ان فاطمـه کانت تکنی ام‌ابیـها». درون عرف محاورات عامـه پدر، ش را مادر مـی‌خواند، و در فارسی بـه مادر جان و مادر عزیز و مادر گرامـی و نظائر آنـها صدا مـی‌زند، ولکن درون بیـان حدیث بدین حد عرف عام نباید اکتفاء کرد؛ چنان کـه باز درون عرف محاورات عامـه اگر ی پدرش را خدمت کرده هست و پذیرائی و پرستاری نموده هست گویند این درباره پدرش مادری کرده است، و حضرت صدیقه طاهره فاطمـه علیـهاالسلام بدین معنی نیز بـه رسول خدا خدمت و زحمت مادری اعمال نموده است.
این کمترین گوید: این وجوه معانی ام‌ابیـها را انکار نداریم، ولکن سخن ما این هست که همانگونـه درون پیش اشارتی شده هست عقل کل و نفس کل اب و ام‌اند و همـه موجودات باذن الله سبحانـه از این ابوین بـه وجود آمده‌اند؛ و غزلی گفته‌ام (دیوان- ص ۲۰۸):
کیست مانند تو فرزند کریم الابوین نفس کل مادری و عقل کل او را پدری و حضرت صدیقه طاهره مظهر اتم نفس کل هست و بدین تفسیر انفسی اقوم، آن جناب ام‌ابیـها است، تدبر ترشد انشاءالله تعالی شانـه.
سپس تذکر بـه حقیقتی داده‌ایم کـه رجال و نساء بـه اختلاف مراتبشان از مظاهر قل کل و نفس کل‌اند، و تکوینا رتبه عقل کل بالاتر از رتبه نفس

[ صفحه ۱۲۵]

کل هست و همچنین همـه مظاهر آن دو، بعد بدین امر اصیل متن صورت آفرینش حتما مطلقا توجه داشت چنان کـه خدای سبحان فرموده است: (الرجال قومون علی النساء…)؛ و نیز فرموده است: (و للرجال علیـهن درجه…)؛ و نظیر مفاد این دو کریمـه روایـات وارده از اهل بیت عصمت و طهارت، اقرا فارقه.
شرح این فصل را بـه ذکر قصیده‌ای غراء درون مدح حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه زهراء علیـهاالسلام از منشئات مرحوم مبرور مـیرزا حسینخان سلماسی متخلص بـه حضوری (نامـه فرهنگیـان، تالیف محمد علی مصاحبی نائینی متخلص بـه عبرت، ص ۳۸۳) خاتمـه مـی‌دهیم:
فی مدیحه الزهراء علیـهاالسلام

نـه آرد نـه آورده یزدان داور
بقدر و بقیمت چو زهرای أزهر

فرشته نخوانمش و حوری ندانم
که حور و فرشته مر او راست چاکر

فرشته نـه چون اوست پاکیزه طینت
نـه حور جنان همچو او پاک گوهر

بخوانم گر او را چو حور و فرشته
روا باشدم گر بخوانی ستمگر

کجا حور را هست مرجان و لولو
فرشته کجا دارد از عزت افسر

[ صفحه ۱۲۶]

همـی قدر حور و فرشته فزاید
چو روبند خاکش بگیسو و شـهپر

بود حوری انسی و حوران را
ز خاک درون او بود زیب و زیور

در افتاده یک ذره از نور پاکش
بخورشید از آن گشته مـهر منور

مـهین مظهر عصمت کردگاری
بهین جفت و دخت ولی و پیمبر

اگر او نبودی خداوند یزدان
قرینـه نکردیی را بحیدر

چنان گر علی شیر یزدان نبودی
نبودی مر او رای جفت و همسر

ایـا مظهر عصمت کردگاری
الا ای جبیبه خداوند داور

تو دخت رسولی و عذرا بتولی
همـی مام فرخنده شبیر و شبر

نـه فخر تو باشد اگر فضه‌ی تو
بیمنت همـی کرد ظرف مسین زر

همـه خادمانند درون خدمت تو
چه حوا چه ساره چه مریم چه هاجر

[ صفحه ۱۲۷]

بگفتم کـه عقلی و روحی و جانی
گر این هر سه مـیشد بعالم مصور

فدک بی تو غم نیست گر بینوا شد
ز بیداد آن دو عنود ستمگر

بدیدند کیفر بگیتی و بدهد
بدوزخ خداوندشان سخت کیفر

تو آن اختر کز به منظور تو ایزد
بکاخ ولایت درون افکند اختر

تو هرچ آن بخوانی خداوند خواهد
یکی حاجتی دارم آن را برآور

نخستین خود از مرحمت کن شفاعت
گناها این بنده را روز محشر

روا نیست سوزد بنیرانی کو
ترا مدح گو باشد و تهنیت گر

همت سخت سوگند بدهد حضوری
بحق پیمبر بساقی کوثر

که بر گوی بر قائم‌آل‌احمد
محمد امام همام مظفر

ببخشد مراد مرا زان کـه باشد
جهان تابع امر و نـهیش سراسر

[ صفحه ۱۲۸]

خدا داند و حجت‌الله قائم
که این بنده درون کار خود مانده مضطر

بغیر از توسل بدرگاه جودت
ندارد نداند همـی جای دیگر

الا که تا نگردد زمـین مطبق
الا که تا بگردد سپهر مدور

ترا از خداوند آید بهر دم
دو صد فیض و هر یک ز دیگر فزونتر

[ صفحه ۱۳۱]

در مکانت و منزلت رحم و صله‌رحم است

اشاره

۶- قال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله حکایـه عن الله تعالی: «انا الله و انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمـی فمن وصلها وصلته و من قطعها قطعته» فاعلم ان وصلها بمعرفه مکانتها و تفخیم قدرها اذ لولاها لم یظهر تعین الروح الانسانی؛ و ان قطعها باز درائها و بخس حقها.
ثم ان الطبیعه ایضا رحم کرحم الانثی، و الرحم اسم لحقیقه الطبیعه فهی مشتقه من الرحمن، و الحدیث المذکور و مفاد الوصل و الفصل صادقان علیـها بلامراء.
و الطبیعه حقیقه جامعه بین الکیفیـات الاربع ای انـها عین کل واحده منـها وکل واحده من کل وجه عینـها بل من بعض الوجوه بمعنی ان البدن جوهر اسطقسی مرکب من عناصر و تلک العناصر غیر موجوده بصرافتها فی المزاج، بل البسائط و هی تلک العناصر اذا امتزجت و انفعل بعضها عن بعض تادی ذلک بها ان تخلع صورها فلاتکون لواحد منـها صورته الخاصه و لبست حینئذ صوره واحده.

[ صفحه ۱۳۲]

و لایخفی علیک ان کل کمال یحصل للانسان بعد مفارقته عن النشاه الطبیعیـه فهو من نتائج مصاحبه روحه للمزاج الطبیعی، فاعمل حسن رویتک فی الایـات و الروایـات الوارده فی الدنیـا المحموده.
و فی حدیث الاشتقاق «هذه فاطمـه و انا فاطر السماوات و الارض، فاطم اعدائی من رحمتی یوم فصل قضائی، و فاطم اولیـائی عما یعیرهم و یشینـهم، فشققت لها اسما من اسمـی.
و قال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله: «ان الله شق لک یـا فاطمـه اسما من اسمائه و هو الفاطر و انت فاطمـه».
و قد دریت ان الرحم مشتقه من الرحمن فادر ان ودیعه المصطفی فاطمـه الانسیـه الحوراء هی مطلع الانوار العلویـه و مشکاه الولایـه و ام‌الائمـه و عیبه العلم و وعاء المعرفه.

[ صفحه ۱۳۳]

ترجمـه

رسول خدا صلی الله علیـه و آله از خدای تعالی حکایت کرد کـه فرمود:
من الله هستم و من رحمانم، رحم را آف، و از اسم خودم اسمـی به منظور او مشتق کرده‌ام، بعد هر صله‌رحم کند من با او پیوندم، و هر قطع رحم کند من نیز از او ببرم؛ بعد بدان کـه وصل رحم بـه معنی معرفت بـه مکانت و مرتبت رحم و بزرگداشت قدر آنست چه اگر رحم نباشد تعین روح انسانی بـه ظهور نمـی‌رسد؛ و قطع رحم بـه پست شمردن و اندک انگاشتن حق آنست.
سپس این کـه طبیعت نیز رحمـی مانند رحم انثی است، و رحم اسمـی مر حقیقت طبیعت را هست پس طبیعت رحمـی مشتق از رحمن است؛ و بدون شک حدیث یـاد شده و مفاد وصل و فصل یعنی صله‌رحم و قطع آن بر طبیعت صادق است.
طبیعت حقیقت جامع بین کیفیـات چهارگانـه هست بدین معنی کـه هم عین هر یک از آنـها هست و هم هیچیک از آنـها بـه جمـیع جهات نیست بلکه بـه بعضی از جهات عین آنـهاست، بـه این معنی کـه بدن جوهری عنصری مرکب از عناصر است، و این عناصر بـه صرافت خالص خود درون مزاج بدن مرکب وجود ندارند بلکه وقتی با هم آمـیختند و برخی از برخی دیگر انفعال یـافته هست این امر فعل عناصر بـه یکدیگر و انفعال آنـها از یکدیگر ایجاب مـی‌کند کـه هر یک از آنـها صورت خالص خود را خلع کند یعنی بـه صورت خاص عنصری خود نباشد و همگی بـه صورت واحد مرکب خاصی درآیند.

[ صفحه ۱۳۴]

پوشیده نماند کـه هر کمالی بـه انسان بعد از مفارقتش از نشاه طبیعی روی مـی‌آورد نتیجه مصاحب روح او با مزاج طبیعی او است، بعد فکرت و رویت خود را درون آیـات و روایـاتی کـه راجع بـه دنیـای پسندیده وارد شده‌اند درست بکار ببر.
در حدیث اشتقاق آمده هست که این فاطمـه هست و من فاطر آسمانـها و زمـینم؛ و فاطم یعنی قاطع و جداکننده دشمنانم از رحمت خودم درون روز فصل قضایم مـی‌باشم؛ و فاطم دوستانم از آنچه کـه موجب عار و شین آنـها است، بعد فاطمـه را از اسمـی از اسمای خودم مشتق کرده‌ام.
و پیغمبر خدا صلی الله علیـه و آله فرمود: ای فاطمـه خداوند ترا از اسمـی از اسمای خود مشتق فرمود، او فاطر هست و تو فاطمـه‌ای.
و دانستی کـه رحم از رحمان مشتق است، بعد بدان کـه ودیعه مصطفی، فاطمـه انسیـه حوراء: مطلع انوار علوی، و مشکات ولایت، و ام‌ائمـه، و صندوق علم، و وعاء معرفت است.

[ صفحه ۱۳۵]

شرح

در بیـان فصل چهارم دانسته شده هست که جناب زن کارخانـه صنع الهی به منظور تولید انسان هست و انسان مـیوه شجره وجود و غایت حرکت ایجادی و وجودی است؛ اکنون درون این موضوع فصل ششم بحث را بـه مکانت و منزلت رحم اختصاص داده‌ایم کـه رحم مشتق از اسم اعظم الهی «الرحمن» است، و حدیثی کـه از غرر احادیث هست از حضرت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله کـه حکایت از حق تعالی درون تجلیل و تکریم از رحم و توصیـه بـه صله‌رحم کـه معرفت بـه مکانت و منزلت رحم، و اهمـیت بـه تفخیم و تعظیم‌شان آنست و نیز درون ملامت و مذمت قطع رحم است، نقل کرده‌ایم: «انا الله و انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمـی…».
آری تعین روح انسانی و صورت مظهر اتم الهی درون این کارخانـه محیرالعقول پدید مـی‌آید، قوله تعالی شانـه: هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء لا اله الا هو العزیر الحکیم (آل عمران: ۶)؛ و قوله سبحانـه: و لقد خلقنا الانسن من سلله من طین- ثم جعلنـه نطفه فی قرار مکین- ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظما فکسونا العظم لحما ثم انشانـه خلقا ءاخر فتبارک الله احسن الخلقین. (المومنون: ۱۲- ۱۴).
حکیم بزرگوار جناب ملا علی نوری- رحمـه‌الله‌علیـه- درون اشارت بدین آیت قرآن کریم چه نیکو سروده‌است:

روزی کـه آفرید تو را صورت آفرین
بر آفرینش تو بـه خود گفت آفرین

[ صفحه ۱۳۶]

صورت نیـافرید چنین صورت آفرین
بر صورت آفرین و بر آن صورت آفرین

از این آیـات کریمـه هم «جسمانیـه الحدوث بودن نفس» استفاده مـی‌شود چنان کـه به تفصیل و تحقیق تام درون شرح عین نـهم از کتاب «سرح العیون فی شرح العیون» تقریر و تحریر کرده‌ایم؛ و هم «حرکت درون جوهر طبیعی» باز چنانکه بـه شرح و بسط کامل درون کتاب «گشتی درون حرکت» تدوین و تنظیم نموده‌ایم.
سبحان‌الله کـه قطره ماء مـهینی صورتی اینچنین پیدا کند، و به جایی برسد کـه این همـه اختراعات گوناگون و صنایع بری و بحری و ارضی و فضائی از وی صادر شود، و بر همـه موجودات محیط و مسلط گردد، و اعتلای وجودی یـابد که تا بدان حدی کـه همطراز صادر اول شود، و قلب او عرش اعظم الهی شود، و از حمله عرش گردد چنان کـه الذین یحملون العرش… بر وی صادق آید، و و و و؛
نقل غزل «هفت اقلیم دل» از دیوان این کمترین مناسب مـی‌نماید (ص ۴۰۰):

قلم از نطق ازل که تا به زبان آمده است
سخن از صورت انسان بـه مـیان آمده است

نقش صنع صمدی بر رخ لوح احدی
آنچه درون پرده نـهان بود عیـان آمده است

اسم اعظم کـه بود قبله اسماء و صفات
مظهرش مصطبهو مکان آمده است

[ صفحه ۱۳۷]

دل غمدیده ما بر اثر عشوه دوست
عرصه‌ی نزهت خوبان جهان آمده است

جز مطهر نکند مس و نگردد ممسوس
آن کـه قرآن سمت اندر تن و جان آمده است

بطنـه و فطنـه دو ضدند برو قصه مخوان
در خور آخور و آغل حیوان آمده است

مدعی شعبده بازی کند اندر ره دین
شیخ نجدی بـه لباس دگران آمده است

هفت اقلیم دل از صدقی پیموده است
که درین بادیـه بی نام و نشان آمده است

از کران که تا به کران ازلی و ابدی
نقطه‌ی نطفه چسان درون طیران آمده است

حسن از شعشعه‌ی جلوه‌ی قدس ملکوت
ماشاءالله کـه چه خوش درون هیمان آمده است

علامـه ابن فناری درون آغاز فصل اول فاتح مصباح الانس (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۴) از بیـان صدرالدین قونوی درون شرح حدیث یـاد شده درون موضوع رحم نقل کرده هست که: «قال الشیخ- ره- فی شرحه: الرحم اسم لحقیقه الطبیعه و هی حقیقه جامعه بین الکیفیـات الاربع بمعنی انـها عین کل واحده وکل واحده من کل وجه عینـها بل من بعض الوجوه. و وصلها بمعرفه مکانتها و تفخیم قدرها اذ لولا المزاج المتحصل من ارکانـها

[ صفحه ۱۳۸]

لم‌یظهر تعین الروح الانسانی، و لاامکنـه الجمع بین العلم بالکلیـات و الجزئیـات الذی بـه توسل الی التحقق بالمرتبه البرزخیـه المحیطه باحکام الوجوب و الامکان و الظهور بصوره الحضره و العالم تماما.
و اما قطعها فبازدرائها و بخس حقها فان من بخس حقها فقد بخس حق الله تعالی و جهل ما اودع فیـها من خواص الاسماء، و لولا علو مکانتها لم یحبها الحق…».
سپس درون بیـان و معنی رحم بـه حقیقتی بسیـار شایـان توجه تام اشارتی نموده‌ایم کـه آدمـی درون دو رحم به منظور ابد ساخته مـی‌شود؛ یکی رحم مادر، و دیگری همـین عالم طبیعت کـه بعد از فراغ از رحم مادر درون آن زندگی مـی‌کنیم، و فراغ از آن را موت مـی‌نامـیم کـه به فارسی مرگ و مردن مـی‌گوییم. اما مردن درون حقیقت وفات هست نـه فوت زیرا کـه فوت بـه معنی تباه شدن و نابود گردیدن هست و انسان بـه مردن فوت نمـی‌شود بلکه «گویم کـه نمرد و زنده تر شد». تعبیر مردن بـه فوت ناصواب هست و صواب آن وفات است؛ بیـان وفات و فرق آن با فوت درون شرح موضوع دوم درون نکاح و انواع آن گفته آمد».
در هیچ آیت و روایت از مردن تعبیر بـه فوت نشده است، فقط یک روایت درون معاد بحار چنان کـه در خاطر دارم از آن تعبیر بـه فوت شده است، و آن هم تعبیری از راوی هست نـه از امام معصوم کـه روای درست نقل نکرده است، و صورت و هیئت روایـات بـه تواتر لفظی محفوظ نمانده است، و فقط قرآن کریم هست که هیئت و ترکیب تمام عبارات و ترتیب سور آن مطلقا بـه همان گونـه‌ای کـه به رسول اکرم صلی الله علیـه و آله وحی شده هست به

[ صفحه ۱۳۹]

تواتر مصون و محفوظ مانده هست و مطلقا هیچگونـه تحریف و نقل بـه معنی بدان روی نیـاورده است، و قرآن انزالی و تنزیلی همـین هست که اکنون درون دست مسلمانان جهان هست چنان کـه رساله گرانقدر ما بـه نام «فصل الخطاب فی عدم تحریف کتاب رب الارباب» درون این امر بسیـار بسیـار مـهم اعنی عدم تحریف قرآن کریم مطلقا، بـه برهان قاطع و جامع، ناطق بـه صواب است. و اگری نسبت تفوه بـه تحریف قرآن کریم را بـه فرقه ناجیـه امامـیه بدهد، بدان فرقه افتراء زده است.
و اما روایـات، حق آنست کـه شـهید ثانی درون رساله «درایـه» فرموده هست (ص ۱۵ و ۱۶- ط ۱- چاپ سنگی) و خلاصه آن بترجمـه فارسی این که: صورت مروی هیچ روایتی بـه تواتر لفظی محفوظ و مضبوط نمانده است، و حتی حدیث «انما الاعمال بالنیـات» از متواتر لفظی نیست «و حدیث انما الاعمال بالنیـاتمنـه ای من المتواتر»؛ و ابوالصلاح گفته است: «من سئل عن ابراز مثال لذلک اعیـاه طلبه»؛ آری حدیث «من کذب علی متعمدا فلیتبوء ه من النار» ادعای تواتر لفظی آن ممکن هست که جمع کثیری از صحابه بـه همـین صورت آن را روایت کرده‌اند. نعم حدیث «من کذب علی متعمدا فلیتبوا ه من النار» یمکن ادعاء تواتره فقد نقله عن النبی صلی الله علیـه و آله من الصحابه الجم الغفیر قیل اربعون، و قیل نیف و ستون…».
سید نعمت‌الله جزائری درون «زهر الربیع» (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۳۰۵) چند حدیث دیگر را نیز ذکر کرده هست و ادعای تواتر لفظی بودن آنـها را نموده هست و لکن حق همان هست که شـهید ثانی درون درایـه فرموده است. سخن درون ین بود کـه عالم طبیعت نیز رحم هست و حدیث یـاد شده در

[ صفحه ۱۴۰]

تفخیم و تکریم رحم و صله آن، و مذمت قطع رحم، شامل این رحم کـه عالم طبیعت هست نیز مـی‌باشد. آری عالم طبیعت هم مادری و رحمـی انسان ساز هست چه این کـه انسان بعد از فراغ از رحم مادر درون این رحم طبیعت پرورش مـی‌یـابد و به کمال نـهایی انسانی خود مـی‌رسد. انسان بیدار حق رحامت این مادر را کـه طبیعت هست تباه نمـی‌کند بدین معنی کـه در مسیر تکامل انسانی خود و تحصیل سعادت ابدیش مـی‌باشد. و اگر از زبان و قلم دانشمندان الهی نکوهشی بـه مردم نااهل طبیعی مـی‌شنوی و مـی‌خوانی، مقصود این نیست کـه نظام طبیعت مذموم هست بلکه مرادشان نکوهش بهانی هست که فقط درون طبیعت متوغل‌اند و از ماورای طبیعت غافل، و موت را فوت و تباهی مـی‌دانند نـه وفات بدان بیـانی کـه تقریر کرده‌ایم.
و بـه همـین مثابت هست نکوهشی کـه در بیـان و بنان انسانـهای ملکوتی از دنیـا و اهل دنیـا مـی‌شنوی و مـی‌خوانی؛ این نکوهش راجع بـه غفلت آنان از آغاز و انجام هست که چون جانوران سرگرم بـه اصطبل و علف‌اند و دور از عز و شرف روحانی انسانی، و بسان درندگان آدم‌خوار و مردم آزارند کـه از سیرت زشت آنان تعبیر بـه دنیـای مذموم مـی‌کنند، فتبصر.
در آغاز کتاب «گشتی درون حرکت» (ص ۸) درون ضمن ابیـاتی از طبیعت یـادی نموده‌ایم و او را بدین عبارات ستوده‌ایم:

بیـا گشتی درون این دشت و چمن کن
دماغ روح را تازه چو من کن

[ صفحه ۱۴۱]

مکن این نکته را از من فراموش
مپنداری طبیعت هست خاموش

طبیعت تار و پودش جنب و جوش است
خموش هست و همـی اندر خروش است

طبیعت مخزن اسرار هستی است
بیـان دفتر ادوار هستی است

طبیعت همچو تو باهوش و گویـا است
به راه خویشتن پویـا و جویـا است

سکوت او بود راز نـهانی
از این رازش چه دانی و چه خوانی

چه گویم از افول و از فروغش
چه گویم از غروب و از بزوغش

طبیعت هست دائم درون جهیدن
برای رتبه بهتر رسیدن

طبیعت یکسره عشق و شعور است
طبیعت طلعت الله نور است

برو بر خوان اتینا طائعین را
جواب آسمانـها و زمـین را

بیـا اندر طبیعت بین خدا را
پدید آرنده ارض و سما را

[ صفحه ۱۴۲]

در این باغ طبیعت ای دل آگاه
زهر شاخی شنو انی اناالله

مرا شـهر و ده و کوه و در و دشت
بروی دلستانم هست گلگشت

در این باغ دل آرا یک ورق نیست
که تار و پودش از آیـات حق نیست

سپس درون ذیل این موضوع بـه مناسبت اشتقاق رحم از رحمن، بـه نقل حدیث شریف اشتقاق تبرک جسته‌ایم؛ این حدیث بسیـار عظیم‌الشان را درون باب دوم کتاب «انسان کامل از دیدگاه نـهج‌البلاغه» شرحی بـه اختصار کرده‌ایم، و نیز درون رساله «کلمـه علیـا درون توقیفیت اسماء» درباره اسماء و صفات الهی و توقیقیت اسماء، درون هشت باب، مطالبی شریف تقریر و تحریر نموده‌ایم؛ و اکنون درون این مقام بـه برخی از مسائل مربوطه بدین موضوع اشارتی مـی‌نماییم:
بر مبنای قویم و اصیل وحدت شخصی صمدی وجود، محض وجود بحت بـه حیثی کـه از ممازجت غیر و از مخالطت سوی، مبری باشد از آن کـه مجال هیچ وجه اعتبارات حتی همـین اعتبار عدم اعتبار نیز درون آن نیست، و مشوب بـه هیچگونـه لواحق اعتباری نمـی‌باشد و اصلا ترکیب و کثرت درون آن راه ندارد و انی مقام لااسم و لارسم است، زیرا کـه اسم ذات ماخوذ با صفتی و نعتی هست یعنی متن ذات و عین آن بـه اعتبار معنایی از معانی، خواه آن معانی از صفات جمالیـه باشند کـه از آنـها تعبیر بـه نعوت

[ صفحه ۱۴۳]

ثبوتیـه نیز مـی‌شود، و خواه از صفات جلالیـه کـه از آنـها تعبیر بـه نعوت سلبیـه نیز مـی‌شود.
و اسم بر دو قسم است: یکی اسم تکوینی عینی خارجی کـه همان شانی از شئون ذات واجب الوجودی هست که کل یوم هو فی شان (الرحمن: ۲۸)، و دیگر اسم اسم هست که لفظ است؛ و مرتبه عالیـه اسم قرآنی و عرفانی اول هست نـه دوم، و علم ءادم الاسماء کلها (بقره: ۳۱)، هر چند هر یک از اسم و اسم اسم را بـه حکم محکم شرع مطهر احکام خاصه هست قل ادعوا الله و ادعوا الرحمن ایـا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی (اسراء: ۱۱۰).
آن اسمـی کـه موجب ارتقاء و اعتلاء گوهر انسان هست که که تا کم کم بجایی مـی‌رسد کـه در ماده کائنات تصرف مـی‌کند همان اسم عینی هست که چون انسان بـه حسب وجود و عین بـه هر اسمـی از اسمای الهیـه کـه کلمات کن او هستند متصف شود سلطان آن اسم و خواص عینی او درون او ظاهر مـی‌شود کـه همان اسم مـی‌گردد، آنگاه دیگران هم ند آنچه مسیحا مـی‌کرد.
و بعباره اخری: مطلب اهم، اتصاف و تخلق انسان بـه حقائق اسماء هست که دارایی واقعی انسان این اتصاف و تخلق هست و سعادت حقیقی این است؛ آگاهی بـه لغات اقوام و السنـه آنان هر چند فضل هست ولی آنچه کـه منشا آثار وجودی و موجب قدرت و قوت نفس ناطقه انسانی و سبب قرب او بـه جلال و جمال مطلق مـی‌شود، مظهر اسماء شدن آنست کـه حقائق وجودیـه آنـها صفات و ملکات نفس گردند وگرنـه «گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی». اگر تعلیم اسماء در

[ صفحه ۱۴۴]

کریمـه و علم ءادم الاسماء کلها (بقره: ۳۱) تعلیم الفاظ و لغات باشد چگونـه موجب تفاخر آدم و اعتلای وی بر ملائکه خواهد بود؛ انسانی کـه به لغت بیگانـه آگاهی یـافته هست فوقش این هست که از این حیث بـه پایـه یک راعی عامـی اهل آن لغت رسیده باشد، و یـا شاید این حد هم صورت نپذیرد، لذا جناب طبرسی درون مجمع البیـان درون تفسیر «علم آدم الاسماء کلها» فرموده است: «ای علمـه معانی الاسماء اذا الاسماء بلا معان لافائده فیـها و لاوجه لاشاره الفضیله بها…».
بسیـار مناسب و شایسته هست که بـه نقل حدیث شریف اشتقاق، و به برخی از لطائف اشارات درون بیـان آن تمسک و تبرک جوییم:
در تفسیر صافی جناب فیض- رضوان‌الله‌علیـه- ضمن آیـه کریمـه انی جاعل فی الارض خلیفه (بقره: ۳۰) آمده هست که «قال علی بن الحسین علیـه‌السلام: حدثنی ابی عن ابیـه عن رسول‌الله صلی الله علیـه و آله قال: یـا عباد الله ان آدم لما رای النور ساطعا من صلبه- اذ کان الله قا نقل اشباحنا من ذروه العرش الی ظهره- رای النور و لم یتبین الاشباح فقال: یـا رب ما هذه الانوار؟ فقال عزوجل: انوار اشباح نقلتهم من اشرف بقاع عرشی الی ظهرک و لذلک بینتها لی، فقال الله عزوجل: انظر یـا آدم الی ذروه العرش فنظر آدم علیـه‌السلام و وقع نور اشباحنا التی فی ظهره کما ینطبع وجه الانسان فی المرآه الصافی فرای اشباحنا فقال: ما هذه الاشباح یـا رب؟
قال الله: یـا آدم هذه اشباح افضل خلائقی و بریـاتی:

[ صفحه ۱۴۵]

هذا محمد و انا الحمـید المحمود فی فعالی شققت له اسما من اسمـی. و هذا علی و انا العلی العظیم شققت له اسما من اسمـی.
و هذه فاطمـه و انا فاطر السماوات و الارض فاطم اعدائی من رحمتی یوم فصل قضائی، و فاطم اولیـائی عما یعیرهم و یشینـهم، فشققت لها اسما من اسمـی.
و هذا الحسن و هذا الحسین و انا المحسن المجمل شققت اسمـیهما من اسمـی.
هولاء خیـار خلیقتی و کرام بریتی بهم آخذ و بهم اعطی و بهم اعاقب و بهم اثیب، فتوسل بهم الی. یـا آدم اذا دهتک داعیـه فاجعلهم الی شفعاوک فانی آلیت علی نفسی قسما حقا الا اخیب بهم آملا و لاارد بهم سائلا فلذلک حین زلت منـه الخطیئه دعا الله عزوجل بهم فتیب علیـه و غفرت له».
ذیل حدیث فوق کـه در وصف انوار نامبرده فرمود: «بهم آخذ و بهم اعطی…» همـین وصف درباره عقل نیز آمده هست و آن اولین حدیث اصول کافی جناب ثقه الاسلام کلینی قدس سره است، و همـین حدیث عقل، مفصل و مبسوط درون ارشاد القلوب دیلمـی- رضوان‌الله‌علیـه- نیز روایت شده هست (حدیث اول باب پنجاه و سوم): «عن محمد بن مسلم عن ابی‌جعفر علیـه‌السلام قال: لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر ثم قال و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا هو احب الی منک و لا اکملتک الا فی احب، اماانی ایـاک آمر و ایـاک انـهی و ایـاک اعاقب و ایـاک اثیب».

[ صفحه ۱۴۶]

مقصود این هست که اوصاف انسانـهای کامل درون حدیث اول، درون این حدیث درباره عقل آمده هست که از تالیف این دو حدیث نتیجه حاصل مـی‌گردد کـه انسان کامل عقل است؛ و نتائج بسیـار دیگری کـه برای مستنتج حقایق از ضم این دو حدیث مذکور حاصل مـی‌گردد. لسان سفرای الهی همـه رمز است، خداوند سبحان توفیق فهم اسرار و رموز آنان را مرحمت فرماید.
شرح این فصل را نیز بـه ذکر قصیده‌ای دیگر دلکش و نغز و خوش و غراء، از منشئات شاعر مفلق «حضوری»- رحمـه‌الله‌علیـه- کـه در پایـان فصل قبل از او نام‌ایم از همان کتاب یـاد شده اعنی «نامـه فرهنگیـان تالیف محمد علی مصاحبی نائینی متخلص بـه عبرت (ص ۳۷۶) درون مدح حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه بنت رسول الله- صلوات‌الله‌علیـهما- خاتمـه مـی‌دهیم:
فی مدیحه الزهراء علیـهاالسلام

چیست آن کوکب کـه رشک ‌ی بیضا بود
‌ی بیضای او را غره‌ی غرا بود

طلعت زیبای او پنـهان ز چشم و خلق را
روشنی دیدگان زان طلعت زیبا بود

آفتاب آفتاب هست و طلوع او بسی
پیشتر از گردش نـه گنبد مـینا بود

کوکبی باشد کـه چون مـهرش نمـی‌باشدوف
بلکه نور چهر مـهر از ظل او بر پا بود

[ صفحه ۱۴۷]

کوکبی باشد کـه گردم شرمسار از وی اگر
گویمش خورشید چهر و مشتری سیما بود

نور او پیدا بروز و شب بعآفتاب
کو گهی پیدا و گاه از دیده ناپیدا بود

نیست تابان مـهر لیکن مـهر ازو گیرد ضیـا
با جمالش مـهر رخشان چون یکی حربا بود

کوکبی باشد کـه بهر خدتش از افتخار
قوس کرده خم قد و بسته کمر جوزا بود

هست آنسان کوکبی کو از سعادت وز شرف
خود سعادت‌بخش صد برجیس و صد شعری بود

خلق را از وی بود ساز طرب برگ نشاط
حبذا زان کوکبی کاینسان فرح‌افزا بود

کوکبی باشد کـه درج عزتش باشد مکان
کوکبی باشد کـه برج عصمتش ماوا بود

گرمسیر او همـی جوئی تو اندر یثرب است
ور ظهور او همـی خواهی تو درون بطحی بود

گر ندانی چیست این رخشنده کوکب گویمت
سیده دنیـا بود هم سیده عقبا بود

حضرت زهرا کـه شرم آید مرا گر گویمش
جبهه‌ی او نور بخش زهره‌ی زهرا بود

فاطمـه صدیقه کبری کـه بر اصل وجود
هم نتیجه نیز هم صغری و هم کبری بود

[ صفحه ۱۴۸]

حوری انسیـه و خیرالنساء باشد همـی
خاک پایش زینت رخساره حورا بود

سایـه طوبی نیفتد جز سر احباب او
طوبی آنکو بزیر سایـه‌ی طوبی بود

آتش دوزخ نسوزاند بجز اعدای او
وای بر خصمش کـه اندر ویل و اندر وا بود

فخر کن بر صاحب خویش ای فدک روحی فداک
شاد زی کامروز و فردا غاصبت رسوا بود

با ولای تو حضوری را چه پروا از جحیم
از جهنم مر ورا حاشا اگر پروا بود

هم زیمن مدحتت شاید اگر گویند خلق
این قصیده دلکش و نغز و خوش و غرا بود

چون ز بهر مدح تو گردیده ایجاد حروف
لاجرم نبود روی را غم الف یـا یـابود

عاشقان را تاز مـهجوری معشوقان بدهر
چشم گریـان ‌ی بریـان دل شیدا بود

تا بفروردین و نیسان دشت و کشت و باغ و راغ
سبز و سرخ از سوری و اسپر غم و مـینا بود

دشمنت گریـان دلش بریـان رخش چون زعفران
دوستت خندان دلش شادان رخش حمرا بود

[ صفحه ۱۵۱]

در این کـه فاطمـه خاتم الانبیـاء صاحب عصمت بوده است

اشاره

۷- کانت فاطمـه بنت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله ذات عصمـه بلا دغدغه و وسوسه، و قد نص کبار العلماء کالمفید و المرتضی و غیرهما بعصمتها علیـهاالسلام بالایت و الروایـات، و الحق معهم و المکابر محجوج مفلوج.
و کانت- صلوات‌الله‌علیـها- جوهره قدسیـه فی تعین انسی فهی انسیـه حوراء و عصمـه الله الکبری.
و حقیقه العصمـه انـها قوه نوریـه ملکوتیـه تعصم صاحبها عن کل ما یشینـه من رجس الذنوب و الادناس و السهو و النسیـان و نحوها من الرذائل النفسانیـه.
و من هو ذو العصمـه مصون عن الزلل فی تلقی الوحی و سائر الالقاءات السبوحیـه، و فی جمـیع شئونـه العبادیـه و الخلقیـه و الخلقیـه و الروحانیـه و غیرها من اول الامر، قوله سبحانـه: و ءاتینـه الحکم صبیـا.
فاعلم ان العتره و فاطمـه منـهم معصومـه کما نص بـه الوصی الامام علی علیـه‌السلام فی النـهج «و کیف تون و بینکم عتره نبیکم و هم ازمـه الحق و اعلام‌الدین و السنـه الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش».

[ صفحه ۱۵۲]

و نطق ابن ابی‌الحدید المعتزلی فی شرحه بالصواب حیث قال: «فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سر عظیم، و ذلک انـه امرالمکلفین بان یجروا العتره فی اجلالها و اعظامـها و لانقیـاد لها و الطاعه لاوامرها مجری القرآن».
ثم قال: «فان قلت: فهذا القول منـه یشعر بان العتره معصومـه فما قول اصحابکم- یعنی بهم القائلین بمذهب الاعتزال- فی ذلک؟ قلت: نص ابومحمد بن متویـه فی کتاب الکفایـه علی ان علیـا علیـه‌السلام معصوم و ادله النصوص قد دلت علی عصمته والقطع علی باطنـه و مغیبه، و ان ذلک امر اختص هو بـه دون غیره من الصحابه» فتدبر.
و اذا دریت ان بقیـه النبوه و عقیله الرساله و ودیعه المصطفی و زوجه ولی الله و کلمـه الله التامـه فاطمـه علیـهاالسلام ذات عصمـه فلاباس بان تشـهد فی فصول الاذان و الاقامـه بعصمتها، و تقول مثلا: «اشـهد ان فاطمـه بنت رسول‌الله عصمـه‌الله الکبری» او نحوها.

[ صفحه ۱۵۳]

ترجمـه

بدون هیج دغدغه و وسوسه، حضرت فاطمـه پیغمبر صلی الله علیـه و آله دارای عصمت بوده است، علمای بزرگی مثل شیخ مفید و علم‌الهدی سید مرتضی بـه آیـات و روایـات نص بر عصمت آن جناب فرمودند و حق با آنان است، و شخص مکابر سخت محکوم و مغلوب است.
آن جناب صلوات علیـها گوهری قدسی درون تعین و صورت انسی بوده است، بعد آن حضرت انسیـه‌ی حوراء و عصمت کبرای الهی است.
و حقیقت عصمت نیرویی نوری و ملکوتی هست که دارنده‌اش را از هرچه کـه موجب عیب و زشتی انسان است- از قبیل پلیدی گناهان و آلودگیـهای و سهو و نسیـان و دیگر رذائل نفسانی- عاصم و حافظ است. و آنی کـه صاحب عصمت هست از لغزش درون تلقی وحی و دیگر القاءات سبوحی آنسوئی مصون است، و در جمـیع شئون عبادی و خلقی و خلقی و روحانی و جز آنـها از اول امر محفوظ است. خدای سبحان درباره یحیی پیغمبر فرمود: ما او را درون حالی کـه کودک بود حکم داده‌ایم.
پس بدان کـه عترت رسول‌الله- یعنی اهل‌بیت قریب آن بزرگوار- کـه حضرت فاطمـه هم از آنان هست معصوم‌اند، چنان کـه جناب وصی امام علی علیـه‌السلام درون نـهج‌البلاغه فرموده است: چه گونـه حیران و سرگردانید و حال این کـه عترت پیغمبر شما کـه ازمـه حق و اعلام دین و السنـه صدق‌اند درون مـیان شمایند؟! بعد ایشان را بـه نیکوترین منازل قرآن فرود آورید، و مانند شتران تشنـه کـه به آبشخور وارد مـی‌شوند بـه ایشان وارد شوید.
ابن ابی‌الحدید معتزلی را درون شرح نـهج البلاغه درون بیـان این گفتار

[ صفحه ۱۵۴]

امام علیـه‌السلام سخنی بـه صواب هست که گفت: «سری عظیم درون این عبارت «فانزلوهم باحسن منازل القرآن» است، زیرا کـه آن بزرگوار- یعنی امام علی علیـه‌السلام- مکلفین را امر فرمود کـه عترت را درون اجلال و اعظامشان و در انقیـاد و طاعت اوامرشان بسان قرآن و همانند آن بدانند».
پس ابن ابی‌الحدید گفت: «اگر گویی کـه این فرموده آن حضرت- یعنی امام علی علیـه‌السلام- مشعر هست به این کـه عترت معصوم‌اند، نظر اصحاب شما یعنی فرقه معتزله درون این امر کـه عصمت عترت هست چیست؟»
در جواب این سوال گفت: «نص گفتار ابومحمد بن متویـه درون کتاب کفایـه این هست که علی علیـه‌السلام معصوم بوده هست و ادله نصوص دال بر عصمت اختصاص بـه او دارد و هیچ یک از صحابه را بـه این منزلت و مقام عصمت نبوده است».
اکنون کـه دانستی بقیـه نبوت و عقیله رسالت و ودیعه مصطفی و زوجه ولی الله و کلمـه تامـه الهی فاطمـه علیـهاالسلام صاحب عصمت هست هیچ اشکالی ندارد کـه در فصوص اذان و اقامـه نمازت بـه عصمت آن جناب بـه این عبارت «اشـهد ان فطمـه بنت رسول‌الله عصمـه الله الکبری» و یـا مشابه آن شـهادت دهی.

[ صفحه ۱۵۵]

شرح

در کتب کلامـی بحث از عصمت و تشاجر آراء درون بیـان آن بـه مـیان آمده است؛ و علم الهدی سید مرتضی- رضوان‌الله‌علیـه- کتابی گرانقدر درون این امر بـه نام «تنزیـه الانبیـاء» نوشته است؛ و جناب خواجه طوسی قدس سره درون مساله ثالثه مقصد رابع تجرید الاعتقاد فرموده است: «و یجب فی النبی العصمـه لیحصل الوثوق فیحصل الغرض، و لوجوب متابعته و ضدها و الانکار علیـه…» (کشف المراد- ط ۷- ص ۴۷۱ بتصحیح الراقم و تعلیقه علیـه).
و این متمسک بذیل ولایت را تعلیقه‌ای بر آن درون بیـان عصمت بدین عبارت است:
«الحق ان السفیر الالهی موید بروح القدس معصوم فی جمـیع احواله و اطواره و شئونـه قبل البعثه او بعدها، فالنبی معصوم فی تلقی الوحی و حفظه و ابلاغه کما انـه معصوم فی افعاله مطلقا بالادله العقلیـه و النقلیـه فمن اسند الیـه الخطا فهو مخطی، و من اسند الیـه السهو فهو اولی به…»
و درون این رساله کریمـه اعنی «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» خود عصمت را تقریر کرده‌ایم کـه «و حقیقه العصمـه انـها قوه نوریـه ملکوتیـه…» بدین نظر کـه حضرت فاطمـه بنت رسول‌الله با این کـه دارای سمت وحی تشریعی نبوده هست صاحب ملکه عصمت بوده است؛ و منافات ندارد کـه انسانی را رتبت نبوت تشریعی نباشد و او را ملکه عصمت بوده باشد چنان کـه در بیـان فصل شانزدهم درون فرق مـیان نبوت تشریعی و نبوت انبائی گفته آید.

[ صفحه ۱۵۶]

عصمت درون لغت بـه معنی منع هست چه این کـه ملکه عصمت صاحب عصمت را از هرگونـه ناپسند و ناروا حافظ و مانع و رادع است، حتی صاحب عصمت نیت گناه نمـی‌کند، و غفلت و سهو و نسیـان درون او راه نمـی‌یـابد. قوله سبحانـه: «سنقرئک فلا تنسی» (سوره‌ی اعلی- آیـه ۷).
صاحب عصمت از کودکی و آغاز زندگی همـه اقوال و آثار و افعال و احوالش حکم و حکیم است، قوله تعالی شانـه: (و ءاتینـه الحکم صبیـا) (مریم: ۱۲).
در تفسیر شریف مجمع البیـان آمده هست که: «ان الصبیـان قالوا لیحیی اذهب بنا لنلعب فقال: ما للعب خلقنا، فانزل الله فیـه: (و ءاتینـه الحکم صبیـا) یعنی کودکان بـه یحیی علیـه‌السلام گفتند: بیـا با ما به منظور بازی، فرمود: ما به منظور بازی آفریده نشده‌ایم؛ بعد خدای سبحان درباره ان این آیـه کریمـه را نازل فرموده است: (و ءاتینـه الحکم صبیـا).
سپس بـه بیـان حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام درون نـهج‌البلاغه بر عصمت عترت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله تمسک نموده‌ایم؛
و قول منصفانـه ابن ابی‌الحدید را درون شرح نـهج‌البلاغه، و انصاف و اعتراف ابومحمد بن متویـه درون کتاب «کفایـه» از قول ابن ابی‌الحدید درون عصمت عترت نقل کرده‌ایم.
در نکته ۷۴۸ کتاب هزار و یک نکته گفته‌ام: «ندانم کجا دیده‌ام درون کتاب کـه فخر رازی درون هر مساله‌ای از مبدا که تا معاد تشکیک نموده هست و اعتراض کرده هست که او را امام المشککین خوانده‌اند ولی درون عصمت سیده‌ی نساءالعالمـین فاطمـه بنت رسول‌الله تسلیم محض بوده هست که آن

[ صفحه ۱۵۷]

جناب بلا مع معصومـه بوده هست و درون عصمت و طهارتش جای شک و تردید نیست».
در ذیل این فصل، حضرت صدیقه طاهره فاطمـه معصومـه علیـهاالسلام را بـه «بقیـه النبوه» ستوده‌ایم؛ این تعبیر ما درباره آن جناب چنانست کـه در زیـارت جامعه است: «السلام علی الائمـه الدعاه، و الساده الولاه، و الذاده الحماه، و اهل الذکر و اولی‌الامر، و بقیـه‌الله، و خیرته…»؛ بدیـهی هست که بقیـه هر چیز همان چیز هست که اوصاف و آثار و خواص او را دارد، و اهل‌بیت پیغمبر – علیـهم‌السلام- را کـه بقیـه‌الله و بقیـه‌النبوه مـی‌گویند تعظیم و تجلیل از آنان بدین لحاظ هست که چون وسایط فیض الهی هستند و متخلق بـه اخلاق الله مـی‌باشند و سبب هدایت خلق‌اند، و باذن الله کار خدایی مـی‌کنند، و مانند رسول خدا صلی الله علیـه و آله نشر حقائق و معارف قرآنی مـی‌نمایند و کار پیغمبری انجام مـی‌دهند، کان آن بزرگواران بقیـه‌الله و بقیـه‌النبوه مـی‌باشند فتبصر.
خدای سبحان درون سوره هود قرآن از شعیب پیغمبر علیـه‌الصلوه و السلام حکایت فرمود کـه به قوم خود گفت: و یقوم اوفوا المکیـال و المـیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشیـاءهم و لاتعثوا فی الارض مفسدین- بقیت‌الله خیر لکم ان کنتم مومنین و ما انا علیکم بحفیظ…
جناب فیض- رضوان‌الله‌علیـه- درون تفسیر شریف و منیف صافی درون بیـان همـین آیـه کریمـه گوید: «فی الکافی عن الباقر علیـه‌السلام انـه صعد جبلا یشرف علی اهل مدین حین اغلق دونـه باب مدین و منع ان یخرج الیـه بالاسواق فخاطبهم باعلی صوته یـا اهل المدینـه الظالم اهلها انا بقیـه‌الله، یقول بقیـه

[ صفحه ۱۵۸]

الله خیرکم ان کنتم مومنین و ما انا علیکم بحفیظ، قال و کان فیـهم شیخ کبیر فاتاهم فقال لهم: یـا قوم هذه دعوه شعیب النبی والله لئن لم تخرجوا الی هذا الرجل بالاسواق لتوخذن من فوقکم و من تحت ارجلکم، الحدیث»؛ و فی الاکمال عنـه علیـه‌السلام: اول ما ینطق بـه القائم حین خرج هذه الایـه: بقیت الله خیر لکم ان کنتم مومنین ثم یقول: انا بقیـه‌الله و حجته و خلیفته علیکم، فلا یسلم علیـه مسلم الا قال السلام علیک یـا بقیـه‌الله فی ارضه».
کامل حدیث اول، و احادیث دیگر نیز درون «نورالثقلین» درون تفسیر کریمـه یـاد شده نقل گردیده هست (ج ۲- ط ۱- ص ۳۹۰)؛ و در شرح زیـارت احسائی- رحمـه‌الله‌علیـه- نیز اشارتی بـه برخی از مطالب و آیـات و روایـاتی شده است. و کوتاهی سخن،لباب مطلب درون بیـان بقیـه‌الله و بقیـه‌النبوه همانست کـه تقریر و تحریر کرده‌ایم.
اما آن کـه در پایـان این فصل گفته‌ایم: «و اذا دریت ان بقیـه‌النبوه و عقیله الرساله… ذات عصمـه فلا باس بان تشـهد فی فصول الاذان و الاقامـه بعصمتها و تقول مثلا…»، درون پیرامون این امر شایسته هست که کلمـه‌ای از کتاب «هزار و یک کلمـه»، و نکته‌ای از کتاب «هزار و یک نکته» تقدیم بداریم؛
اما کلمـه این که: «یکی از عزیزانم کـه آزاد مردی هست و درون عرفان عملی دارای حظی وافر هست و بـه القاءات سبوحی نایل هست و بـه گفتن این فصل «اشـهد ان فاطمـه بنت رسول‌الله عصمـه‌الله الکبری» درون فصول اذان و اقامـه نماز عامل، درون اثنای فصول اقامـه نماز مغرب شب یکشنبه دهم

[ صفحه ۱۵۹]

ربیع‌الاول سنـه ۱۴۱۹ ه ق، برابر با ۱۴/ ۴/ ۱۳۷۷ ه ش، خواست کـه فصل مذکور را اداء کند از نـهاد دیوار مقابلش مـی‌شنود کهی مـی‌گوید: «اشـهد ان فاطمـه الزهراء حجه‌الله علی الحجج».
شگفت این کـه همـین عبارت شریف یـاد شده، صورت روایت حضرت امام حسن علیـه‌السلام هست چنان کـه سید عبدالحسین طیب- طیب الله رمسه- آن را درون تفسیر اطیب البیـان. (ج ۱۳- ص ۲۲۵) نقل کرده هست که: «قال الامام العسکری علیـه‌السلام نحن حجج الله علی خلقه وجدتنا فاطمـه حجه علینا».
وقوع این واقعه به منظور آن جناب، و یـافتن این حدیث مستطاب موجب شده‌اند کـه این متمسک بذیل ولایت عصمـه‌الله الکبری درون فصول اذان و اقامـه بعد از شـهادت بـه نبوت خاتم الانبیـاء محمد مصطفی صلی الله علیـه و آله، و به امامت سیدالاوصیـاء امـیرالمومنین علی و اولاد معصومـینش علیـهم‌السلام مـی‌گوید: «اشـهد ان فاطمـه بنت رسول‌الله عصمـه‌الله الکبری و حجه‌الله علی الحجج».
و اما نقل نکته یـاد شده بدین نظر هست که شـهادت بـه عصمت حضرت فاطمـه سلام‌الله‌علیـها درون فصول اذان و اقامـه نماز، بـه وزان شـهادت امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام هست و صورت نکته این است:
«نکته ۹۰۳؛ علمای عامـه درون موضوع فصول اذان و اقامـه و اقرار و شـهادت بـه ولایت و امامت حضرت وصی امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام درون آن، از جناب استادم علامـه حاج مـیرزا ابوالحسن شعرانی- قدس سره العزیز- استفتاء کرده‌اند، درون جوابشان چنین مرقوم فرمود کـه من عین دستخط مبارکش را کـه در نزد من محفوظ هست نقل مـی‌کنم:

[ صفحه ۱۶۰]

بسم الله الرحمن الرحیم
الاقرار بولایـه امـیرالمومنین علی بن ابی‌طالب علیـه‌السلام و الشـهاده بها جزء من الایمان و جائز فی الاذان، و لاخلاف فی ذلک بین المسلمـین علی اختلاف فرقهم.
والدلیل علی انـه جزء من الایمان احادیث کثیره منـها مارواه الترمذی و کتابه احد الصحاح السته عن ام‌سلمـه کان رسول‌الله صلی الله علیـه و آله یقول:
لایحب علیـا منافق، و لایبغضه مومن، انتهی؛ فمن ابغضهبمومن و من احبه مومن، و هذا معنیولایته جزء من الایمان، و کان احب الخلق الی الله بعد رسول‌الله صلی الله علیـه و آله لحدیث الطیر المعروف بین المسلمـین.
و اما کونـه جائزا بین الاذان فلانـه کلمـه حق وقول مشروع، واتفق الفقهاء الاربعه علی جواز التکلم بکلام غیر کثیر لایخل بالموالاه بین فصول الاذان الا ان احمدبن حنبل- رضی‌الله‌عنـه- لم یجوز التکلم بکلام غیر مشروع کالکذب و الغیبه و ابطل الاذان به، و لم یبطل بـه الاذان سائر الفقهاء، و کتبهم موجوده و اقوالهم مشـهوره، و هذا مصرح بـه فی الصفحه ۲۲۸ من الجزء الاول من کتاب الفقه علی المذاهب الاربعه.
اما من ترکه فان کان عن عناد و بغض فهو خارج عن الایمان، و من ترکه لانـهجزء من اجزاء الاذان فلا باس لان الشـهاده بالرساله شـهاده بجمـیع ما جاء بـه الرسول، منـه ولایـه علی علیـه‌السلام. و قدصرح فقهاء الامامـیه بعدم جواز الشـهاده بالولایـه بقصد انـها جزء من الاذان، و هذا واضح معروف منـهم، و انما جعله الغلاه و المفوضه جزءا و نحن منـهم برءاء؛ و انما یوتی بها فی بلاد الشیعه تبرکا و حرصا علی اظهار محبتهم لعلی علیـه‌السلام مع علمـهم

[ صفحه ۱۶۱]

بانـها لیست جزءا من الاذان کما یصلون علی النبی بعد ذکر اسمـه فی الاذان و غیره امتثالا للامر بـه فی الکتاب الکریم، و لایخالف عملهم هذا فتوی احد. من الفقهاء الاربعه رضی‌الله‌عنـهم جمـیعا لانـهم جمـیعهم کانوا من اهل الوالایـه و محبی علی علیـه‌السلام و اهل بیت الرسول لانـهم کانوا مومنین بالاجماع و المومن لایبغض علیـا علیـه‌السلام بنص رسول‌الله صلی الله علیـه و آله. هذا ما تیسرلی من الجواب علی العجاله، و السلام علیکم و رحمـه‌الله و برکاته. حرره العبد ابوالحسن بن محمد المدعو بالشعرانی عفی عنـه».
غرض نگارنده از اتیـان این کلمـه تامـه‌ی مبارکه این هست که آنچه درون شـهادت حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام درون فصوص اذان و اقامـه گفته آمد، درباره شـهادت بـه عصمت صدیقه‌ی طاهره علیـهاالسلام نیز گفته آید.
این فصل را بـه چند سطری از بیـان شیخ اجل مصلح‌الدین سعدی شیرازی- رحمـه‌الله‌علیـه- کـه در خاتمـه مجلس چهارم «مجالس پنجگانـه» آورده هست و روایتی از قرب الاسناد، و بیـان جناب استادم معلم عصر علامـه شعرانی قدس سره درون عصمت، و نیز بـه تحقیق نگارنده درون عصمت، و قصیده‌ای کـه بیـان آن گفته آید خاتمـه مـی‌دهیم:
«… جوانمردا چکنی سرایی را کـه اولش پستی و مـیانش مستی و آخرش سستی منتهی بـه نیستی است. سرایی کـه یکدر بفنا دارد، و دویم بزوال، سیم بوبال. حقا کـه استماع دارم کـه وقتی سید عالم و مـهتر بنی آدم صلی الله علیـه و آله بعیـادت بتول عذراء فاطمـه‌ی زهراء- سلام‌الله‌علیـها- شد، دید کـه بر بوریـائی خفته لیف خرما، و پوست ی بالین کرده، و بقدر یک ارش شال درشت از پشم شتر بجای مقنعه بر سر افکنده، زهراء علیـهاالسلام از

[ صفحه ۱۶۲]

آن شدت فاقه بر پدر بزرگوار ظاهر کرد بر سبیل تعریض و تصریح؛ آن جناب فرمود: ای جان پدر فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینـهم، بر آن اعتماد مکن کـه پیغمبرم و جفت گرامـی حیدرم و مادر شبیر و شبرم، بعزت و جلال خداوندی کـه امر و نـهی و قبض و بسط از او هست که فردا از عرصات دستوری نیـابی کـه قدم از قدم برگیری که تا از عهده اینـها برنیـائی».
اما روایت این کـه جناب شیخ بهائی- رضوان‌الله‌علیـه- درون اواخر جلد اول «کشکول» (ط نجم الدوله- ص ۱۳۸) نقل فرموده است:
«من کتاب قرب الاسناد عن جعفر بن محمد الصادق علیـهماالسلام کان فراش علی و فاطمـه علیـهماالسلام حین دخلت علیـه اهاب کبش اذا ارادا ان یناما علیـه قلباه، و کانت و سادتهما ادما حشوها لیف، و کام صداقها درعا من حدید».
اما بیـان جناب استاد علامـه شعرانی درون عصمت این کـه در شرحش بر تجرید الاعتقاد محقق خواجه طوسی بفارسی درون موضع یـاد شده پیشترک- اعنی درون شرح مساله ثالث مقصد رابع آن (ص ۴۸۵) فرموده است:
«عصمت پیغمبران درون آن اختلاف د: معتزله گفتند گناه بر پیغمبران روا نیست مگر گناهان صغیره بسهو یـا بتاویل جائز است، و معنی تاویل آن هست بخطا آن را گناه نداند، و گفتند چون ثواب انبیـاء بسیـار هست اندکی گناه صغیره بدان همـه ثواب فانی و مضمحل مـی‌شود. و اشاعره غیر کفر و دروغ را از آنـها ممکن مـی‌دانند کبیره یـا صغیره. و امام فخر رازی صدور کبائر را جائز ندانسته است. و در مواقف گوید: اشاعره جائز ندانستند سمعا نـه عقلا چون آنـها بحسن و قبح عقلی معتقد نیستند.

[ صفحه ۱۶۳]

و امامـیه گفتند از هر گناه معصوم‌اند کبیره و صغیره، از کذب معصومند چون اگر احتمال دروغ درون آنـها داده شود اطمـینان بقول آنان نمـی‌ماند. و از سایر معاصی نیز معصومند زیرا کـه امت را مامور د بـه پیروی آنـها درون اقوال و افعال، و اگر فعل آنـها معصیت باشد پیروی آنـها جائز نیست، یـا گوییم هم متابعت آنـها واجب هست چون پیغمبرند، و هم مخالفت واجب هست چون گناهکارند.
دیگر آن کـه اگر پیغمبر گناه کند حتما او را نـهی کرد و عمل او را منکر شمرد با آن کـه رد پیغمبر و آزار او جائز نیست.
و امام فخر رازی گوید: گناهکار فاسق هست و قول فاسق را بصریح قرآن نباید پذیرفت. «ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا» بعد قول او حجت نیست، نعوذبالله.
علمای ما نام صغیره و کبیره درون دلیل نبردند و مـیان آن دو فرق نگذاشتند چون مقصود نافرمانی خداست کـه وثوق و اعتماد از اعمال پیغمبر برمـی‌خیزد و متابعت او حرام مـی‌شود، با این کـه صغیره و کبیره نسبی و اضافی هست و حد مائز و مرز فاضل ندارد، هر گناهی نسبت بـه گناهی بزرگتر هست و بـه گناه دیگر کوچکتر مانند شـهر بزرگ و کوچک و خانـه بزرگ و کوچک و مرد مشـهور و خامل و امثال آن.
اما آن اعمال انبیـاء کـه ترک اولی گویند متابعت آن به منظور ما جائز است. امام فخررازی درون محصل از حشویـه نقل کرده هست که گفتند پیغمبر صلی الله علیـه و آله پیش از نبوت کافر بوده است؛ و حشویـه گروهی از ساده لوحان خشکند اندکی احمق گونـه، و اختصاص بمذاهب مختلفه اهل سنت ندارند

[ صفحه ۱۶۴]

بلکه درون همـه گروه یـافت مـی‌شوند و مبنای آنـها بر قبول هرگونـه روایت هست بی ملاحظه ادله و قرائن کذب، و ظواهر الفاظ را دلیل مـی‌گیرند بی تفحص از ادله دیگر و قید و تخصیص. و فخر گوید: این قوم برخلاف همـه مسلمانان گفتند آیـه قرآن و وجدک ضالا فهدی و ما کنت تدری ما الکتاب و لاالایمان» دلالت بر کفر دارد نعوذبالله. بلکه معنی آن هست که ممکن بذات خود هیچ ندارد مگر باو بدهند و عدم ذاتی مقدم هست بر وجود غیری مانند انا انشانـهن انشاء- فجعلنـهن ابکارا با کره بودن تاخر از خلقت ندارد».
و اما تحقیق این کمترین درون بیـان عصمت این کـه در تعلیقه‌ای بر همان مساله سوم مقصد چهارم «کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد» (بتصحیح و تعلیق نگارنده – ط ۷- ص ۴۷۲) بدین صورت تقریر و تحریر شده است:
«فی خصال الصدوق و خامس البحار فی کتاب النبوه (ط ۱- ص ۲۰۴) فی خبر القطان عن السکری عن الجوهری عن ابن عماره عن ابیـه عن جعفر بن محمد عن ابیـه علیـه‌السلام قال: ان ایوب علیـه‌السلام ابتلی سبع سنین من غیر ذنب (بغیر ذنب- خ ل) و ان الانبیـاء علیـهم‌السلام لایذنبون لانـهم معصومون مطهرون لایذنبون و لایزیغون و لایرتکبون ذنبا لاصغیرا و لاکبیرا.
و قال: ان ایوب علیـه‌السلام من جمـیع ما ابتلی بـه لم تنتئن له رائحه و لاقبحت له صوره و لاخرجت منـه مده من دم و لاقیح و لااستقذره احد رآه و لااستوحش منـه احد شاهده و لاتدود شی‌ء من جسده، و هکذا یصنع الله عز و جل بجمـیع من یبتلیـه من انبیـائه و اولیـائه المکرمـین علیـه، و انما

[ صفحه ۱۶۵]

اجتنبه الناس لفقره و ضعفه فی ظاهر امره لجهلهم بما له عند ربه تعالی من التایید و الفرج؛
و قد قال النبی صلی الله علیـه و آله: اعظم الناس بلاء الانبیـاء ثم الامثل فالامثل، و انما ابتلاه الله عز و جل بالبلاء العظیم الذی یـهون معه علی جمـیع الناس لئلا یدعوا له الربوبیـه اذا شاهدوا ما اراد الله ان یوصله الیـه من عظائم ن تعالی متی شاهدوه، و لیستدلوا بذلک علی ان الثواب من الله تعالی علی ضربین: استحقاق و اختصاص، و لئلا یحتقروا ضعیفا لضعفه، و لافقیرا لفقره، و لامریضا لمرضه، و لیعلموا انـه یسقم من یشاء و یشفی من یشاء متی شاء کیف شاء بای سبب شاء و یجعل ذلک عبره لمن شاء، و شقاوه لمن شاء، و سعاده لمن شاء، و هو عز و جل فی جمـیع ذلک عدل فی قضائه و حکیم فی افعاله لایفعل بعباده الا الاصلح لهم و لاقوه لهم الا به، انتهی.
قوله صلی الله علیـه و آله: اعظم الناس بلاء الانبیـاء؛ و من ذلک العظم الضر بالضم قال عز من قائل: «و ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمـین» اذ الضر بالفتح الضر فی کل شی‌ء، و بالضم الضرر فی النفس، ذکره فی الکشاف.
قال علم الهدی فی تنزیـه الانبیـاء: «فان قیل افتصحون ماروی من ان الجذام اصابه حتی تساقطت اعظاوه؟
قلنا: اماالعلل المستقذره التی تنفر من رآها و توحشـه کالبرص و الجذام فلا یجوز شی‌ء منـها علی الانبیـاء علیـهم‌السلام لان النفوربواقف علی الامور القبیحه بل قد یکون من الحسن و القبح معا، وینکر ان یکون امراض ایوب علیـه‌السلام و اوجاعه و محنـه فی جسمـه ثم فی اهله و ماله بلغت

[ صفحه ۱۶۶]

مبلغا عظیما تزید فی الغم و الالم علی ما ینال المجذوم، وینکر تزاید الالم فیـه علیـه‌السلام و انما ینکر ما اقتضی التنفیر».
قال فی مجمع البیـان عند قوله سبحانـه: (فبما رحمـه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنـهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین) (آل‌عمران: ۱۵۹):
فی هذه الایـه دلاله علی اختصاص نبینا بمکارم الاخلاق و محاسن الافعال. و من عجیب امره صلی الله علیـه و آله انـه کان اجمع الناس لدواعی الترفع ثم کان ادناهم الی التواضع، و ذلک انـه کان اوسط الناس نسبا و اوفرهم حسبا و اسخاهم و اشجعهم و افصحهم، و هذه کلها من دواعی الترفع.
ثم کان من تواضعه انـه کان یرقع الثوب و یخصف النعل و یرکب الحمار و یعلف الناضح و یجیب دعوه المملوک و یجلس فی الارض و یـاکل علی الارض و کان یدعو الی الله من غیر زئر و کهر و لازجر، و قد احسن من مدحه فی قوله:

فما حملت من ناقه فوق ظهرها
ابر و اوفی ذمـه من محمد

الی ان قال: و فیـها ایضا دلاله عل ما نقوله فی اللطف لانـه سبحانـه نبه علی انـه لولا رحمته لم یقع اللین و التواضع و لو لم یکن کذلک لما اجابوه فبین ان الامور المنفره منفیـه عنـه و عن سائر الانبیـاء و من یجری مجراهم فی انـه حجه علی الخلق، و هذا یوجب تنزیـههم ایضا عن الکبائر لان التنفیر فی ذلک اکثر…».
اما قصیده این کـه مرحوم عنقای طالقانی کـه در فصل چهارم معرف

[ صفحه ۱۶۷]

شده است، قصیده غرای دیگری درون مدح عصم الله الکبری حضرت فاطمـه زهراء علیـهاالسلام سروده هست که از همان کتاب یـاد شده «نامـه فرهنگیـان» (ص ۶۲۴)، بـه نقل آن تبرک مـی‌جوییم:
فی مدیحه الزهراء علیـهاالسلام

بدار الملک دل رو کن بجوی این دولت والا
که جز درماندگی حاصل ندارد ملکت دنیـا

مرو اندر پی دنیـا کـه ناچیز هست هر چیزش
مشو بی توشـه زین خرمن کـه هست امروز را فردا

نمودش سر بسر نابود و مکاری مر او را فن
فریبش مـی‌مخور جانا کـه آخر سازدت رسوا

الا ای غافل گمره ز چاه طبع بیرون جه
مشو بی راهبر درون ره مباش از جهل نابینا

بکوش اندر صفای دل چرا بنشسته‌ای غافل
بشو پالوده زاب و گل بهمت بال و پر بگشا

تو مرغ باغ توحیدی درین ویران چه پیچیدی
بدانـه‌ی تلخ و دام گول دور افتاده‌ای زانجا

مباش این گونـه تن پرور بر جانان ز جان بگذر
که گر فانی کنی خود را بقایـابی درون آن افنا

جهان را زان جهان گویی کـه روزی بجهد از دستت
بنافرجام دل بستن نباشد شیمت دانا

[ صفحه ۱۶۸]

درین بازارت ای خواجه بسی سرمایـه از کف شد
همـه سودت زیـان آمد خجل ماندی ازین سودا

زبون نفس دون که تا کی اعوذ او را ازین شیطان
ز قصه مام عبرت گیر و هم از قصه‌ی بابا

دو که تا شد پشت از تعظیم ابنای زمان آخر
دمـی سر را فرود آور بسجده حضرت یکتا

برای یک دو نان که تا کی درون دو نان شدن شرمـی
در دل زن چو مردان که تا دهندت خوان استغنا

ره مردان همـی مـی‌پوی و از ایشان بجو همت
که درویشان درگه را گدای درون بود دارا

ترا این تیـه نادانی فشارد درون پشیمانی
مر این ظلمات نفسانی بنور عقل طی فرما

شب تاریک و ره ور و حرامـی همره و زین ره
سلامت آن رود کو را نباشد غصه‌ی کالا

ز کبر و نخوت هستی بهوش آن کز سرمستی
نگونسار اوفتادستی بپستی درون بزیر پا

بر مردان ره پستی همـی رفعت ببار آرد
ازین پستی زبردست آنکه گیرد راه آن بالا

ترا عرش هست منزلگه ازین ماتمسرا مـیجه
مقام اصل و شادی را ز کف ندهد مگر عمـیا

[ صفحه ۱۶۹]

خوشا سرمست و چالاکی کـه درگاه نخست او سر
دهد درون عشق سودا تهی گردد ازین صفرا

ز تجرید هوا عیسی بچرخ چارمـین بر شد
تو هم روح مجرد شو زآلایش رسی آنجا

ترا سرمایـه احیـا بود درون زندگی مردن
که روح‌الله ازان مـی‌کرد با دم مرده را احیـا

دم عشق مبارک دم کزو شد بارور مریم
بسی صحرا کند دریـا و بس دریـا کند صحرا

جناب قدس وحدت را اگر مـی‌آرزو داری
حباب خویشتن بینی اندر دل دریـا

موحد باش و عاشق شو کـه روی شاهد غیبی
بنگشاید زرخ پرده مگر با عاشق شیدا

غبار تن پرستی را حجاب چهر جانان دان
بدر این پرده عاشق وش بین آن چهره‌ی زیبا

اگر نـه بت‌پرستی رو ازن اثبات نفیی کن
که مشـهودت شود از لاجمال شاهد الا

تعالی شانـه حسنش بچشم عقل درون ناید
چه درون یک جلوه‌ی رویش ظهوراتیست بی احصا

تو عین الخضر روحانی نمـی‌یـابی بآسانی
مگر خضر رهی جویی سکندر سان جهان پیما

[ صفحه ۱۷۰]

گلستان گرددت از عشق آتشدان نمرودی
بری گر سر طیور خشم و را خلیل‌آسا

بنور عشق ربانی گذر ز اطوار پنـهانی
بیـا که تا عرش رحمانی برون بشتاب ازین بیدا

برآ بر طور دل بشنو نواهای ربوبیت
چو موسی رو شبی کن روز اندر ‌ی سینا

تو شاه کشور جانی بهل از کف تن‌آسایی
بنوبت گاه سبحانی بر آزین گنبد خضرا

همایون خلعت صورت بمعنی روی پوش آمد
سراسر سر پنـهانی درون انسان مو بمو پیدا

مقام حضرت انسان فراز چار و پنج و شش
همـه زیرند او بالا همـه دونند او والا

تو آدم‌زاده‌ای آخر شرافت از پدر داری
ز مسندگاه علم جو تو سر علم الاسما

ز جابلسا و جابلقا نشانی گر همـی جویی
بجو انسان کامل شو بجابلقا و جابلسا

مدد از عشق مـی‌باید دلی را که تا صفا یـابد
هم از دست قوی دستی سری افتد مگر درون پا

چو پیران درون پس زانو نشین مـیدم بنای دل
جهاد اکبر این باشد ز قول خواجه‌ای برنا

[ صفحه ۱۷۱]

چو سر عشق دادندت بعزلت کوش و خاموشی
دم فرصت غنیمت دان بترس از شورش و غوغا

چه خوش بسروده آن عارف پی اندرز ما بینی
کز او جانـها برآساید روان پاک او شادا

گر از زحمت همـیترسی ز نااهلان ببر صحبت
که از دام زبون گیران بعزلت رسته شد عنقا

مرا باری کشیدی عشق اندر خلوت عزلت
که کنج عزلتم صحرا شداست از عشق خوش سودا

بحمدالله چراغ دل مرا روشن شد از نوری
که از رشحات رخشایش سرشتند آدم و حوا

مـهین نور ربوبیت همایون احمد صلی الله علیـه و آله
که نور پاک او آمد بعالم مولد و منشا

بده ساقی هم از خم ولایش مرمرا ساغر
بویژه روز مـیلادش نشاید منع استسقا

سر از خم گیر و هشیـاری بمگذار اندرین محفل
که این مستی هست هشیـاری مرا افزون بده صهبا

بروشن گیتی مبارک کوکب دری
که نـه شرقی هست و نـه غربی بباشد زهره‌ی زهرا

بتول آن دخت پیغمبر کـه آمد عصمت داور
پناه ماسوا یکسر چه درون سرا چه درون ضرا

[ صفحه ۱۷۲]

جهان شد غیرت مـینو چو او پرده کشید از رو
همـه اشیـا تبارک گو برین خلقت الی ماشا

طراز صفحه‌ی هستی قدوم انور پاکش
غبارش را کشد غلمان بدیده همچنان حورا

اگر نـه نور او بودی بمشکوه دل آدم
مکن باور کـه بر سر داشتی او تاج کرمنا

شرف ز احمد (ص)بود لیکن اگر نـه فاطمـه دختش
بسی لولو کجا بیرون شدی زان بحر گوهرزا

تمام آفرینش زان طفیل حضرتش باشد
که آمد ذات او علت کـه آمد نور او مبدا

ز عپرتو رویش هویدا عرش و کرسی شد
همان نور هست خوانندش یگانـه دره‌ی بیضا

نبی نبود وصی هم نیست باشد حجت یزدان
ظهورات نبی از وی وصی آسا بسی پیدا

سخن اندر رحم طعام از خلد آوردن
نمودن از بهشت ایدر سلمان حوری سلما

همـه کاشانـه‌ها از نور رویش مـیشدی روشن
بهر روزی سه کرت چون بمعبد خاستی برپا

گلیم زیر پایش را شرافت بین یـهود از وی
مسلمان شد گلیمـی را شنیدستی ید بیضا

[ صفحه ۱۷۳]

همـی بر خدمتش مایل هزاران ساره و هاجر
همـی از رتبتش واله هزاران مریم و حوا

کنیزش را بنشنیدی کـه آمد مائده غیبی
چنان کز بهر مریم مادر روح‌الله والا

کتاب آشکار حق امام هر زمان باشد
بود ام‌الکتاب آن بانوی گویـاو ناگویـا

صحیفه فاطمـه اندر ز قول شاه دین جعفر
نبشته خامـه‌ی قدرت معاد و مبدء اشیـا

ز طوفان معاصی بی‌تولایش نتان رستن
سفینـه نوح اندر شو سلامت رو ازین دریـا

چو بنشستی درون این کشتی ز مـهرش ساختی پشتی
بامنیت روان گشتی کـه بسم الله مجریـها

ترا ای عصمت داور نـه همسر ز اول و آخر
نـه گر ابن عمت حیدر علیـه‌السلام تو بودی تای بی همتا

توئی آن کوثر تحقیق کز روی شرف ایزد
همـی مخصوص احمد (ص)کرد و نازل ساخت اعطینا

یقین دانم کـه نپسندی محبان تو ای خاتون
بهول اندرعطشان بمانند اندران صحرا

الا منصوصه حبا الا مغصوبه جهرا
الا مدفونـه سرا الا انسیـه‌ی حورا

[ صفحه ۱۷۴]

مرا باور نمـی‌آید کـه دین احمدش باشد
هران کازار تو جوید ز روی شنعت و بغضا

نصیب از رحمت ایزد خدا آزار را نبود
که نفس رحمت یزدان بفرموده من آذاها

ترا عرش هست شاذروان الا ای مادر شاهان
بگیر امروز دستم را شفیعم باش هم فردا

خداوندا سپردم دل درون این نشئات پی درون پی
بمـهر یس و عشق عترت طه

[ صفحه ۱۷۷]

در این کـه چون فاطمـه زهراء صاحب عصمت بوده هست کفو او نیز حتما صاحب عصمت بوده باشد

اشاره

۸- لاتجد رجلا صاحب عصمـه کانت امرئته ایضا صاحبه عصمـه الا الوصی الامام امـیرالمومنین علیـا علیـه‌السلام، و کفوه فاطمـه بنت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله، و لو لم یکن الوصی علی علیـه‌السلام لم یکن احد کفوا لفاطمـه علیـهاالسلام، فعلی الوصی- صلوات‌الله‌علیـه- خصص بخصیصه ما اشرکه فیـها احد و لایشرکه فیـها قط.
و فی الاثر النبوی: «یـا علی لولاک لما کان لها کفو علی وجه الارض».
و فی الاثر الصادقی: «لولا ان الله خلق امـیرالمومنین علیـه‌السلام لفاطمـه ما کان لها کفو علی وجه الارض».
و فی الکافی عن ابی‌الحسن موسی بن جعفر علیـهماالسلام یقول: «بینا رسول‌الله صلی الله علیـه و آله جالس اذ دخل علیـه ملک له اربعه و عشرون وجها، فقال: یـا محمد بعثنی الله عزوجل ان ازوج النور من النور، قال: من ممن؟ قال: فاطمـه من علی…».
و النکاح علی الکفائه، ولغیر المعصوم علی ذات العصمـه سبیل، فافهم.

[ صفحه ۱۷۸]

ترجمـه

هیچ مرد صاحب عصمت را نمـی‌یـابی کـه زن او هم صاحب عصمت باشد مگر جناب وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام را چه این کـه کفو او حضرت فاطمـه رسول‌الله صلی الله علیـه و آله صاحب عصمت بوده است.
و اگر وجود حضرت وصی علی علیـه‌السلام نمـی‌بود احدی کفو جناب فاطمـه علیـهاالسلام نبوده است؛ بعد جناب وصی امام امـیرالمومنین علی- صلوات‌الله‌علیـه- بـه خصیصه‌ای اختصاص یـافت کـه هیچدر این خصیصه شریک او نبوده هست و نخواهد بود.
از پیـامبر روایت شده هست که فرمود: ای علی اگر تو نبودی، کفوی به منظور فاطمـه بر روی زمـین نبوده است.
و از امام صادق علیـه‌السلام درون خبر هست که اگر خدا امـیرالمومنین علیـه‌السلام را به منظور فاطمـه خلق نمـی‌فرمود، کفوی بر روی زمـین به منظور فاطمـه نمـی‌بود.
و درون کافی از امام ابوالحسن موسی بن جعفر علیـهماالسلام روایت شده هست که فرمود: وقتی رسول‌الله صلی الله علیـه و آله نشسته بود کـه دید ملکی بر او وارد شده هست که مر او را بیست و چهار روی بوده است، بعد گفت: ای محمد خدای عزوجل مرا برانگیخت کـه نور را بـه نور تزویج کنم، گفت چهی را بـه چهی؟ گفت: فاطمـه را بـه علی.
نکاح بر کفائت است- کـه باید مرد و زن کفو هم باشند- و مرد غیر معصوم را بر زنی کـه صاحب عصمت هست راهی نیست، بعد بفهم.

[ صفحه ۱۷۹]

شرح

غرض عمده از این فصل این هست که چون صدیقه‌ی طاهره فاطمـه زهراء- صلوات‌الله‌علیـها- صاحب عصمت هست کفو او نیزباید صاحب عصمت باشد زیرا کـه نکاح بر کفائت هست و مرد غیر معصوم را بر زن صاحب عصمت راهی نیست.

و زوجته الزهراء خیر کریمـه
لخیر کریم فضلهایجحد

(دیوان صاحب بن عباد- ص ۳۷).
طریحی درون مجمع البحرین گوید: «الکفاء بالفتح و المد تساوی الزوجین فی الاسلام و الایمان» یعنی کفائه بفتح کاف و مد، بمعنی تساوی مرد و زن درون اسلام و ایمان است. درون آحاد رعیت، تساوی زوجین درون اسلام و ایمان حتما که «المومن کفو المومنـه» و لکن همان گونـه درون شرح موضوع پنجم گفته آمد:
(الرجال قومون علی النساء…)، (و للرجال علیـهن درجه…) لذا حضرت فاطمـه عصمـهالله را با آن جلالت قدر و شرافت شان و منزلت نشاید درون تحت امر و فرمان مردی غیر معصوم درآورد؛ و باید بـه مفاد آن دو حدیث مروی از رسول‌الله و امام صادق علیـهماالصلوه و السلام، توجه داشت و تدبر نمود کـه رسول‌الله فرمود: «یـا علی لولاک لما کان لها کفو علی وجه الارض»، و امام صادق فرمود: «لولا ان الله خلق امـیرالمومنین لفاطمـه ما کان لها کفو علی وجه الارض». بلکه خدای سبحان بـه پیغمبر اکرم فرمود: «لولم اخلق علیـا لما کان لفاطمـه ابنتک کفو علی وجه الارض آدم فمن دونـه» (بحار- ط بیروت- ج ۴۳- ص ۹۲)

[ صفحه ۱۸۰]

از این مطلب عرشی منتقل بـه امری بسیـار قابل توجه و اعتناء شده‌ایم کـه یگانـه مردی هم خودش صاحب عصمت است، و هم زن او، فقط حضرت سیدالاوصیـاء امام امـیرالمومنین علی عالی اعلی- علیـه‌السلام- است. و به بیـان رسا و شیوای مـیرزا جعفر صافی اصفهانی (مجمع الفصحاء هدایت- ط ۱- ج ۲- ص ۳۱۷).

اگر نامدی شیر حق درون وجود
بگیتیی کفو زهرا نبود

و جناب ناصر خسرو علوی، خوش سروده است:

کفوی نداشت حضرت صدیقه
گر مـی‌نبود حیدر کرارش

بلکه حقیقت امر این هست که یـازده حجج الهیـه کـه آخرین آنان حضرت بقیـه‌الله قائم آل محمد- صلوات‌الله‌علیـهم- است، و همـه اعقاب و احفاد آنان از وجود ذی جود مسعود و معصوم آدم اولیـاء الله حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام است.
و هرگاهی تفوه کند کـه اگر علی علیـه‌السلام نمـی‌بود عترتی نبود و رسول خاتم عقیم بود گزاف نگفته است؛ چنان کـه در این معنی عالم بارع درون علوم عقلی و نقلی جناب شیخ مسلم شیرازی- رضوان‌الله‌علیـه- درون قصیده‌ای غراء درون مدح حضرت ابوالائمـه سیدالاوصیـاء امام علی علیـه‌السلام فرموده است. (شعراء الغری- ط ۱- ج ۱۱- ص ۳۰۱):

علی المرتضی الحاوی مدائحه
اسفار کتب و آیـات بقرآن

لولاه لم یجدوا کفوا لفاطمـه
لولاه لم یفهوا اسرار فرقان

لولاه کان رسول‌الله ذاعقم
لولاه ما اتقدت مشکاه ایمان

[ صفحه ۱۸۱]

صلی الا له علیـه ما بدت شـهب
بجنح لیل و ماکر الجدیدان

در اعمال نیمـه رجب دعاء ام‌داود آمده است: «اللهم صل علی ابینا آدم بدیع فطرتک الذی کرمته بسجود ملائکتک و ابحته جنتک. اللهم صل علی امنا حواء المطهره من الرجس، المصفاه من الدنس، المفضله من الانس، المتردده بین محال القدس»؛ فتدبر.
شعر مذکور کـه از جناب حکیم ناصر خسرو علوی- رضوان‌الله‌علیـه- نقل کرده‌ایم بیتی از قصیده‌ای غراء از دیوان گرانقدر آن فیلسوف متفکر الهی هست که درون مدح عصمـه‌الله الکبری حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمـه زهراء علیـهاالسلام سروده هست و آن چهل و شش بیت هست و مبدوبه تفجع بدین مطلع:

آوخ ز وضع این کرده و زکارش
زین دایره‌ی بلا و ز پرگارش

داب قصیده سرایـان این هست که اگر قصیده درون نشاط و سرور هست در مطلع آن تشبیب و تغزل مـی‌نمایند، و اگر درون تاسف و تلهف هست تفجع مـی‌نمایند؛ قسم دوم درون تازی مانند قصیده لامـیه کعب بن زهیر، معروف بـه قصیده بانت سعاد (سیره ابن هشام- ط مصر- ج ۲- ص ۵۰۳):

بانت سعاد و قلبی الیوم متبول
متیم اثر هالم یفد مکبول

و مثل قصیده عینیـه سید حمـیری- رحمـه‌الله‌علیـه:

لام عمر و باللوی مربع
طامسه اعلامـها بلقع

و درون فارسی مثل قصیده یـاد شده ناصر خسرو؛ و مثل قصیده نونیـه محمد بن عبدالملک نیشابوری معروف بـه امـیر معزی:

[ صفحه ۱۸۲]

ای ساربان منزل مکن جز درون دیـار یـار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن

و مانند قصیده «شقشقیـه» این فقیر الی الله- حسن حسن زاده آملی- (دیوان- ص ۹۰):

الا ای آتشین آهوی محفل
شتابی کن حجاب شب فرو هل

شب آید که تا برآرم ناله از دل
ز دست دلبری شیرین شمایل

غرض این کـه در افتتاح نمودن ناصر خسرو قصیده درون مدح حضرت فاطمـه زهراء علیـهاالسلام را بـه تفجع حتما در آن سری باشد فتدبر؛ و پس از سی و پنج بیت فرموده است:

شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولایتست ز اطوارش

دخت ظهور غیب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش

هم مطلع جمال خداوندی
هم مشرق طلیعه انوارش

صد چون مسیح زنده ز انفاسش
روح‌الامـین تجلی پندارش

هم از دمش مسیح شود پران
هم مریم دسیـه ز گفتارش

هم ماه بارد ازخندانش
هم مـهر ریزد از کف مـهبارش

این گوهر از جناب رسول‌الله
پاکست و داور هست خریدارش

کفوی نداشت حضرت صدیقه
گر مـینبود حیدر کرارش

جناب عدن خاک درون زهرا
رضوان ز هشت خلد بود عارش

رضوان بهشت خلد نیـارد سر
صدیقه گر بحشر بود یـارش

[ صفحه ۱۸۳]

باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یـار و مددگارش

و نیز جناب ناصرخسرو قصیده‌ای دیگر حاوی شصت و هشت بیت، درون مدح و ثنای حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی عالی اعلی علیـه‌السلام سروده است؛ برخی از ابیـات آن قصیده عائره غراء این است:

نـه‌ام یـار دنیـا بـه دینست پشتم
که سخت و بلندست و محکم حصارش

در این حصار از جهان کیست آن
که بگداخت کفر از تف ذوالفقارش

هزبری کـه سرهای شیران جنگی
ببوسند خاک قدم بنده‌وارش

به مردی چو خورشید معروف ازان شد
که صمصام دادش عطا کردگارش

به زنـهار یزدان درون جای یـابی
اگر جای جویی تو درون زینـهارش

اگر دهر منکرشود فضل او را
شود دشمن دهر لیل و نـهارش

که دانست بگزاردن فام احمد
مگر تیغ و بازوی خنجر گزارش

[ صفحه ۱۸۴]

علی آن کـه چون مور شد عمر و وعنتر
ز بیم قوی نیزه مار سارش

خطیبان همـه عاجز اندر خطابش
هزبران همـه رو بـه اندر غبارش

همـه داده گردن بـه علم و شجاعت
وضیع و شریف و صغار وکبارش

چه گویمـی را کـه ابلیس گمره
کشیده هست از راه یک سو فسارش

بگویم چو گوید چهارند یـاران
بیـاهنجم از مغز تیره بخارش

چهار هست ارکان عالم و لیکن
یکی برتر و بهترست از چهارش

چهارست فصل جهان نیز لیکن
بر آن هر سه پیداست فضل بهارش

دهد راز دل عاقلی جز بـه مردم
اگر چند نزدیک باشد حمارش

هگرز آشنایی بود همچو خویشی
که پیوسته زو شد نبی را تبارش

علی بود مردم کـه او خفت آن شب
بجای نبی بر فراش و دثارش

[ صفحه ۱۸۵]

همـه علم امت بـه تایید ایزد
یکی قطره خرد بود از بحارش

گر از جور دنیـا همـی رست خواهی
نیـابی مرادت جز اندر جوارش

من آزاد آزاد گردان اویم
که بنده‌ست چون من هزاران هزارش

یکی یـادگارست ازو بس مبارک
منت ره نمایم سوی یـادگارش

فلک چاکر مکنت بیکرانش
خرد بنده خاطر هوشیـارش

درختیست عالی پر از بار حکمت
که باندیشـه بایدت خوردن ثمارش

اگر پند حجت شنودی بدو شو
بخور نوش خور مـیوه خوش گوارش

مترس از محالات و دشنام دشمن
که پر ژاژ باشد همـیشـه تغارش

جناب خواجو کرمانی را قصیده‌ای غراء درون منقبت حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی مرتضی علیـه‌السلام هست که درون دیوانش مضبوط هست (ط ۱- ص ۵۸۴)، درون آن قصیده فرماید:

[ صفحه ۱۸۶]

دانی کـه چیست این کـه خطیبان آسمان
بر طرف هفت پایـه‌ی منبر نوشته‌اند

یک نکته از مکارم اخلاق مرتضی است
کانرا برین کتابه بعنبر نوشته‌اند

در معنی فضیلت داماد مصطفی
پیران هفت زاویـه محضر نوشته‌اند

منظومـه محبت زهرا و آل او
بر خاطر کواکب از هر نوشته‌اند

دوشیزگان پرده نشین حریم قدس
نام بتول بر سر معجر نوشته‌اند

جناب صاحب بن عباد (الصاحب الجلیل کافی الکفاه ابوالقاسم اسماعیل بن عباد المتوفی عام ۳۸۵ ه ق) درون قصیده عائره غرائی از دیوانش کـه حاوی ۹۱ بیت است، فرموده هست (دیوان صاحب بن عباد ط- بیروت- ص ۳۷):

«علی» علی فی المواقف کلها
و لکنکم قد خانکم قد مولد

و لم یک محتاجا الی علم غیره
اذا احتاج قوم فی القضایـا فبلدوا

و زوجته الزهراء خیر کریمـه
لخیر کریم فضلهایجحد

و نیز درون قصیده عائره غراء دیگر فرموده هست (دیوان
ص ۴۳):

قالت فمن صاحب‌الدین الحنیف اجب
فقلت: احمد خیرالساده الرسل

[ صفحه ۱۸۷]

قالت فمن بعده یصفی الولاء له
قلت: الوصی الذی اربی علی زحل

قالت فهل احد فی الفضل یقدمـه
فقلت هل هضبه ترقی علی جبل

قالت فمن زوج الزهراء فاطمـه
فقلت افضل من حاف و منتعل

و نیز درون قصیده عائری غراء دیگر فرموده هست (دیوان- ص ۷۶):

یـا علی الذی علا عن محاذ
و سماعن مقارن و موازی

انت زوج الزهراء حوریـه الاذس
و خیرالنساء عند امتیـاز

و همچنین درون قصیده عائره غراء دیگر فرموده هست (دیوان- ص ۱۱۴):

بلغت نفسی مناها
بالموالی آل طه

برسول‌الله من حاز
الموالی وحواها

و اخیـه خیر نفس
شرف‌الله بناها

و ببنت المصطفی من
اشبهت فضلا اباها

و همچنین درون قصیده عائره غراء دیگر گوید (دیوان- ص ۱۲۵):

لک یـا علی دعا النبی بخیبر
و القوم قد کذبو القتال و عادوا

تا این کـه گوید:

و تزوج الزهراء و هی فضیله
غراءتبیدها الاباد

و مرحوم هدایت درون کتاب نفیس «مجمع الفصحاء» (ط ۱- ج ۲- ص

[ صفحه ۱۸۸]

۱۷۸) از جناب مـیرزا محمد تقی سپهر کاشانی صاحب ناسخ التواریخ- رضوان‌الله‌علیـه- نقل کرده هست که درون «نعت بتول عذراء ام‌الحسنین فاطمـه الزهراء» گفته است:

صدف گوهر شبیر و شبر
جفت حیدر سلیل پیغمبر

مصطفی اگر چه زنست
شیر مردان چو زنش نیم تنست

زن اگر چند نیم مردانند
بر او مرد نیمزن دانند

شیر یزدانش اگر نبودی مرد
زیست از مرد درون جهان او فرد

همتش زاختران برشته کند
عصمتش بانگ بر فرشته زند

در جهان بود از جهانش لیک
جز بیزدان نبد سلام علیک

از جهان دیده بر جهان داور
دو جهانش چو خاک و خاکستر

آن کـه جست از جهت فلک چه کند
آن کـه رست از جهان فدک چه کند

این فدک بهر تو محک کرده است
نز جهان فذلک این فدک کرده است

زین جهانی و زینجهان پاکست
گوهر پاک خواجه لولاکست

گوهری و صدف بیـازده در
مادری و پسر زیـازده حر

و مرحوم ریـاضی یزدی درون قصیده‌ای کـه تمام آن درون فصل هفدهم گفته آید، نیکو فرموده است:

وی خلقت تو بزرگ آیت
پیوند نبوت و ولایت

[ صفحه ۱۹۱]

در بیـان این کـه آل‌عبا و اصحاباء ناظر بـه آیـه مباهله قرآن کریم است

اشاره

۹- آیـه المباهله و هی قوله تعالی: فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل… تدل علی تفضیل فاطمـه المعصومـه ام‌ابیـها و ام‌الائمـه علی جمـیع النساء، کما تدل علی غایـه فضل الوصی الامام علی علیـه‌السلام و علو درجته اذ جعله الله نفس رسوله خاتم الانبیـاء و سیدهم.
و لایمکن ان یقال ان نفسیـهما واحده فلم یبق المراد من ذلک الا المساوی، و کان رسول‌الله صلی الله علیـه و آله افضل الناس فمساویـه کذلک ایضا.
و بالجمله و فیـه دلیل لاشی‌ء اقوی منـه علی فضل اصحاب الکساء علیـهم‌السلام. و قد اجمعت الامـه علی ان اصحاب الکساء فی المباله هم فاطمـه و ابوها و بعلها و ابناها الحسن و الحسین فقط و لم‌یکن معهم احد.
و لم یدع احد غیر النبی و الوصی الامام امـیرالمومنین علی و کفوه فاطمـه و ولدیـهما الحسن و الحسین فی المباهله، و المدعی مفتر علی الله و رسوله بلامراء. الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایتهم.
و قد روی المفسرون فی تفسیر آیـه المباهله عن عائشـه ان رسول‌الله خرج و علیـه مرط مرجل (مرحل- خ ل) من شعر اسود فجاء الحسن

[ صفحه ۱۹۲]

فادخله، ثم جاء الحسین فادخله، ثم فاطمـه، ثم علی، ثم قال: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت…».
فاعلم ان الامامـیه انار الله برهانـهم- یعنون باصحاب الکساء و آل‌العباء هولاء المعصومـین المنصومـین من آیـه المباهله. و انما قدم الابناء و النساء علی الانفس لینبه علی لطف مکانـهم و قرب منزلتهم، و لیوذن بانـهم مقدمون علی الانفس مفدون بها.

[ صفحه ۱۹۳]

ترجمـه

آیـه مباهله: فقل تعالوا ندع ابناءنا… دلالت بر تفضیل فاطمـه معصومـه ام‌ابیـها و ام‌الائمـه، بر همـه زنان عالم دارد؛ چنان کـه بر غایت و نـهایت برتری حضرت وصی امام علی علیـه‌السلام و علو درجت و رتبت آن حضرت نیز دارد، زیرا کـه خداوند او را نفس پیـامبرش خاتم انبیـاء و بزرگ آنان قرار داده است. و نمـی‌شود گفت کـه پیغمبر و علی هر دو یک شخص‌اند، بعد مراد این هست که امام علی مساوی او است، و رسول‌الله صلی الله علیـه و آله برترین مردم بود بعد مساوی او نیز برترین مردم است.
خلاصه این کـه در این قول خداوندگار- از آیـه مباهله- دلیلی قوی بر فضل اصحاباء علیـهم السلام هست که هیچ دلیلی بـه قوت آن نیست.
و اجماع امت اسلام هست که اصحاباء درون روز مباهله فقط فاطمـه و پدر او و شوهر او و دو فرزند او حسن و حسین بوده‌اند و احدی با آنان نبوده است.
وی ادعا نکرده هست که غیر از پیغمبر و وصی او امام امـیرالمومنین علی و حضرت فاطمـه کفو امام علی و دو فرزندش حسن و حسین، دیگری درون روز مباهله داخل درون اصحاباء بوده هست و با آنان شرکت داشته است؛ و اگری ادعاء کند بدون هیچ شک و پیکار، بر خدا و رسولش دروغ بسته هست و افتراء زده است، حمد خدای را کـه ما را از متمسکین بـه ولایت اصحاباء قرار داده است.
مفسران قرآن درون تفسیر آیـه مباهله، از عائشـه روایت کرده‌اند کـه گفت: رسول خدا درون روز مباهله به منظور مباهله از خانـه خارج شده است، و عبای

[ صفحه ۱۹۴]

مشکین نشانـه‌دار از موی سیـاه بر دوش گرفته بود، بعد حسن آمد و او را داخل درون عباء فرمود، و پس از آن حسین آمد و او را داخل درون عباء فرمود، و پس از آن فاطمـه و سپس علی، آنگاه گفت: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت و یطهرکم تطهیرا…
پس بدان کـه مراد امامـیه- خداوند برهانشان را نورانی بفرماید- از اصحاباء و آل‌عباء، این پنج تن معصوم منصوص از آیـه مباهله قرآن است.
در آیـه مباهله ابناء و نساء بر انفس مقدم آورده شده‌اند که تا تنبیـهی بر لطف مکانت و قرب منزلتشان بوده باشد؛ و نیز ایذان و اشعاری بدین معنی داشته باشد کـه ابناء مقدم بر انفس و مفدی انفس‌اند.

[ صفحه ۱۹۵]

شرح

نظر عمده ما درون طرح این فصل بسیـار بسیـار مـهم کـه از ضروریـات دین مبین اسلام است، این هست که طایفه امامـیه اثناعشریـه-
انار الله برهانـهم- حضرت خاتم انبیـاء محمد مصطفی، و سیدالاوصیـاء علی مرتضی، و عصمـه‌الله الکبری فاطمـه زهرا، و امام حسن مجتبی، و امام حسین سیدالشـهداء- صلوات‌الله‌علیـهم- را بـه آل‌عباء و اصحاباء تعبیر مـی‌کند، و «پنج تن آل عباء» مـی‌گویند، و در السنـه آنان عبارت «حدیثاء» سائر و دائر است.
این وصف و تعریف امامـیه آن انوار الهی را بـه آل‌عبا و اصحاباء و عبارت «حدیثاء» ناظر بـه آیـه مباهله قرآن کریم است، و این عبارت «حدیثاء» حدیث اصطلاحی بـه معنی خبر و روایت نیست کـه در قبال آیـه قرآنی مثلا مـی‌گویند حدیث سلسله‌الذهب؛ و یـا مـی‌گویند: فلان آیـه درون این موضوع است، و فلان حدیث (یعنی فلان خبر و روایت) درون شرح بیـان آنست؛ بلکه عبارت «حدیثاء» بـه معنی لغوی آنست یعنی واقعه اصحاباء کـه آیـه مباهله قرآن کریم است، مانند قول حق سبحانـه درون سوره مرسلات: فبای حدیث بعده یومنون، و آیـات چند دیگر کـه کلمـه «حدیث» درون آنـها آمده است.
خلاصه این کـه «حدیثاء» ناظر بـه آیـه ۶۲ سوره مبارکه آل‌عمران قرآن کریم هست و بـه آیـه مباهله شـهرت دارد کـه پیغمبر خاتم بـه فرمان خداوند سبحان طایفه نصارای نجران را بـه مباهله دعوت کرده هست به تفصیلی کـه در تفاسیر فریقین مذکور است، و اجماع امت بر آنست که

[ صفحه ۱۹۶]

اصحاباء درون روز مباهله حضرت رسول و امام امـیرالمومنین علی و عصمـه‌الله فاطمـه بنت رسول‌الله و دو فرزندش امام حسن و امام حسین علیـهم‌السلام بوده‌اند.
آلوسی بغدادی (متوفای ۱۲۷۰ ه) کـه از اعاظم علمای اهل سنت هست در تفسیر روح المعانی (ط مصر- ج ۱ ص ۱۶۸) گوید: «و قد اخرج مسلم و الترمذی و غیرهما عن سعد بن ابی وقاص قال: لما نزلت هذه الایـه: «قل تعالوا ندع» الخ، دعا رسول‌الله صلی الله علیـه و آله علیـا و فاطمـه و حسنا و حسینا فقال اللهم هولاء اهلی، و هذا الذی ذکرناه من دعائه صلی الله علیـه و آله هولاء الاربعه المتناسبه- رضی‌الله‌تعالی‌عنـهم- هو المشـهور المعول علیـه لدی المحدثین. و اخرج ابن عساکر عن جعفر بن محمد عن ابیـه- رضی‌الله‌تعالی‌عنـهم- انـه لما نزلت هذه الایـه جاء بابی‌بکر و ولده، و بعمر و ولده، و بعثمان و ولده، و بعلی و ولده؛ و هذا خلاف مارواه الجمـهور…».
آری این بیـان آلوسی درون رد روایت ابن عساکر از روی کمال انصاف و عدل و تحقیق و تنقیب است، زیرا کـه روایتی برخلاف اجماع امت است، و به حقیقت مجعول جاعلی نفهم و نادان هست که خواست بـه غلط و ناصواب بـه دیگران احترام بگذارد. و از این گونـه مصائب درون جعل روایـات بسیـار هست که ورود آن منجر بـه تدوین کتابی حجیم و ضخیم مـی‌شود، و به قول متین و رصین ابن شـهر آشوب درون صفحه اول کتاب شریف و منیف «مناقب» هر بلایی کـه بر سر روایـات آمده هست ازروایت آمده است: «وما آفه الاخبار الا رواتها، فاذاهم مجتمعون علی اطفاء نور الله…».
بلی برخی از وقایع خاصی کـه در بعضی از جهات شبیـه بـه واقعه یـاد شده حدیثاء یوم مباهله هست و با آن اشتراک اسمـی دارد نیز روایت

[ صفحه ۱۹۷]

شده است، مانند حدیثاء «روی عن فاطمـه الزهراء…» کـه در محافل عام دائر و در السنـه آنان بـه «حدیثاء» سائر است.
و یـا مانند حدیث «باب آیـه تطهیر» از مجلد نـهم بحار «ط کمپانی- ص ۳۸) کـه از تفسیر علی بن ابراهیم نقل کرده است: «فی روایـه ابی‌الجارود عن ابی‌جعفر علیـه‌السلام فی قوله تعالی «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت و یطهرکم تطهیرا»
قالت نزلت هذه الایـه فی رسول‌الله صلی الله علیـه و آله و علی بن ابی‌طالب علیـه‌السلام و فاطمـه و الحسن و الحسین علیـه‌السلام، و ذلک فی بیت ام‌سلمـه زوجه النبی صلی الله علیـه و آله، دعا رسول‌الله صلی الله علیـه و آله علیـا و فاطمـه و الحسن و الحسین علیـه‌السلام، ثم البسهماء له خیبریـا و دخل معهم فیـه، ثم قال: هولاء اهل‌بیتی الذین وعدتنی فیـهم ما وعدتنی، اللهم اذهب عنـهم الرجس و طهرهم تطهیرا، نزلت هذه الایـه؛ فقالت ام‌سلمـه و انا معهم یـا رسول‌الله؟، قال ابشری یـا ام‌سلمـه فانک الی خیر».
از این گونـه روایـات کـه در آنـها واقعه اصحاباء تکرار شده است، و در همـه آنـها آل‌عبا و اصحاباء همان پنج تن علیـهم‌السلام‌اند کـه به ذکر نام مبارکشان تبرک جسته‌ایم؛ ولی سخن ما این هست که نظر عمده درون فضیلت اصحاباء کـه امامـیه بدان متمسک‌اند، و در کتب کلامـیه مثل تجرید الاعتقاد و کشف امراد و غیرهما آورده‌اند همان آیـه مبارکه مباهله قرآن کریم هست که اجماع امت بر این هست که ابناء آن اشاره بـه امام حسن و امام حسین علیـهماالسلام است، و نساء آن اشاره بـه عصمـه‌الله فاطمـه علیـهاالسلام است، و انفس اشاره بـه حضرت وصی امام علی علیـه‌السلام هست فافهم و تدبر ترشد انشاءالله تعالی شانـه.

[ صفحه ۱۹۸]

این متوسل بذیل ولایت پنج تن آل‌عباء و اصحاباء، حسن حسن زاده آملی درون سه نکته کتاب «هزار و یک نکته» درون این موضوع اصیل و اساسی دینی سخن بـه مـیان آورده هست و نقل هر یک را درون شرح آن بـه صلاح و صواب مـی بیند، و اگر درون برخی از عبارات تکراری بـه نظر آید نفاست موضوع جبران مـیکند، یکی نکته ۴۲۵ آن کتاب بدین عبارت است:
«منقبت و فضیلت آل‌عباء کـه اصحابایند بدین عنوان از آیـه مبارکه مباهله هست که متن قرآنست و انکار آن انکار آنست. کلماتی چند از فریقین درون این موضوع باختصار نقل مـی‌کنیم:
آیـه مباهله این است:
ان مثل عیسی عندالله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون- الحق من ربک فلاتکن من الممترین- فمن حاجک فیـه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکذبین (آل‌عمران: ۵۹- ۶۱).
زمخشری درون تفسیر کشاف درون ذیل همـین آیـه آورده هست که: و عن عائشـه- رضی‌الله‌عنـها- ان رسول‌الله صلی الله علیـه و آله خرج و علیـه مرط مرجل من شعر اسود فجاء الحسن فادخله، ثم جاء الحسین فادخله، ثم فاطمـه ثم علی، ثم قال: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت.
بعد از آن زمخشری فرمود: فان قلت ما کان دعاوه الی المباهله الا لیتبین الکاذب منـه و من خصمـه، و ذلک امر یختص بـه و بمن یکاذبه فما معنی ضم الابناء و النساء؟

[ صفحه ۱۹۹]

قلت ذلک آکد فی الدلاله علی ثقته بحاله و استیقانـه بصدقه حیث استجرا علی تعریض اعزته و افلاذ کبده و احب الناس الیـه لذلک و لم‌یقتصر علی تعریض نفسه له، و علی ثقته بکذب خصمـه حتی یـهلک خصمـه مع احبته و اعزته هلاک الاستیصال ان تمت المباهله. و خص الابنا و النساء لانـهم اعز الاهل و الصقهم بالقلوب، و ربما فداهم الرجل بنفسه و حارب دونـهم حتی یقتل، و من ثم کانوا یسوقون مع انفسهم الظعائن فی الحروب لتمنعهم من الهرب، و یسمون الذاده بارواحهم حماه الحقائق. و قدمـهم فی الذکر علی الانفس لینبه علی لطف مکانـهم و قرب منزلتهم، و لیوذن بانـهم مقدمون علی الانفس مفدون بها.
بعد از آن زمخشری فرمود: و فیـه دلیل لاشی‌ء اقوی منـه علی فضل اصحاب الکساء علیـهم‌السلام، و فیـه برهان واضح علی صحه نبوه النبی علیـه‌السلام لانـه لم یرو احد من موافق و لامخالف انـهم اجابوا الی ذلک.
این کلام زمخشری کـه تصریح و تنصیص بـه اصحاباء درون ذیل آیـه مباهله هست از نص حدیث عائشـه مستفاد است.
ملاحظه مـی‌فرمایید کـه امراء و اصحاب آن درون یوم مباهله که تا بدان حد اهمـیت آن چشم‌گیر بود کـه عائشـه با این کـه خود از اصحاباء نبود و پدرش و خویشانش هم از جمله آنان نبودند، تمام خصوصیـاتاء و نحوه ورود و ترتیب اصحاباء را اظهار داشت. و ارباب سیر و اصحاب خبرت و بصیرت مـی‌دانند کـه شـهادت و اظهار مثل عائشـه که تا بدان حد دقت چه اهمـیت بسزائی درون موضوع اصحاباء دارد.
جوهری درون صحاح گوید: المرط بالکسر واحد المروط وهی اکیسه من

[ صفحه ۲۰۰]

صوف او خز یوتزر بها. مرحل یعنی معلم باعلام کالرحال. و مرجل با جیم نیز قرائت شده است، درون منتهی‌الارب گوید: مرجل کمعظم چادر نگارین.
نسخه‌ای خطی عتیق از حواشی و شرح مـیرسید شریف بر تفسیر کشاف درون تملک راقم است، درون بیـان قول زمخشری کـه گفته است: «و فیـه دلیل لاشی‌ء اقوی منـه علی فضل اصحاب الکساء» گوید: «و لذلک من اوجه: احدها انـهم احب الناس الی النبی صلی الله علیـه و آله کانـهم اعز علیـه من نفسه المقدسه؛ و الثانی ما رجاه من برکه تامـینـهم و اثر لجائهم الی الله تعالی؛ و الثالث ما تفرسه فیـهم اسقف النصاری حتی قال انی لاری وجوها لوشاءالله ان یزیل جبلا من مکانـه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلکوا و لایبقی علی وجه الارض نصرانی «الی یوم القیـامـه؛ و الرابع ما ذکره صلی الله علیـه و آله حین جللهم بالمرط: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت…
و حسن بن محمد قمـی نیشابوری درون تفسیر غرائب القرآن ضمن آیـه مباهله بعد از نقل روایت عائشـه کـه از کشاف نقل کرده‌ایم گوید: «و هذه الروایـه کالمتفق علی صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث، و همچنین فخر رازی درون تفسیر کبیر. سپس نیشابوری فرمود: «و اما فضل اصحاب الکساء فلاشک فی دلاله الایـه علی ذلک و لهذا ضمـهم الی نفسه بل قدمـهم فی الذکر، و فیـها ایضا دلاله علی صحه نبوه محمد صلی الله علیـه و آله فانـه لو لم‌یکن واثقا بصدقه لم یتجرا علی تعریض اعزته و خویصته و افلاذ کبده فی معرض الابتهال و مظنـه الاستیصال…».
فیض درون تفسیر صافی آورده است: «فی العیون عن الامام الکاظم علیـه‌السلام لم یدع احد انـه ادخله النبی تحت الکساء عند مباهله النصاری الا علی بن

[ صفحه ۲۰۱]

ابی‌طالب و فاطمـه و الحسن و الحسین، فکان تاویل قوله عزوجل ابناءنا الحسن و الحسین، و نساءنا فاطمـه، و انفسنا علی بن ابی‌طالب».
من از جوامع روائی و تفاسیر فریقین اگر بخواهم روایـات و کلمات مفسرین را درباره اصحاباء علیـهم‌السلام نقل کنم کـه اصل فضیلت و منقبت اصحاباء بدین وصف اعنی بـه وصف اصحاباء و آل‌عباء راجع بـه آیـه کریمـه مباهله هست کتابی خواهد شد کـه با دفتر نکات مناسب نیست، بلکه بـه تنـهایی موضوعی هست که منتهی بـه تالیف یک کتاب درون پیرامون آن مـی‌شود.
حال بدان کـه اگر درون خبری آمده هست که واقعه اصحاباء و آل‌عباء درون امر دیگری بطور عادی و متعارف پیش آمد چنانکه درون بعضی از روایـات آمده هست و نقل آنـها بطول مـی‌انجامد، ربطی بـه فضیلت اصحاباء درون امر مباهله ندارد، مطلب عمده و کلام مـهم این هست که شیعه امامـیه کـه در فضیلت اصحاباء سخن مـی‌گوید منشا آن آیـه‌ی مباهله قرآنست کـه متن قرآن و ضروری دین مبین اسلام و اجماع قاطبه مسلمـین است».
روز مباهله بیست و چهارم ذی الحجه سنـه‌ی دهم هجری درون مدینـه بوده است، کفعمـی درون مصباح فرماید: و فضل یوم المباهله کثیر، و عن الکاظم علیـه‌السلام صل یوم المباهله مااردت من الصلوه، و کلما صلیت رکعتین استغفرت الله دبرهما سبعین مره تقوم قائا و تومـی بطرفک فی سجودک و تقول و انت علی غسل: الحمدلله رب العالمـین فاطر السماوات و الارض- الی قوله: فاوضح عنـهم و ابان عن صفتهم بقوله جل ثناوه: فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله

[ صفحه ۲۰۲]

علی الکذبین- الی قوله: اصحاب الکساء و العباء یوم المباهله اجعلهم شفعاءنا… الخ. غرض از نقل آن این هست که حدیث اصحاباء و اصحاب عباء، حدیث الهی قرآنی هست که بـه ضرورت دین و اجماع امت آنان رسول‌الله و علی و فاطمـه و حسن و حسین صلوات‌الله‌علیـهم بوده‌اند، و امامـیه کـه در فضیلت اصحاباء و آل‌عباء نظما و نثرا قلم رانده‌اند مقصود این هست که بتواتر و ضرورت رسیده است، و اظهر من الشمس فی دائره نصف النـهار است.
سخن را درون پیرامون این فصل بـه گفتاری از خواجه طوسی و علامـه حلی و متکلم حمصی و صاحب بحار مجلسی و استادم علامـه شعرانی و قصیده‌ای از دیوان این کمترین حسن حسین زاده طبری آملی، و قصیده‌ای از دیوان رضوان جایگاه طرب شیرازی، خاتمـه مـی‌دهیم:
تجرید الاعتقاد، تالیف منیف جناب خواجه نصیرالدین طوسی درون علم کلام است، مقصد خامس آن درون امامت است، و مساله هفتم از این مقصد درون این هست که حضرت وصی جناب امام امـیرالمومنین علی- علیـه‌الصلوه و السلام- بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیـه و آله افضل خلایق است، لذا خلافت بر آن جناب و امامت بر قاطبه مسلمانان حق طلق و خاص الهی آن بزرگوار است.
اما کلام خواجه این کـه پس از آوردن دو دلیل بر افضلیت امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام فرموده است: «و لقوله تعالی: و انفسنا»، شارح آن علامـه حلی گوید (ص ۴۲۵ کشف‌المراد- ط ۷- بتصحیح و تعلیق نگارنده): «هذا هو الوجه الثالث الدال علی انـه علیـه‌السلام افضل من غیره، و هو قوله تعالی: فقل

[ صفحه ۲۰۳]

تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم) و اتفق المفسرون کافه علی ان الابناء اشاره الی الحسن و الحسین علیـهماالسلام، و النساء اشاره الی فاطمـه علیـهاالسلام، و الانفس اشاره الی علی علیـه‌السلام؛ و لایمکن ان یقال ان نفسیـهما واحده فلم یبق‌المراد من ذلک الا المساوی، و لاشک فی ان رسول‌الله صلی الله علیـه و آله افضل الناس فمساویـه کذلک ایضا.
سخن استاد شعرانی درون شرح تجرید خواجه بفارسی: «و لقوله تعالی و انفسنا، آیـه مباهله هست (فقل تعالوا ندع ابناءنا…) باتفاق مفسران مراد از ابناء امام حسن و امام حسین علیـهماالسلام است، و از زنان فاطمـه‌ی زهراء سلام‌الله‌علیـها، و از انفس علی بن ابی‌طالب، و چون علی علیـه‌السلام خود پیغمبر نبود بمنزلتی بود کـه او را نفس پیغمبر خواند بعد افضل است.
اما بیـان متکلم حمصی، جناب نظام الدین حسن بن محمد نیشابوری درون تفسیر شریف غرائب القرآن درون ذیل بیـان آیـه‌ی مباهله آورده است: «و قد یتمسک الشیعه قدیما و حدیثا بها فی ان علیـا افضل من سائر الصحابه لانـها دلت علی ان نفس علی مثل نفس محمد الا فی ما خصه الدلیل. و کان فی الری رجل یقال له محمود بن الحسن الحمصی و کان متکلم الاثنا عشریـه یزعم ان علیـا افضل من سائر الانبیـاء سوی محمد؛ قال: و ذلک انـهالمراد بقوله و انفسنا نفس محمد لان الانسان لایدعو نفسه فالمراد غیره، و اجمعوا علی ان ذلک الغیر کان علی بن ابی‌طالب فاذا نفس علی هی نفس محمد؛ لکن الاجماع دل علی ان محمد افضل من سائر الانبیـاء فکذا علی علیـه‌السلام.
قال: و یوکده مایرویـه المخالف و الموافق انـه صلی الله علیـه و آله قال:

[ صفحه ۲۰۴]

«من اراد ان یری آدم فی علمـه، و نوحا فی طاعته، و ابراهیم فی خلته، و موسی فی قربته، و عیسی فی صفوته، فلینظر الی علی بن ابی‌طالب» فدل الحدیث علی انـه اجتمع فیـه علیـه‌السلام ما کان متفرقا فیـهم»؛ الی ان قال النیسابوری:
و اما فضل اصحاب الکساء فلاشک فی دلاله الایـه علی ذلک و لهذا ضمـهم الی نفسه بل قدمـهم فی الذکر. و فیـها ایضا دلاله علی صحه نبوه محمد صلی الله علیـه و آله فانـه لو لم‌یکن و اثقا بصدقه لم یتجرا علی تعریض اعزته و خویصته و افلاذ کبده فی معرض الابتهال و مظنـه الاستیصال؛ و لولا ان القوم عرفوا من التوراه و الانجیل مایدل علی نبوته صلی الله علیـه و آله لما اجتحموا عن مباهلته».
اما کلام جناب مجلسی درون بحار (ط بیروت- ج ۴۳- ص ۱۰): «لی، ع ل- یعنی امالی صدوق و علل الشرایع و خصال- بـه اسناد از یونس بن ظبیـان عز و جل: فاطمـه، و الصدیقه، و المبارکه، و الطاهره، و الزکیـه، و الراضیـه، و المرضیـه، و المحدثه، و الزهراء؛ ثم قال علیـه‌السلام: اتدری ای شی‌ء تفسیر فاطمـه؟ قلت: اخبرنی یـا سیدی، قال: فطمت من الشر؛ قال: ثم قال: لولا ان امـیرالمومنین علیـه‌السلام تزوجها لما کان لها کفو الی یوم‌القیـامـه علی وجه الارض آدم فمن دونـه.
کتاب دلائل الامامـه للطبری عن الحسن بن احمد العلوی عن الصدوق مثله.
بیـان: یمکن ان یستدل بـه علیعلی و فاطمـه علیـهاالسلام اشرف من سائر

[ صفحه ۲۰۵]

اولی العزم سوی نبینا- صلی الله علیـهم اجمعین…».
در شرح فصل شانزدهم فص کـه در نبوت تشریعی و نبوت مقامـی است، این بیـان مرحوم مجلسی توضیح داده مـی‌شود.
اما قصیده دیوان این متمسک بذیل ولایت آل‌عباء و اصحاباء (ط ۲- ص ۴۱۶):
یـا علی

قلم از نعمت سخندانی
آمده بر سر سخنرانی

ز آب کوثر بشست صورت لوح
بهر تحریر وصف انسانی

که بعد از ختم انبیـا احمد
مـی‌نیـابی بسان او ثانی

شویم از مشک و از گلاب دهن
گویم ای نور پاک یزدانی

محور دائرات ادواری
مرکز حکمت و جهانبانی

لنگر کشتی جهانـهایی
کهکشان سپهر امکانی

بحر لطف و سخا و ایثاری
ابر نیسان جود و احسانی

کوه حلم و وقار و تمکینی
سد طوفان جور و طغیـانی

روح شـهر ولایت رجبی
سر ماه رسول شعبانی

هم کـه شـهر الله مبارک را
لیله‌القدر با همـه شانی

اب اکوان و ام امکانی
طوبی و سدره‌ای و رضوانی

رق منشور ماسوی اللهی
نور مرشوش عین اعیـانی

بر همـه کائنات مولائی
که ولی خدای سبحانی

[ صفحه ۲۰۶]

همت عارفان رهواری
حجت اهل کشف و برهانی

دیده‌ام من گدای کویت را
ز گدایی شده هست کمپانی

صورت از خویشتن کنی انشاء
به چهل خانـه بهر مـهمانی

برکنی درون ز قلعه خیبر
نـه بزور غذای جسمانی

دست پاکت نکرد مس او را
دور اندازیش بـه آسانی

تا چهل ارش قذف کرد او را
همت و عزم نفس نورانی

کامل آنست اماته و احیـاء
یـا کـه قذفی نماید این سانی

او خلیفه هست همچو مستخلف
بایدش بود آنچه زو دانی

تا قیـامت کم هست ار گوید
کاملی شرح فعل نفسانی

مصطفی مرتضی شناس بود
نـه چو من طفل ابجدی خوانی

به ملاحت ملیحتر از صد
یوسف مصر ماه کنعانی

به فصاحت هزار بار افزون
از هزاران هزار سحبانی

تو لسان اللهی کـه قرآن را
بدرستی لسان فرقانی

قلب یـاسین و سر طاهایی
هل اتی را عطای رحمانی

حلقه‌ی باب جنت از حلقش
یـا علی آید از ثناخوانی

سوره نسبت هست با قرآن
نسبت تو بـه جمع روحانی

در مـیان صحابه خاتم
همـه جسم و تو جسم را جانی

فص انگشتر ولایت را
نقش نام تو داشت ارزانی

[ صفحه ۲۰۷]

مصطفی را وصی یکتایی
که بـه عصمت وعای قرآنی

فاطمـه آن کـه بود بنت اسد
کیست فرزندش شیر ربانی

فاطمـه آن کـه بود بنت نبی
کیست کفوش علی عمرانی

به قضا و قدر غدیرت داد
حشمت و شوکت سلیمانی

کیست جز تو کـه مولدش کعبه است
جز خدا کیست باعث و بانی

باز درون خانـه خدا بینی
آنچنان ضربتی بـه پیشانی

اولت مسجد آخرت مسجد
مولد آن این محل قربانی

گاه توزین وزن انسانـها
آن تو مکیـال و آن تو مـیزانی

تثنیت درون امامت هست غلط
داند آن را ز عالی و دانی

شد خلافت بـه ظاهر و باطن
قسمت ازراه و رسم شیطانی

بهر اسکات خلق نادانی
گفته آمد ز حلق نادانی

تجزیت چگونـه ره باشد
در صفایـای خاص سلطانی

شرط نسبت تجانس هست و کجا
آن تو و با فلان و بهمانی

صاحب عصمت و امامت با
دو سه اعرابی بیـابانی

آنچه گفتند و آنچه مـی‌گویند
برتر از این و برتر از آنی

در حقیقت ورای تعبیری
نیک بنموده هست در افشانی

اما قصیده مرحوم طرب شیرازی، آن جناب مـیرزا ابوالقاسم محمد

[ صفحه ۲۰۸]

نصیر طرب بن همای شیرازی اصفهانی، متوفای ۱۳۳۰ ه ق است. این قصیده درون صفحه ۶۸۶ دیوانش با مقدمـه و حواشی جامع آن استاد جلال‌الدین همایی- رحمـه‌الله‌علیـه- بدین عنوان مذکور است: «شرح حدیث شریفاء و بیـان چگونگی آن واقعه».
غرض نگارنده از آوردن این قصیده آن جناب این هست که درون چند جای این فصل تذکر داده‌ایم کـه مراد امامـیه درون تفاسیر قرآنی، و در کتب کلامـی اصیل اسلامـی از اصحاباء و آل‌عباء و حدیثاء و نظایر این گونـه تعبیرات بـه عربی و فارسی، واقعه مباهله منصوص درون قرآن کریم هست که درون سوره مبارکه آل‌عمران آمده است؛ و اجماع امت اسلام بر این هست که اصحاباء درون روز مباهله حضرت رسول‌الله و امام امـیرالمومنین علی و عصمـه‌الله فاطمـه‌ی زهراء و دو فرزندش امام حسن و امام حسین- علیـهم‌السلام- بوده‌اند، و احدی با آنـها درون این امر خطیر شرکت نداشته‌اند؛ و اگر درون خبری واقعه اصحاباء و آل‌عباء درون خانـه فاطمـه‌ی زهراء- سلام‌الله‌علیـها- یـا خانـه دیگران بطور عادی و متعارف پیش آمده است، ربطی بـه واقعه‌ی اصحاباء درون مباهله با نصاری نجران ندارد.
و اکنون این قصیده مرحوم طرب، منظومـه واقعه ایست کـه در سرای حضرت فاطمـه سلام‌الله‌علیـها پیش آمده است. و نظیر این قصیده درون بیـان وقوع قصه اصحاباء درون غیر روز مباهله از دیگر سرایندگان نیز بسیـار است، و ما این را بعنوان نمونـه نقل کرده‌ایم.
غرض نگارنده از این اصرار و ابرام و تاکید و تشدید و تکرار و تذکار درون موضوع این فصل کـه «اصحاباء» و «آل‌عباء» است، این هست که برخی

[ صفحه ۲۰۹]

پنداشته‌اند حدیثاء «خبر واحد» است؛ و از این و آن، دهن بدهن شـهرت کذایی یـافته است؛ و سپس آن ناسپاس بـه گزاف و یـاوه بسی ژاژخایی کرده است.
حالا کـه راجع بـه حقیقت واقعه اصحاباء آگاهی یـافته‌ای کـه همان مباهله یـاد شده درون قرآن کریم است، بعد بدان کـه انکار آن انکار و تکذیب قرآن کریم است، اگرچه وقایع دیگر نیز بـه صورت دیگر بـه همـین عنوان اصحاباء و آل‌عباء بوقوع پیوسته است، ولی سخن ما درباره اصحاباء آیـه مباهله قرآن است؛ و این قصیده از دیوان طرب شیرازی، و چه بسا قصائد دیگر امثال آن ناظر بـه واقعه حدیثائی هست که درون مواطن دیگر غیر از واقعه روز مباهله با نصارای نجران پیش آمده است، فافهم و تبصر؛ و الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنـهتدی لولا هدانا الله. اکنون قصیده دیوان مرحوم طرب را کـه حدیثای معروف و منقول بـه صورت «روی عن فاطمـه الزهراء…» را کـه در آخر همـین فصل نقل مـی‌کنیم بـه نظم درآورده است، تقدیم مـی‌داریم:
شرح حدیث شریفاء و بیـان چگونگی آن واقعه

در حدیث آمد کـه روزی مصطفی
کرد رو سوی سرای مرتضی

خسرو لولاک سلطان رسل
احمد محمود هادی سبل

شـهسوار قاب قوسین از شرف
تاجدار شـهر بند من عرف

عقل اول خاتم پیغمبران
نور مطلق والی نیک اختران

آن طفیل هستی او هر چه هست
آن رهین امر او بالا و پست

آن کـه با نعلین بر عرش برین
رفت و ماند از رفتنش روح‌الامـین

[ صفحه ۲۱۰]

باری آن جان جهان از روی حزم
زی سرای دخت خود بنمود عزم

در سرای فاطمـه چون پای سود
آن سرا را غیرت اسری نمود

یک جهان جان جای درون آن خانـه ساخت
غیرت فردوس آن کاشانـه ساخت

آن سراگویی ز رفعت عرش بود
کز شرف عرش عظیمش فرش بود

شد روان زهرا باستقبال شاه
آفتابی را قرین گردیده ماه

مصطفی بگرفت چون جانش ببر
بوسه زد بر آن لبان چون شکر

پسمعجز بیـان را باز کرد
درد دل با نور چشم آغاز کرد

گفت بینم ضعفی اندر جسم خویش
خیز و آور آن یمانی جامـه پیش

تا بیـاساید تنم زیرا
خیز و آور آن یمانی جامـه را

گفت زهرا بر خدا جویم پناه
جسم پاکت را ز ضعف ای پادشاه

یـارب از غم جسم پاکت دور باد
خاطرت بی رنج و، دل مسرور باد

پسا آورد زهرای بتول
با ادب افکند بر روی رسول

خفت زیر آنا شاه زمن
با رخی رخشانتر از نجم پرن

کز درآمد سبط اکبر با شتاب
وز ادب بنموده با مادر خطاب

گفت هی مادر شمـیم مشک چین
در مشامم مـی‌رسد از این زمـین

نی خطا گفتم خطا مشک ختا
نبود این باشد شمـیم مصطفی

گفت آری جد تو با زیب و زین
خفته درون زیرا ای نور عین

سبط اکبر این سخن چون دید راست
آمد و بعد از تحیت اذن خواست

مصطفی با سبط اکبر از وفا
گفت ای جان گرامـی اندرآ

شد حسن زیرا از ناز و خفت
گشت گرم راز اسرار نـهفت

ناگه آمد از درون آن نور دو عین
یعنی آن سر حلقه خوبان حسین

یعنی آن ممنوع از آب فرات
یعنی آن سرمایـه بخش ممکنات

[ صفحه ۲۱۱]

یعنی آن سر دفتر اهل وفا
یعنی آن گلگون قبای کربلا

یعنی آن مقتول شمشیر جفا
یعنی آن سر داده درون راه خدا

آمد و بگشود همچون غنچه لب
گفت با مادر بقانون ادب

گفت ای مادر حقم اکرام کرد
شامـه‌ام بوی جد استشمام کرد

گفت آری با برادرت ای عجب
خفته درون زیرا شاه عرب

چون حسین این حرف از مادر شنید
نرم نرمک زی رسول حق دوید

آمد و بر جد والاشان سلام
کرد و بعد از اذن شد درون آن مقام

کز صفا از درون درآمد بوتراب
بارخی رخشنده‌تر از آفتاب

گفت بخ بخ خانـه‌ام شد دشت چین
شد مشامم عطریـاب و عنبرین

بوی ابن عمم آمد بر مشام
یـا شمـیم مشک چین بر گو کدام

نگفت آری ابن عمت با دو پور
خفته درون زیرا چون شمع و نور

خواست دستوری و رخصت چونکه یـافت
پیش ایشان درا اندر شتافت

فاطمـه چون دید باب و شوهرش
زیر جامعه خفته بادو گوهرش

آن فروزان اختر برج جلال
آن درخشان گوهر درج کمال

فاطمـه آن عروه‌الوثقای دین
کش بود خاک درش نقش جبین

شد روان سویـابی واهمـه
مریم کبری جناب فاطمـه

آمد و بر بنـهاد از ادب
دست و گفت ای خسرو ملک عرب

ت را مـی‌دهی اذن ای کیـا
تا درآید از شرف زیرا

گفت هین بابا درآ زیرا
ای بقدت جامـه‌ی خوبا

فاطمـه زیرا چون شد نـهان
شد زمـین گویی برفعت آسمان

[ صفحه ۲۱۲]

جبرئیل این حال چون دید از فطن
گفت اینـها کیستند ای ذوالمننن

گفت یزدان فاطمـه هست و شوهرش
فاطمـه هست و بابش و دو گوهرش

جبرئیلا گر نبودند این گروه
مـی‌نکردم خلق؛ بحر و بر و کوه

گر نبودند این گروه پاکدین
مـی‌نکردم خلق، نـه ماء و نـه طین

پنج تن کامل چو شد زیرا
قدسیـان را آمد ازیزدان ندا

هین بدانید ای گروه قدسیـان
حاصل این پنج‌اند از خلق جهان

گر نبود این پنج تن عالم نبود
گر نبود این پنج تن آدم نبود

ماسوا باشد طفیل این پنج را
گر نبود اینان نبودی ماسوا

نور اینان جمله از نور من است
شعله‌ی این آتش از طور من است

گفت جبریل ای خدای آسمان
اذن ده که تا زی زمـین گردم روان

تا ششم گردم مگر این پنج را
بو کـه دریـابم کلید گنج را

گفت رو رو لیک سوغاتی ببر
همره خود ای رسول نامور

هدیـه بهر یـار، خوش باشد ز یـار
خاصه آن یـاری کـه یـارش کردگار

ارمغانی از پی آن شاه بر
آیـه‌ی تطهیر را همراه بر

جبرئیل از امر خلاق ودود
شد روان سوی زمـین با صد درود

آمد و استاد و ایدر بار جست
دل بمـهریـار از اغیـار شست

اذن جست و بر کف پای حسین
سر نـهاد و سود پا بر عالمـین

من هم از مداحی این خاندان
یـافتم ره درون نعیم جاودان

تا طرب مداح این پنج آمدم
با نشانی بر سر گنج آمدم

این بود سروده شیوا و رسانی جناب طرب شیرازی- رضوان‌الله‌علیـه- کـه واقعه حدیثائی را کـه در بیت حضرت فاطمـه- سلام‌الله‌علیـها- پیش آمده است، و در جوامع روائی نقل شده هست و جناب بحرانی (شیخ

[ صفحه ۲۱۳]

عبدالله بن نورالله البحرانی) آن را درون عوالم روایت کرده است، بـه نظم درون آورده است؛ و چنان کـه ملاحظه مـی‌فرمایید این واقعه هیچ ربط و نسبتی بـه واقعه روز مباهله ندارد فتبصر.
واقعه حدیثاء درون بیت عصمـه‌الله فاطمـه علیـهاالسلام را بغیر از مرحوم «طرب» دیگران نیز بـه نظم درآورده‌اند، و صورت روایت آن بدین گونـه هست که بـه نقل آن تبرک مـی‌جوییم:
عن جابر بن عبدالله الانصاری عن فاطمـه الزهراء علیـهاالسلام بنت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله قال سمعت فاطمـه انـها قالت دخل علی ابی رسول‌الله فی بعض الایـام فقال السلام علیک یـا فاطمـه فقلت علیک السلام، قال انی اجد فی بدنی ضعفا فقلت له اعیذک بالله یـا ابتاه من الضعف، فقال یـا فاطمـه ایتینی بالکساء الیمانی فغطینی به، فاتیته بالکساء الیمانی فغطیته بـه وصرت انظر الیـه و اذا وجهه یتلالا کانـه البدر فی لیله تمامـه و کماله. فما کانت الا ساعه و اذا بولدی الحسن قد اقبل و قال السلام‌علیک یـا اماه، فقلت و علیک‌السلام یـا قره عینی و ثمره فوادی، فقال یـا اماه انی اشم عندک رائحه طیبه کانـها رائحه جدی رسول‌الله صلی الله علیـه و آله، فقلت نعم ان جدک تحت الکساء، فاقبل الحسن نحو الکساء و قال: السلام‌علیک یـا جداه یـا رسول‌الله اتاذن لی ان ادخل تحت الکساء؟ فقال: و علیک‌السلام یـا ولدی و یـا صاحب حوضی قد اذنت لک فدخل معه تحت الکساء.
فما کانت الا ساعه و اذا بولدی‌الحسین قد اقبل و قال السلام‌علیک یـا اماه فقلت: و علیک‌السلام یـا ولدی و یـا قره عینی و ثمره فوادی، فقال لی یـا اماه انی اشم عندک رائحه طیبه کانـها رائحه جدی رسول‌الله، فقلت: نعم

[ صفحه ۲۱۴]

ان جدک و اخاک تحت الکساء، فدنی الحسین نحو الکساء و قال: السلام‌علیک یـا جداه، السلام‌علیک یـا من اختاره الله اتاذن لی ان اکون معکما تحت الکساء، فقال و علیک‌السلام یـا ولدی و یـا شافع امتی قد اذنت لک فدخل معهما تحت الکساء.
فاقبل عند ذلک ابوالحسن علی بن ابی‌طالب و قال: السلام‌علیک یـا بنت رسول‌الله، فقلت: و علیک‌السلام یـا اباالحسن و یـا امـیرالمومنین، فقال: یـا فاطمـه انی اشم عندک رائحه طیبه کانـها رائحه اخی و ابن عمـی رسول‌الله، فقلت نعم ها هو مع ولدیک تحت الکساء، فاقبل علی نحو الکساء و قال: السلام‌علیک یـا رسول‌الله اتاذن لی ان اکون معکم تحت الکساء؟ قال له: و علیک‌السلام یـا اخی و یـا وصیی و خلیفتی و صاحب لوائی قد اذنت لک، فدخل علی تحت الکساء. ثم اتیت نحوالکساء و قلت: السلام علیک یـا ابتاه یـا رسول‌الله اتاذن لی ان اکون معکم تحت الکساء؟ قال: و علیک‌السلام یـا بنتی و یـا بضعتی قد اذنت لک، فدخلت تحت الکساء.
فما اکتملنا جمـیعا تحت الکساء اخذ ابی رسول‌الله بطرفی الکساء و اوما بیده الیمنی الی السماء و قال: اللهم ان هولاء اهل بیتی و خاصتی و حامتی لحمـهم لحمـی و دمـهم دمـی یولمنی ما یولمـهم و یحزننی ما یحزنـهم، انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمـهم و عدو لمن عاداهم و محب لمن احبهم، انـهم منی و انا منـهم فاجعل صلواتک و برکاتک و رحمتک و غفرانک و رضوانک علی و علیـهم و اذهب عنـهم الرجس و طهرهم تطهیرا.

[ صفحه ۲۱۵]

فقال الله عز و جل: یـا ملائکتی و یـا سکان سماواتی انی ما خلقت سماء مبنیـه و لاارضا مدحیـه و لاقمرا منیرا و لاشمسا مضیئه و لافلکا یور و لابحرا یجری و لافلکا یسری الا فی محبه هولاء الخمسه الذین هم تحت الکساء.
فقال الامـین جبرائیل: یـا رب و من تحت الکساء؟ فقال عز و جل: هم اهل بیت‌النبوه و معدن الرساله، هم فاطمـه و ابوها و بعلها و بنوها. فقال جبرائیل یـا رب اتاذن لی ان اهبط الی الارض لاکون معهم سادسا؟ فقال الله: نعم قد اذنت لک، فهبطالامـین جبرائیل، و قال: السلام‌علیک یـا رسول‌الله: العلی الاعلی یقرئک السلام و یخصک بالتحیـه و الاکرام، و یقول لک: و عزتی و حلالی انی ما خلقت سماء مبنی و لاارضا مدحیـه و لاقمرا منیرا و لاشمسا مضیئه و لافلکا یدور و لابحرا یجری و لافلکا یسری الا لاجلکم و محبتکم، و قد اذن لی ان ادخل معکم، فهل تاذن لی یـا رسول‌الله؟ فقال رسول‌الله: و علیک‌السلام یـا امـین وحی الله، انـه نعم قد اذنت لک، فدخل جبرائیل معنا تحت الکساء، فقال لابی: ان الله قد اوحی الیکم یقول: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت و یطهرکم تطهیرا.
فقال علی لابی: یـا رسول‌الله اخبرنی ما لجلوسنا هذا تحت الکساء من الفضل عند الله؟
فقال النبی صلی الله علیـه و آله: و الذی بعثنی بالحق نبیـا واصطفانی بالرساله نجیـا ما ذکر خبرنا هذا فی محفل من محافل اهل‌الارض و فیـه جمع من شیعتنا و محبینا الا و نزلت علیـهم‌الرحمـه و حفت بهم الملائکه و استغفرت لهم الی ان یتفرقوا.

[ صفحه ۲۱۶]

فقال علی علیـه‌السلام: اذا و الله فزنا و فاز شیعتنا و رب الکعبه.
فقال ابی رسول‌الله صلی الله علیـه و آله: یـا علی والذی بعثنی بالحق نبیـا، و اصطفانی بالرساله نجیـا ما ذکر خبرنا هذا فی محفل من محافل اهل الارض و فی جمع من شیعتنا و محبینا و فیـهم مـهموم الا و فرج الله همـه، و لا مغموم الا و کشف الله غمـه، و لاطالب حاجه الا و قضی الله حاجته.
فقال علی علیـه‌السلام: اذا و الله فزنا و سعدنا، و کذلک شیعتنا فازوا و سعدوا فی الدنیـا و الاخره و رب الکعبه.

[ صفحه ۲۱۹]

در بیـان این کـه هر یک از پنج تن آل‌عباء خامس اصحاباء است

اشاره

۱۰- کل واحد من آل‌العباء قد عبر فی الاثار بالخامس: تاره بخامس اصحاب الکساء، و اخری بخامس اهل العباء، و اخری بخامس اهل الکساء:
ففی مروج المسعودی: «لما دفن الحسن علیـه‌السلام وقف محمد بن الحنفیـه اخوه علی قبره فقال: «لئن عزت حیـاتک لقد هدت وفاتک، و لنعم الروح روح تضمنـه کفنک، و لنعم الکفن کفن تضمن بدنک، و کیف لاتکون هکذا و انت عقبه الهدی و خلف اهل التقوی و خامس اصحاب الکساء.
و فی بشاره المصطفی للعماد الطبری قال جابر بن عبدالله الانصاری زائرا الامام اباعبدالله الحسین فی بوم الاربعین: «فاشـهد انک ابن خیر النبیین، و ابن سیدالمومنین، وابن حلیف التقوی، و سلیل الهدی، و خامس اهل الکساء.
و فی مصباح ابن طاووس فی زیـاره الوصی الامام علی علیـه‌السلام: «السلام علی صاحب الحوض، و حامل اللواء، السلام علی خامس اهل العباء…».
فربیبه بیت النبوه و ولیده اغصان النبوه ام‌الائمـه فاطمـه المعصومـه هی خامسه اصحاب الکساء، و خامسه آل‌العباء صلوات‌الله و سلامـه علیـها.

[ صفحه ۲۲۰]

ترجمـه

هر یک از آل‌عباء درون آثار- یعنی درون روایـات و اخبار- بـه خامس تعبیر شده است: باری بـه خامس اصحاباء، و گاهی بـه خامس اهل عباء، و جایی بـه خامس اهلاء: مسعودی درون مروج الذهب نقل کرده هست وقتی کـه (امام) حسن مجتبی علیـه‌السلام (در بقیع مدینـه) بـه خاک سپرده شد، برادرش محمد بن حنفیـه بر قبرش ایستاد و گفت: اگر حیـات تو هر آینـه گرامـی و ارجمند بود وفات تو شکست پدید آورده است، چه نیکو روح هست روحی کـه کفن تو آن را درون بر گرفته است، و چه نیکو کفنی هست کفنی کـه بدنت را درون بر گرفته است، چگونـه اینطور نباشی و حال این کـه گردنـه هدایت و جانشین اهل تقوا و خامش اصحابائی.
عمادالدین طبری درون «بشاره المصطفی لشیعه المرتضی» روایت کرده است: جابر بن عبدالله انصاری درون روز اربعین شـهادت امام ابی عبدالله الحسین علیـه‌السلام کـه به زیـارتش رفته بود گفت: من شـهادت مـی‌دهم کـه تو فرزند بهترین انبیـاء، و فرزند سید مومنان، و فرزند هم عهد تقوی، و فرزند هدی و خامس اهلائی.
و درون مصباح سید بن طاووس درون زیـارت جناب وصی امام علی علیـه‌السلام آمده است: سلام بر صاحب حوض (کوثر)، و حامل لواء، سلام بر خامس عباء.
پس پرورده شده بیت نبوت، و مـیوه شاخه‌های (شجره طوبای) نبوت، مادر ا (معصوم)، فاطمـه معصومـه خامس اصحاباء و خامس آل‌عباء است، صلوات‌الله‌علیـها.

[ صفحه ۲۲۱]

شرح

هر یک از پنج تن آل‌عبا بـه خامس اصحاباء و گاهی بـه خامس اهل عباء تعبیر شده است. مفاد خامس بودن هر یک از آنان این هست که هر یک درون دائره ولایت هم آغازند و هم انجام، چه این کـه کلهم من نور واحد و همگی صاحب عصمت‌اند. روایـات باب ۶۷ مجلد هفتم بحار: «باب بدو ارواحهم و طینتهم علیـهم‌السلام، و انـهم من نور واحد (ط کمپانی- ج ۷- ص ۱۷۸) بیـانگر این مطلب شریف‌اند فتبصر.
نقل روایـات و بیـان آنـها موجب اسهاب و منجر بـه تصنیف کتابی درون این باب مـی‌شود.
ای عزیز بدان کـه محمد و علی و فاطمـه و حسن و حسین (صلوات‌الله و سلامـه علیـهم) نوزده حرف‌اند، و بعد از اسقاط مکررات دوازده حرف مـی‌ماند. و در این ترتیب اسمای شریف، فاطمـه درون مـیان بـه عدد پنج است، و هر یک از دو جانب او سه و چهار، و مجموع آنان پنج هست و پنج محور بحث موضوع یـازدهم هست که درون پیش است.
جناب شیخ بهایی درون کشکول آورده هست که: «البسمله تسعه عشر حرفا یحصل بها النجاه من شرور القوی التسع عشره التی فی البدن اعنی الحواس العشر الظاهره و الباطنـه و القوی الشـهویـه و الغضبیـه و السبع الطبیعیـه التی هی منبع الشرور و وسائل الذنوب، و لهذا جعل سبحانـه خزنـه النار تسعه عشر بازاء تلک القوی فقال علیـها تسعه عشر؛ و ایضا فالنـهار و اللیل اربعه و عشرون ساعه، منـها خمس بازاء الصلوات الخمس و یبقی تسع عشره ساعه یستفاد من شر ما ینزل فیـها لکل ساعه حرف»

[ صفحه ۲۲۲]

(ط نجم‌الدوله- ص ۶۰۷) ای عزیز عالم حروف را اسراری غریب و عجیب است، بـه عنوان نمونـه کـه مشتی از خروار و اندکی از بسیـار هست به این کلمـه از کتاب ما «هزار و یک کلمـه» توجه بفرمایید:
کلمـه: این کلمـه درون بیـان «ادذرزولا» اشارتی مـی‌نماید: دربند هفدهم «دفتر دل»- کـه یکی از آثار منظوم نگارنده هست و درون نوزده موضوع بـه عدد حروف کریمـه «بسم الله الرحمن الرحیم» سخن مـی‌گوید و در دیوانم بطبع رسیده است- اشارتکی بـه علم حروف شده است، و گفته آمد کـه «مرا مـیدان بحث اینحال وسیع است/ کـه در این صنعتم صنع صنیع است»؛ و در بند ششم آن (ص ۲۹۷ دیوان- ط ۲) آمده است:

بهر اسمـی کـه سرت هست ذاکر
ترا سلطان آن اسم هست حاضر

بهر اسمـی تو را نور الهی
بود آب حیـات آب و ماهی

در اوفاق و حروفت ار وقوفست
حروف اجهزط از آن حروفست

که اسم اعظمش اوتاد گفته است
چو بد وحش بسی سر نـهفته است

به تحقیق دگر ادذرزولاهم
یکایک را بدان از اسم اعظم

نکات دیگرم اندر نکات است
که روزی تو درون آنجا برات است

حروف از یک که تا نـه کـه «ا ب ج د ه و ز ح ط» است، افراد آن «اجهزط» است، و ازواج آن «بدوح». درون کتاب ما بـه نام «دروس اوفاقی» کـه هنوز بـه حلیت طبع متحلی و متجلی نشده هست در بیـان هر یک از «اجهزط» و «بدوح» بتفصیل بحث کرده‌ایم.
«بدوح» را درون اعمال جمالی بکار مـی‌برند، و «ا ج ه ز ط» را درون اعمال جلالی.

[ صفحه ۲۲۳]

درباره این دو قسم حروف جمالی و جلالی چیزها نوشته‌اند و آثار عجیبه نقل کرده‌اند، و در علم اوفاق اسرار عجیب درون جداول اوفاقی از این دو قسم حروف جمالی وجلالی آورده‌اند؛ی کـه به «مفاتیح المغالیق» جناب عیـانی- قدس سره- رجوع کند مـی‌بیند کـه درباره این نـه حرف چه اسراری است.
ای عزیز! عالم جلیل احمد بن محمد معاصر جناب خواجه طوسی، صاحب کتاب بسیـار گرانقدر «الوشی المصون و اللولو المکنون فی معرفه علم الخط الذی بین الکاف و النون» ششصد و بیست و سه (۶۲۳) رشته درون علم حروف نوشته است، و با این همـه باز درون آخر کتاب مرقوم فرموده است: «قال احمد بن محمد مصنف هذا الکتاب- رحمـه‌الله-: و هذا القدر، اذلو مددنا فیـه الباع و دلکنا بـه الطباع لنیفنا علی مائه مجلده و اکثر من ذلک…».
حضرت استاد عزیزم درون این رشته‌های ارثماطیقی- رضوان‌الله‌علیـه- فرموده است: این ابیـات از جناب شیخ بهایی درباره «اجهزط» است:

ای کـه هستی طالب اسرار و رمز غامضات
اسمـی از اسمای اعظم با تو گویم گوش دار

اول و ثانیش جذر رابع و خامس بود
حرف مرکز جذر جمع جمله دان ای هوشیـار

گر از این بیتش نفهمـیدی از این بیتش بفهم
سر نگهدار ای برادر گر بیـابی زینـهار

[ صفحه ۲۲۴]

حرف اوسط نصف حرف اول هست و آخر است
اوسطینش ضعف اوسط فرقدان و قطب وار

ساتر سر باش فتح رمز اگر دستت دهد
فاتح اقفال دانستی برو درون کار دار

بیـان: ابیـات مذکور فقط درباره همـین پنج حرف است، نـه دائره اجهزط. مصراع اول بیت دوم معنی آن این است: ۱ ج = جذر ز ط.
و مصراع دوم آن این که: ه = جذر ۱ ج ه ز ط.
حرف اوسط، نصف حرف اول و آخر است، یعنی حرف مرکز نصف حاشیتتین حروف خمسه اعنی ۱ ط است؛ و اوسطینش کـه ج ز هست ضعف اوسط هست که حرف مرکز است؛ و انی دو اوسط اعنی ج ز درون گرد مرکز ه مانند فرقدان برگرد قطب شمال‌اند. و فرقدان دو کوکب معروف درون قطب شمال‌اند کـه در زیجات و کتب نجوم و صور الکواکب عبدالرحمن صوفی و دیگر کتب درون صور کواکب مشروحا مبین است. و کلمـه وار درون فارسی افاده تشبیـه مـی‌کند. بـه ابیـات یـاد شده تحریفات و اضافاتی روی آورده هست که درون کتاب یـاد شده «دروس اوفاقی» تذکر داده‌ایم. اکنون بـه اشارتی درون بیـان «ادذرزولا» اکتفاء مـی‌کنیم:
مؤیدالدین جندی درون شرح فصوص شیخ اکبر درون ذیل عنوان (خاتمـه للتکمله فی الاسم الاعظم) گوید (ط ۱- ص ۷۱): «و قد اختلف العلماء الظاهریـه فیـه- یعنی فی الاسم الاعظم- اختلافا لایتدراک و لایتلافی، و الصحیح ان الله تعالی طوی علم ذلک عن اکثر هذه الامـه لما یعلم سبحانـه فی طیـه من الحکم و المصالح، و لم‌یـاذن للکمل و الاقطاب الذین تحققوا

[ صفحه ۲۲۵]

بهذا الاسم حقیقه و معنی و صوره ان یعرفوا الخلق من هذا الاسم الاعظم الا بعض اسمائه و حروفه التی یشتمل علیـها هیآته الترکیبیـه و یحتوی علیـها وضعها و ترکیبها الخاص المنتج لانواع التسخیرات و التاثیرات، و اصناف التصریفات و التصرفات فی الکون من الولایـه و العزل و الاحیـاء و القتل و الشفاء و التمریض، و غیر ذلک، فمن اسماء هذا الاسم، هو الله و المحیط و القدیر و الحی و القیوم؛ و من حروفه «ادذرزولا» کما ذکره الشیخ رضی‌الله‌عنـه فی جواب مسائل سالها الحکیم محمد بن علی الترمذی صاحب النوادر- رضی‌الله‌عنـه- من حملتها قوله: ما الاسم الاعظم و ما حروفه و ما کلماته؟ والله الموفق…».
آن کـه جندی گفت: شیخ درون جواب مسائل حکیم ترمذی فرموده است، تمام این سوال و جواب کـه یکصد و پنجاه و پنج سوال و جواب هر یک آنـها هست در باب هفتاد و سوم فتوحات مکیـه مضبوط و مندرج است. سوال و جواب ۱۳۸ آن این است:
«ما حروفه؟ الجواب: الالف و اللام و الواو و الزای و الراء و الدال و الذال، فاذا رکبت الترکیب الخاص الذی یقوم بـه نشاه هذا الاسم ظهر عینـه و لونـه و طوله و عرضه و قدره و انفعل عنـه جمـیع ما توجد علیـه…».
در جای دیگر فتوحات حروف اسم اعظم را «ادذرزو» فرموده هست و درون بیـان آن گفته است: «الالف هو النفس الرحمانی الذی هو الوجود المنبسط، و الدال حقیقه الجسم الکلی، و الذال المتغذی، و الراء هو الحساس المتحرک، و الزای الناطق، و الواو لحقیقه المرتبه الانسانیـه؛ و انحصرت حقائق عالم الملک و الشـهاده المسمـی بعالم الکون و الفساد فی

[ صفحه ۲۲۶]

هذه الحروف؛ و هی لاتتصل بغیرها لانـها حقائق الاجناس العالیـه، و لکن الاشخاص تتصل بـه آخرا من عینـها و مما قبلها لان العلم بالملک و الشـهاده بالنسبه الی العالم متقدم علی العلم بالملکوت و الواح الارواح».
در این سوال و جواب فقط «ادذرزو» آمده است؛ و در سوال و جواب ۱۴۱ آمده است: «کیف کرر الالف و اللام فی آخره؟ الجواب هذا یختص بحروف الرقم المناسب المزدوج و هو نظم ا ب ت ث لاحروف وضع ابجد فان لام الف ما ظهر الا فیوه الالف و جنته…».
و نیز جناب شیخ اکبر درون اواخر کتاب عظیم‌الشان، «الدر المکنون و الجوهر المصون فی علم الحروف» فرموده است: «فی بیـان ان الحروف امـه من الامم مکلفون: اعلم ان الرسل من الحروف اربعه و هم ادرو، و العلماء منـهم الکمل الراسخون اثنان و هما ذز، و العلماء دون ذلک م ن ک، و الصالحون منـهم ب س ط، و الاغنیـاء منـهم ح ص ل ه….».
علامـه ابن فناری درون مقام ثالث از فصل دوم تمـهید جملی مصباح الانس (ط ۱- ص ۱۱۶ و ۱۱۷) از اسم اعظم و حروف آن بحث فرموده است، و نگارنده نیز درون مولفاتش از اسم اعظم و حروف آن بحث نموده است، درون کتاب «انسان و قرآن» بحثی اجمالی از حروف و حروف مقطعه قرآن تقریر و تحریر کرده است، و رساله‌ای از شیخ رئیس درون «تفسیر حروف فواتح سور قرآنی» درون آن نقل کرده است. و رساله «رموز کنوز» نگارنده نیز حاوی اشارات و لطائفی دلنشین درون علم حروف و اسم اعظم هست و آن را کلمـه ۳۴۳ همـین کتاب «هزار و یک کلمـه» قرار داده است. و نیز نکات و کلماتی از «هزار و یک نکته» و «هزار و یک کلمـه» درون این

[ صفحه ۲۲۷]

موضوع آورده‌ایم کـه فهرست هر یک راهنما است. و دیگر کتابی بـه نام «دروس اوفاقی» نوشته‌ایم کـه اهمـیت بسزا درون معرفت حروف و اسماء و اوفاق دارد و لکن هنوز بطبع نرسیده است. درون بند هفدهم «دفتر دل» نگارنده- چنان کـه در صدر این کلمـه اشارتی شده هست در وجوه اسم اعظم و طایفه‌ای از معانی حروف بحث کرده است. کتب و رسائل بـه تازی و پارسی درون علوم ارثماطیقی بسیـار نوشته‌اند؛ والله سبحانـه فتاح القلوب و مناح الغیوب.
شرح این فصل را بـه قصیده‌ای غراء «فی نعت النبی و مدیحه الزهراء» از شاعر مفلق ابوالفضل عنقای طالقانی- رضوان‌الله‌علیـه- کـه در پایـان فصل چهارم، و هم درون آخر فصل هفتم دو قصیده دیگر نیز از او نقل کرده‌ایم، خاتمـه مـی‌دهیم (نامـه فرهنگیـان- ص ۶۳۷):
فی نعت النبی صلی الله علیـه و آله و مدیحه الزهراء علیـهاالسلام

بیـا که تا نور یزدانی درین خاک دژم بینی
بیـا که تا مـهر نورانی برافرازان علم بینی

جمال شاه فردانی بکثرتگاه امکانی
هویدا پرده دریـا بی عیـان بی بیش و کم بینی

درآ درون چشم مشتاقان ببین آن چهره زیبا
ز چشم عاشقان شاید جمال آن صنم بینی

صنم گر خوانمش شاید صمد بین باش ای بینا
نخواهی دید رویش را تو که تا دیر و حرم بینی

برون از خویش شو یکدم درآ درون منظر رندان
که که تا آن شاه وحدت را برون از کیف و کم بینی

[ صفحه ۲۲۸]

گذر از نخوت هستی بشو هشیـار زین مستی
بر افشان بر جهان دستی کـه شـه را درون خدم بینی

ترا که تا نقطه هستی خطوط ره بسی باشد
محیطش نیستی آمد سر ار زیر قدم بینی

چو چشم و گوش بگشایی بقانون عبودیت
ز نغمات ربوبیت هزاران زیر و بم بینی

بهر زیر و بمـی اندر دو صد داود پیغمبر
همـیخواند زبور از بر جمال ذو نعم بینی

دم فرصت غنیمت دان ج خلوت دل شو
که گنجوری هست پنـهانی کز و لطف و کرم بینی [۶] .

بیـا که تا دست رس داری بپای دل سپر این ره
بملک جان وطن مـیکن وگرنـه بس ندم بینی

سرافرازی اگر جویی بملک نیم شب روزی
چو مردان کن گذر خود را امـیر محتشم بینی [۶] .

هوای نفس یکسو هل بفقر و مسکنت خو کن
هواداری اگر خود را تو از خیر الامم بینی

بدرویشان کوی دل ازان خواری روا داری
که روی پاک ایشان را معاذالله دژم بینی

ترا برهان نادانی بود این خو پسندیدن [۶]
اگر دانای رازستی بباید خویش کم بینی

[ صفحه ۲۲۹]

ز دین داران با معنی گریزانی بنادانی
گمان داری کـه دانایی ازین دانش ستم بینی

الا ای بنده [۶] دینی ز دین نامـی شنیدستی
نـه دین دینار مـیجویی همـه نقش درم بینی

خدا را ای دل غافل ره مردان گزین ترسم
ازین دعوی دین داری درون آخر رنج و غم بینی

بشرع انوار احمد (ص)که جان جان ادیـان است
گر از کردار وا مانی کجا باغ ارم بینی

محمد روح اعظم عالمـی مجلای نور او
همـه انوار هستی را نـهفته درون ظلم بینی

ترا جان جامـه‌ی تن آمده آن روح را ای دل
سپاسش را بجاآور کـه بس فضل و نعم بینی

نـه اجزا را مجال آن کـه بروجه اتم کل را
نماید [۶] .

بجز آن بانوی عصمت مـهین زهرای مرضیـه
که آن معنی درون آن صورت هم از سر که تا قدم بینی

تولا بایدت ای دل بدان درون دانـه هستی
که اکمال همان نعمت ز فیضش دم بدم بینی

همایون زهره‌ی زهرا ز برج احمدی (ص)سرزد
کز او خورشید ملت را بر افرازان علم بینی

[ صفحه ۲۳۰]

درخشان ساخت کیـهان را یگانـه دره‌ی بیضا
ازین فیض آفرینش را وجودی از عدم بینی

بیکتائی ذات او علی علیـه‌السلام برهان قاطع شد
که این بحرین اعظم را ز ایزد بر بهم بینی

ده و یک گوهر والا ازین دریـا پدید آمد
تعالی شانـه زین یم کـه کان هر کرم بینی

شرافت بین کـه از احمد یکی پدید آمد
کز او ظاهر و دیعتهای حق مکتتم بینی

غم ازدلها گریزان شد نشاط بی کران آمد
ولی با مـهر این بانو معاذالله بغم بینی

بتول آن دخت پیغمبر (ص)قدم بنـهاد چون ایدر
بساط توده‌ی اغبر همـی رشک ارم بینی

غبار خاک راهش را بتارک عرش مـی‌ساید
که عرش و کرسی و لوحش همـه زیر قلم بینی

خمش عنقا مدیح وی نـه اندر خورد تو باشد
کجا ای قطره بتوانی کمال و قعر یم بینی

تولا بایدت هر دم ز جان با آل پیغمبر (ص)
اگر مومن صفت خواهی کـه باغ دل خرم بینی

فقیر ابوالفضل ۱۱ شـهر جمادی‌الاخره سنـه (۱۳۰۱)

[ صفحه ۲۳۲]

در بیـان مصادیقی از خمس و مراتب آن است

اشاره

۱۱- و تدبر ما نتلوه علیک فی المقام:
العدد الخمس الذی هو خامس الدائره الابجدیـه یکتبونـه تاره هکذا: و اخری هکذا: اشاره الی دائره الوجود وقوسی النزول و الصعود، قوله سبحانـه: «یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیـه فی یوم کان مقداره الف سنـه مما تعدون» فالامر دوری لایزال فی الروحانیـات و الجسمانیـات، و تحدث بینـهما الاشکال العجیبه الغریبه، یرشدک فی ذلک تجدد الامثال و الحرکه فی الجوهر الطبیعی و مایدور من الجدیدین و ما فیـهما، قوله سبحانـه: «والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم».
الحضرات الکلیـه خمس: هی اللاهوت و الجبروت و الملوک و الناسوت و الکون الجامع الذی هو الانسان الکامل.
انواع الساعه خمسه: فمنـها ما هو کل آن و ساعه، و منـها الموت الطبیعی کما قال علیـه الصلاه و السلام: «من مات فقد قامت قیـامته»، و منـها الموت الارادی: «موتوا قبل ان تموتوا» و منـها ما هو موعود منتظر للکل کقوله تعالی: «ان الساعه آتیـه لاریب فیـها» و رسالتنا فی الرتق

[ صفحه ۲۳۴]

الفتق متکلفه لبیـانـها، و منـها ما یحصل للعارفین الموحدین من الفناء فی الله و البقاء بـه و یسمـی بالقیـامـه الکبری.
العرش خمسه: عرش الحیـاه و هو عرش الهویـه، و عرش الرحمانیـه، و العرش العظیم، و العرش الکریم، و العرش المجید.
انواع القلب خمسه: القلب النفسی، و القلب الحقیقی المتولد من مشیمـه جمعیـه النفس، و القلب المتولد من مشیمـه الروح- ای القلب القابل للتجلی الوجودی الباطنی- و القلب الجامع المسخر بین الحضرتین، و القلب الاحدی الجمعی.
السنـه الحمد خمسه: ان حقیقه الذکر عباره عن تجلیـه لذاته بذاته من حیث الاسم المتکلم اظهارا للصفات الکمالیـه و وصفا بالنعوت الجلالیـه و الجمالیـه فی مقامـی جمعه و تفصیله کما شـهد لذاته بذاته فی قوله: «شـهد الله انـه لا اله الا هو. و هذه الحقیقه لها مراتب:
اعلاها و اولیـها ما فی مقام الجمع من ذکر الحق نفسه باسمـه المتکلم بالحمد و الثناء علی نفسه، و فی الحدیث: «لااحصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک»؛ و ثانیـها ذکر الملائکه المقربین و هو تحمـید الارواح و تسبیحها لربها؛ و ثالثها ذکر الملائکه السماویـه و النفوس الناطقه المجرده؛ و رابعها ذکر الملائکه الارضیـه و النفوس المنطبعه مع طبقاتها؛ و خامسها ذکر الابدان و ما فیـا من الاعضاء، و کل ذاکر لربه بلسان یختص به.
للنون خمس مراتب- و النون هو مجتمع مداد المواد الحرفیـه النفسیـه الرحمانیـه من کونـه ام الکتاب-:

[ صفحه ۲۳۵]

المرتبه الاولی التعین الاول و هو جمع جمـیع الحقائق الکیـانیـه الربانیـه و الحروف الموثره الوجوبیـه و المتاثره الامکانیـه و هو ام الکتاب الاکبر.
و المرتبه الثانیـه دواه ماده الحروف الالهیـه النوریـه و هیولی الصور الفعلیـه الوجودیـه و عماء الربوبیـه بالعین المـهمله الذی کان ربنا فیـه قبل ان یخلق الخلق.
و المرتبه الثالثه ام‌الحقائق اله التی هی احدیـه جمع جمـیع الکائنات و الیـه الاشاره بقوله: «اول ما خلق الله الدره» و هو ام‌الکتاب المسطور فی الرق الوجودی المنشور و هی غماء العبودیـه بالغین المعجمـه.
و المرتبه الرابعه ام‌الکتاب المبین و هو اللوح المحفوظ المسمـی عند اهل النظر بالنفس الکلیـه.
و المرتبه الخامسه نون الاقدار و هو ام‌الکتاب الموضوع فی روحانیـه روح القمر، و هو سماء الاسم الخالق، و هو مجتمع الاضواء العالیـه و الانوار المختلفه و الاتصالات و الانفصالات، و منـها ینتقش کتاب المحو و الاثبات بین الجزئیـات.
و اقسام النکاح خمسه کما تقدم.
و المفاتح المشار الیـها فی قوله تعالی: (و عنده مفاتح الغیب لایعلمـها الا هو) لها خمس مراتب هی الحضرات الخمس المذکوره آنفا.
والحقائق التی علی الخمس کثیره کاوقات الصلوات الیومـیه التی سماهن الله بقوله: (اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق الیل و قرءان الفجر)؛ و قال النبی صلی الله علیـه و آله فی حدیث الساعه حین سئل عنـها: «انـها خمس لایعلمـهن

[ صفحه ۲۳۶]

الا الله»، ثم تلا: (ان الله عنده علم الساعه و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا و ماتدری نفس بای ارض تموت ان الله علیم خبیر).
و انما اشرنا الی طائفه من الامـهات التی یرتقی الانسان بالمعارج العلمـیه الیـها، قوله سبحانـه: (الیـه یصعد الکلم الطیب و العمل الصلح یرفعه)، و الله تعالی شانـه فتاح القلوب و مناح الغیوب.

[ صفحه ۲۳۷]

ترجمـه

آنچه را کـه در این مقام بر تو تلاوت کنیم تدبر بفرما:
عداد پنج کـه آن پنج دائره ابجدی هست گاهی آن را چنین نویسند، و گاهی اینچنین کـه اشاره بـه دائره وجود و دو قوس نزول و صعود دارد. خدای سبحان درون قرآن فرموده است: «خداوند امر را از آسمان بـه سوی زمـین تدبیر مـی‌کند سپس بسوی او عروج مـی‌نماید درون روزی کـه مقدار آن هزار سال بـه شمار شما است»، بعد همواره و پیوسته امر درون روحانیـات و جسمانیـات دوری هست و از مـیان این دو اشکال عجیب غریب حادث مـی‌شود؛ تجدد امثال و حرکت درون جوهر طبیعی و گردش روز و شب و آنچه کـه در روز و شب پدید مـی‌آید تو را درون این امر دوری بودن وجود ارشاد مـی‌کنند؛ خدای سبحان فرموده است: سیر ماه را درون منازلی تقدیر کرده‌ایم که تا این کـه در گردش خود مانند چوب کهنـه خشک خوشـه خرما کـه بار یک و زرد و کج مـی‌شود درمـی‌آید.
حضرات کلی پنج‌اند کـه عبارت‌اند از لاهوت و جبروت و ملکوت و ناسوت وجامع کـه انسان کامل است.
انواع ساعت یعنی قیـامت پنج است: یکی از آنـها درون هر آن و ساعت یعنی زمان است. و یکی از آنـها موت طبیعی هست چنان کـه پیـامبر اکرم صلی الله علیـه و آله فرموده است: هر کـه مرده هست قیـامت او قیـام کرده است. و یکی از آنـها موت ارادی هست «پیش از آن کـه به مرگ طبیعی بمـیرید، بـه مرگ ارادی اختیـاری بمـیرید». و یکی از آنـها موت موعود هست که همـه درون انتظار آنند چنان کـه خدای تعالی فرموده است: ساعت یعنی قیـامت آمده هست هیچ شکی درون آن نیست؛ و رساله ما بـه نام «رتق و فتق» متکفل بیـان

[ صفحه ۲۳۸]

آنست. و یکی از آنـها قیـامت کبری هست که به منظور عارفان موحد، از فناء فی الله و بقاء بالله حاصل مـی‌شود.
عرشـها پنج‌اند: عرش حیـات کـه عرش هویت است، و عرش رحمانیت، و عرش عظیم و عرش کریم و عرش مجید.
انواع قلب پنج‌اند: قلب نفسی کـه قلب مختص بـه نفس است، و قلب حقیقی متولد از مشیمـه جمعیت نفس، و قلب متولد از مشیمـه روح- یعنی قلب قابل تجلی وجودی باطنی- و قلب جامع مسخر بین حضرتین- یعنی حضرتین دو اسم ظاهر و باطن- و قلب احدی جمعی کـه قلب احدی جمعی محمدی است.
السنـه حمد پنج است:
حقیقت ذکر عبارت هست از تجلی ذات حق سبحانـه به منظور ذاتش بذاته از حیث اسم متکلم از جهت اظهار صفات کمالی و وصف بـه نعوت جلالی و جمالی درون دو مقام جمع و تفصیلش چنانکه به منظور ذاتش بذاته یعنی بدون واسطه شـهادت داده هست که الهی جز او نیست. و این حقیقت را مراتب است: مرتبه بالاترین و سزاوارترین، حقیقت ذکر درون مقام جمع هست که حق سبحانـه خویشتن را بـه اسم متکلم بـه حمد و ثناء بر ذات خودش ذکر مـی‌کند. و در حدیث آمده هست که رسول‌الله صلی الله علیـه و آله گفته است: خدایـا نمـی‌توانم ثناء بر تو را آنچنان کـه تو خودت را ثناء گفته‌ای، احصاء کنم.
مرتبه دوم حقیقت حمد، ذکر ملائکه مقربین است، و آن حمد و تسبیح ارواح- یعنی عقول مفارقه مجرده- مر پروردگارشان را است.

[ صفحه ۲۳۹]

مرتبه سوم ذکر ملائکه آسمانی و نفوس ناطقه مجرده است.
مرتبه چهارم ذکر ملائکه زمـینی و نفوس منطبعه با طبقات و مراتبی کـه دارند مـی‌باشد.
مرتبه پنجم ذکر ابدان و اعضاء موجود درون آنـها است. و هر یک از مراتب یـاد شده بـه زبانی کـه اختصاص بـه خود او دارد، ذاکر و حامد پروردگارش است.
نون دارای پنج مرتبه است- نون مجتمع مداد مواد حرفی نفسی رحمانی از آن حیث کـه ام‌الکتاب است، مـی‌باشد-.
مرتبه نخستین نون، تعین اول هست و آن جمع جمـیع حقائق کیـانی ربانی، و حروف موثره وجوبی، و حروف متاثره امکانی است؛ و نون ام‌الکتاب اکبر است.
مرتبه دوم نون، دوات ماده حروف نوری الهی و هیولای صور فعلی وجودی و عماء ربوبی- بـه عین مـهمله- هست که پروردگار ما پیش از خلقت خلق درون آن بوده است.
مرتبه سوم نون، اصل و ام‌حقائق کـه احدیت جمع جمـیع کائنات هست مـی‌باشد، و حضرت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله درون بیـان خود کـه فرمود: «اول ما خلق الله الدره» بـه این اصل ام اشاره فرموده است. و این مرتبه نون ام‌الکتاب مسطور درون رق وجودی منشور هست که غمای عبودیت با غین معجمـه است.
مرتبه چهارم نون، ام‌الکتاب مبین است، و آن لوح محفوظ هست که درون اصطلاح اهل نظر، نفس کلی نامـیده مـی‌شود.

[ صفحه ۲۴۰]

مرتبه پنجم نون، نون اقدار هست و آن ام‌الکتاب موضوع- یعنی نـهاده شده- درون روحانیت روح قمر است؛ و آن آسمان اسم خالق و مجتمع اضواء عالی و انوار گوناگون و اتصالات و انفصالات است، و کتاب محو و اثبات بین جزئیـات از این مرتبه منتقش است.
اقسام نکاح پنج هست چنان کـه در فصل دوم گفته آمد.
مفاتح را کـه در قول خدای تعالی بدان اشاره است: (و عنده مفاتح الغیب…) پنج مرتبه است، و این مراتب همان حضرات خمس‌اند کـه در صدر این فصل گفته آمد «لاهوت و جبروت…».
و حقایقی کـه بر پنج‌اند بسیـارند، مثل اوقات نمازهای یومـیه کـه خداوند درون این کریمـه فرموده است: «نماز را از زوال آفتاب هنگام ظهر- نیم روز- که تا تاریکی شب بپای دار، و نماز صبحگاهی را بپای دار…» درون حدیث ساعت- یعنی قیـامت- کـه پیغمبر صلی الله علیـه و آله را اززمان آن سوال کرده‌اند، فرمود: علم آن درون عداد پنجی هست کهی آنـها را جز خدا نمـی‌داند سپس این آیـه تلاوت کرد: (ان الله عنده علم الساعه…) علم قیـام قیـامت درون نزد اوست، و باران را فرومـی‌فرستد، و مـی‌داند آنچه درون ارحام است، و هیچنمـی‌داند فردا چهب مـی‌کند، و هیچنمـی‌داند درون کدام سرزمـین مـی‌مـیرد همانا کـه خداوند دانا و آگاه است.
و همانا کـه ما بـه طایفه‌ای از امـهات مطالبی کـه انسان بـه وسیله معارج علمـی بدانـها ارتقاء مـی‌یـابد، اشارتی نموده‌ایم. خدای سبحان فرمود: بسوی او کلم طیب صعود مـی‌کند و عمل صالح آن را بالا مـی‌برد؛ و خدای- تعالی شانـه- فتاح قلوب و بخشنده غیوب است.

[ صفحه ۲۴۱]

شرح

فصل یـازدهم درون حقیقت تتمـه و تکمله فصل دهم هست یعنی چون هر یک از آل‌عبا علیـهم‌السلام را درون دائره ولایت خامس اصحاباء شناخته‌ایم، بدین مناسبت درون وجوه خمس سخن بـه مـیان آورده‌ایم و مصادیقی از خمس را عنوان کرده‌ایم و اشارتی بـه بیـان هر یک نموده‌ایم: نخست از «ه» هوز شروع کرده‌ایم کـه عدد آن پنج است.

ابجد و هوز و دگر حطی
از یکی که تا ده هست بهر شمار

کلمن سعفص هست تا بـه نود
قرشت ثخذ و ضظع بـه هزار

جسم و جسد و روح را درون اصطلاح علوم و فنون معانی گوناگون است، مثلا قیصری درون شرح فص اسحاقی فصوص الحکم درون معنی جسد بـه اصطلاح طائفه اهل عرفان گوید: «و الجسد فی اصطلاح الطائفه مخصوص بالصوره المثالیـه» (شرح فصوص الحکم- چاپ سنگی- ص ۱۹۲). و شیح رئیس درون آخر فصل بیستم نمط دوم اشارات گوید: «و قد تحل الاجساد الصلبه الحجریـه مـیاها سیـاله یعرف ذلک اصحاب الحیل…» خواجه طوسی درون شرح آن گوید: «اصحاب الحیل یعنی طلاب الاکسیر… و الاجساد هی الاجسام الذائبه بحسب مصطلحاتهم»، و اکسیر بمعنی کیمـیا است.
در علم حروف صورت هر حرف را جسم گویند و عدد آن را روح آن؛ عیـانی درون «کنوز الاسماء» گوید:

نزد اهل خرد و اهل عیـان
حرف جسم و عدد اوست چه؟ جان

جناب فتح الله بن محمدرضا الحسینی المرعشی الشوشتری درون رساله

[ صفحه ۲۴۲]

گرانقدر «وفق المراد» فرموده است: «و گفته‌اند کـه عدد حکم دندانـه کلید دارد کـه بزیـاد یـا کم نمودن آن درون باز نمـی‌شود، کماقیل الاعداد ارواح و الحروف اشباح، و العدد کاسنان المفتاح اذا نقصت او زادت لایفتح الباب، و الزیـاده علی العدد المطلوب اسراف و النقص منـه اخلال».
حرف «ه» را بدین صورت نیز نویسند کـه در لسان عام به‌های دو چشم شـهرت دارد، و در حقیقت آن اشاره بـه دائره وجود و دو قوس نزول و صعود دارد، قوله سبحانـه: (یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیـه) (سجده: ۵).
و بـه تعبیر شریف علامـه قیصری درون آخر فصل ششم مدخل شرح فصوص الحکم (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۳۳)
«ان مراتب تنزلات الوجود و معارجه دوریـه، و المرتبه التی قبل النشاه الدنیـاویـه هی من مراتب التنزلات و لها الاولیـه، و التی بعدها من مراتب المعارج و لها الاخریـه».
نظامـی گنجوی درون مدح خاتم الانبیـاء صلی الله علیـه و آله گوید:

دو سر خط حلقه هستی
به حقیقت بـه هم تو پیوستی

نگارنده درون بند سیزدهم «دفتر دل» (دیوان ما- ص ۳۴۱) درون این موضوع گفته است:

«وجود صرف کان بیحد و عد است
چو دریـایی هست کاندر جزر و مد است

ز قوسین نزولی و صعودی
بدانی رمز این سیر وجودی…»

[ صفحه ۲۴۳]

و بـه خصوص کتاب ما «گشتی درون حرکت» را دراین مسائل اهمـیت بسزا است، و هر یک از حرکت حبی و تجدد امثال و حرکت درون جوهر طبیعی و دیگر نکات و لطائف مربوط بـه آنـها درون آن مبرهن شده است.
«کون جامع» کـه انسان کامل هست در شرح فصل دوم فص بـه تفصیل گفته آمد.
آن کـه گفته‌ایم: «انواع الساعه خمسه…» ناظر بـه بیـان علامـه قیصری درون آخر فصل نـهم از فصول مقدمات شرحش بر فصوص الحکم شیخ اکبر هست (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۴۱).
از رساله «رتق و فتق» درون متن نامـی‌ایم؛ ای عزیز رساله رتق و فتق رساله‌ای وحید و از غرر رسائل دهر است، و آن را کلمـه ۳۲۳ «هزار و یک کلمـه» قرار داده‌ایم؛ و در حقیقت تفسیر یک وجه از وجوه معانی کریمـه (اولم یر الذین کفروا ان السموت و الارض کانتا رتقا ففتقنـهما) (انبیـاء: ۳۳) مـی‌باشد کـه در رتق و فتق معدل النـهار و منطقه البروج هست که درنظام خلقت عالم محسوس ما ازلا و ابدا ساری و جاری است، و تاکنون چهارده نتیجه اصیل و وزین علمـی از آن استنباط کرده‌ایم. رساله را حتما از زبان عالمـی هیوی متاله عارف بـه مبانی اصیل قرآنی فراگرفت. این رساله را اهمـیت بسیـار بسزا هست و لکن هنوز آگاهی و آشنایی بدان حاصل نشده است؛ لعل الله یحدث بعد ذلک امرا.
آن کـه گفته‌ایم: «العرش خمسه…» بـه بین شیخ اکبر درون رساله «عقله المستوفز» (ط لیدن- ص ۵۲) نظر داریم کـه گفت: «اعلم ان العرش خمسه: عرش الحیـاه…».

[ صفحه ۲۴۴]

در شرح مرحوم احسائی بر زیـارت جامعه، آنجا کـه عبارت زیـارت فرماید: «خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشـه محدقین» درون اطلاقات عرش بحث شده هست (ط ۱- چاپ سنگی رحلی- ص ۲۲۷).
در اقسام قلب بـه تحقیق عرشی جناب علامـه ابن فناری درون فصل پنجم از فصول فاتحه مصباح الانس- از ص ۲۱ که تا ص ۲۶ ط ۱ رحلی چاپ سنگی- درون ذکر مقامات اهل الله درون سیر و سلوک، نظر داریم، و ما بحمدالله تعالی درون حواشی بر آن بـه نام «مشکاه القدس علی مصباح الانس» توضیحات و القاءاتی است. قلب اخیر کـه قلب احدی جمعی هست آن قلب احدی جمعی محمدی هست صلی الله علیـه و آله. درون بند نـهم «دفتر دل» (دیوان- ص ۳۱۲) از دل و دلها اشارتی نموده‌ایم، برخی از آن ابیـات این که:

عجب احوال دلها گونـه‌گون است
بیـا بنگر کـه دلها چند و چون است

دلی چون آفتاب پشت ابر است
دلی مرده هست و تن او را چو قبر است

دلی روشنتر از آب زلال است
دلی تیره‌تر از روی ذغال است

دلی استاره و ماه هست و خورشید
دلی خورشید او را همچو ناهید

دلی عرش هست و دیگر فوق عرش است
که فوق عرش را عرشت چو فرش است

[ صفحه ۲۴۵]

دلی همراه با آه و انین است
دلی همچو تنور آتشین است

دلی چون کوره‌ی آهنگران است
دلی چون قله آتش فشان است

دلی افسرده و سرد هست چون یخ
سفر دارد ز مبرز که تا به مطبخ

ز مطبخ باز اید که تا به مبرز
جز این راهی نـه پیموده هست یک گز

آن کـه گفته‌ایم السنـه الحمد خمسه، بـه بیـان شریف و لطیف علامـه قیصری درون شرح فص یونسی از فصوص الحکم نظر داریم (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۳۸۳).
ملائکه قوای علم‌اند و نظام احسن هستی یک وجود صمدی هست که هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن، و به لحاظ کثرت شئون و صدور افعال گوناگون بـه اسامـی ملائکه نامـیده شده هست که او را ملک و اقتدار بر همـه هست و رب العالمـین است؛ و به لحاظ اضافات بـه ملائکه و اقتدار بر همـه هست و رب العالمـین است؛ و به لحاظ اضافات بـه ملائکه سماویـه و ارضیـه نامـیده مـی‌شود، و بتعبیر دلنشین جناب استادم حکیم الهی قمشـه‌ای- رضوان‌الله‌علیـه (کلیـات دیوان- ص ۲۹۵):

بینی شتابان کاروانان سپهری
واندر ره حق بشنوی بانگ درا را

ز آوازه تسبیح و تنزیـه و ستایش
عرش ملایک بنی این بیحد فضا را

[ صفحه ۲۴۶]

صف درون صف از غیب و شـهود ملک هستی
فوج ملک بینی طبایع یـا قوی را

بینی نشسته بر فراز هر گیـاهی
افرشته‌ای که تا پروراند آن گیـا را

بینی عیـان درون بر و بحر و کوه و صحرا
در هر مکان آن لامکان یـار ما را

و این کمترین درون قصیده «ینبوع الحیـاه» گفته است:

و قد ملات اقطار الافاق کلها
ملائکه الله و الاقطار اطت

ملائکه الله قوی کل عالم
قد اشتقوا من ملک کما من الوکه‌ش

اما آن کـه گفته‌ایم: «للنون خمس مراتب…» کتاب «نصوص الحکم بر فصوص الحکم»، و نیز مجموعه‌ای بنام «ده رساله فارسی» هر دو از آثار قلمـی نگارنده‌اند، این دو اثر مکرر بـه طبع رسیده‌اند. یکی ازرسائل «ده رساله فارسی» رساله‌ای «لوح و قلم» است. درون شرح فص ۵۸ «فصوص الحکم» و نیز درون رساله «لوح و قلم» بـه تفصیل تام درون «ن» بحث کرده‌ایم بحثی شیرین و دلنشین و شنیدنی و خواندنی و ماندنی، ولکن آن حقایق را حتما از دهن استادی دانا و توانا و حرف شنیده و راه پیموده فراگرفت. درون کتاب «انشاء الدوائر» شیخ اکبر محیی‌الدین ابن العربی از «ن» بحث شده است. «ط لیدن، ص ۵۵».
از عماء بـه عین مـهمله، و غماء بـه غین معجمـه نام‌ایم؛ درکتب و رسائل نگارنده از هر دو مکرر بحث شده است. درون صفحات ۷۴ و ۱۲۸ و ۱۵۲ و ۲۴۷ و ۳۱۱ و ۳۱۹ مصباح الانس علامـه ابن فاری (ط ۱، رحلی) از

[ صفحه ۲۴۷]

عماء و غماء بحث بمـیان آمده است.
حقائقی کـه بر خمس‌اند بسیـارند کـه برخی را درون عبارت فص آورده‌ایم؛ اکنون گوییم: از جمله محبت بر پنج قسم است، ابن فناری درون مصباح الانس (ص ۱- چاپ سنگی-ص ۹۴) گوید: «و لماکانت المحبه حکم المناسبه، و ما بـه الاتحاد بین المحب و المحبوب، و المناسبت منحصره فی خمسه اقسام، کانت قاسم المحبه ایضا خمسه… وجه الحصرفی الاقسام الخمسه ان هذه النسبه المسماه بالمحبه ان کانت ناشئه من عین ذات المحب و المحبوب بلا اعتبار معنی اوصفه زائده فهی مناسبه و محبه ذاتیـه، و ان کانت ناشئه من الذات من حیث اعتبار معنی او صفه فاما ان یتعدی اثر ذلک المعنی او الصفه الی الغیر و هی الفعلیـه کما بین الکاتب و مکتوبه، اولا فاما ان لایکون لذلک المعنی ثبات و دوام فی ما ظهر فیـه فهی الحالیـه کما یظهر فی حال الوجد بین شخصین و یخفی بانتهاء تلک الحاله، او یکون له دوام فاما ان یکون حکم المرتبه ظاهرا و غالبا حال تحقق النسبه الحبیـه فهی المرتبیـه کما بین مومن و مومن من جهه الایمان و منـهم المتحابون فی الله، و الا فهی المحبه الصفاتیـهائر التعلقات الحبیـه…».
صدرالدین قونوی درون اول تفسیر سوره فاتحه قرآن بـه نام «اعجاز البیـان فی تاویل ام‌القرآن» (ص ۳ ط هند؛ و ۹۹ ط مصر) فرماید: «و الکتب الالهیـه الکلیـه خسمـه علی عدد الحضرات الاول الاصلیـه…».
در کتاب مستطاب «خصائص فاطمـیه» (ط ۱- چاپ سنگی رحلی- ص ۳۵۰) آمده هست که: «هر یک از انگشتان خمسه متعلق بـه یکی از انوار خسمـه دارد چنانچه درون حدیث هست که انگشت سبابه تعلیق بـه جناب

[ صفحه ۲۴۸]

ختمـی مرتبت صلی الله علیـه و آله دارد، و وسطی بـه حضرت ولایت مآب- علیـه السلام- و بنصر بـه حضرت صدیقه طاهره علیـهاالسلام و خنضر بـه امام حسن- علیـه‌السلام- و ابهام بـه جناب امام حسین علیـه‌السلام، چنانچه ظهور انوار خمسه علیـهم‌السلام از انامل شریفه آدم علیـه‌السلام درون بدو خلقت بدین نـهج شد…».
در آخر این موضوع بـه کریمـه «الیـه یصعد الکلم الطیب…» تمسک جسته‌ایم کـه کلم طیب انسان آگاه بیدار و هوشیـار الهی هست و عمل صالح این کلم طیب را بالا مـی‌برد زیرا کـه علم و عمل دو جوهر نورانی انسان سازند. شرح عین ۶۱ کتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» درون این موضوع شریف کـه علم و عمل جوهرند و مقوم ذات انسانند مطلوب است.
تا کنون درون مدیحه حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه‌ی زهراء علیـهاالسلام از دانشمندان بزرگ سخنور چند قصیده یـا غزلی اهداء کرده‌ایم، اکنون شرح این فصل را بـه نقل مرثیـه آن بزرگوار از دیوان عالم هنرمند و سخندان برمند جناب مـیرزا ابوالقاسم محمد نصیر طرب شیرازی- رضوان‌الله‌علیـه- (ص ۶۳۳- ط تهران، با مقدمـه و حواشی استاد جلال الدین همائی- رحمـه‌الله‌علیـه؛ و نیز بـه ابیـاتی بـه تازی سروده عالم جلیل شیخ حبیب شعبان متوفی ۱۳۳۶ ه ق، از کتاب نفیس «شعراء الغری» (ج ۳- ص ۶) خاتمـه مـی‌دهیم:
مرثیـه‌ی حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمـه‌ی زهرا علیـهاالسلام

وفات حضرت صدیقه هست و روز عزا
دلا بسوز کـه شد تازه روز عاشورا

بود بزرگ مصیبت اگر چه قتل حسین
بزرگتر نبود از شـهادت زهرا

[ صفحه ۲۴۹]

دریغ و درد کـه نیلی ز ضرب سیلی شد
رخی کـه بود درخشان چو آفتاب سما

ز تازیـانـه‌ی کین شد کبود بازویی
که بود بازوی او دستیـار دست خدا

چو گشت محسن صدیقه سقط ازین ماتم
خروش خاست ز سکان عالم بالا

دری بسوخت ز دست ستم کـه بود از قدر
بر آستانـه‌ی او جبرئیل حبهت سا

رواست که تا بابد چشم چرخ خون بارد
از آن ستم کـه رسید از خسان بآل عبا

چنان بخانـه‌ی زهرا زدند آتش کین
که زد زبانـه‌ی او سر بدشت کرب و بلا

نسوختی عدوار خانـه‌ی علی را در
یزید را نبد اینگونـه زهره و یـارا

شکست پهلوی پاک بتول و دخت رسول
که از شکستن او شد شکسته خاطر ما

نگشت بسته گر آن روز بازوی حیدر
نبود درون غل و زنجیر بسته زین عبا

اگر عدو نزدی سیلی آن زمان ببتول
کجا طپانچه بزینب زدند قوم دغا

[ صفحه ۲۵۰]

یقین کـه آل عبا شافعان جرم ویند
طرب چو مرثیـه خوانی کند بر آل‌عبا

و اما ابیـات تازی موعود، مولف رفیع القدر «شعراء الغری» درون بیوگرافی عالم جلیل شیخ حبیب شعبان- رحمـه‌الله‌علیـه- گوید: (ج ۳- ص ۴): «له شعر کثیر، و شعره جید مقبول تعلوه مرونـه و حسن انسجام، و الیک نموذجا منـه یرثی بـه السیده فاطمـه الزهراء علیـهاالسلام، قوله من قصیده:

هی الغید تسقی من لواحظها خمرا
لذلک لاتنفک عشاقها سکری

ضَّعائف لاتقوی قلوب ذوی الهوی
علی هجرها حتی تموت بـه صبرا

و ما انا ممن یستلین فواده
و ینفثن بالالحاظ فی عقله سحرا

و لابالذی یشجیـه دارس مربع
فیسقیـه من اجفانـه ادمعا حمرا

ا ابکی لرسم دارس حکم البلی
علیـه و دار بعد سکانـها قفرا

و اصفی و دادی للدیـار و اهلها
فیسلو فوادی ود فاطمـه الزهرا

و قد فرض الرحمن فی الذکر و دها
و للمصطفی کانت مودتها اجرا

و زوجها فوق السما من امـینـه
علی فزادت فوق مفخرها فخرا

و کان شـهود العقد سکان عرشـه
و کانت جنان الخلد منـه لها مـهرا

فَّلم ترض الا ان یشفعها بمن
تحب فاعطاها الشفاعه فی الاخری

حبیبه خیر الرسل ما بین اهله
یقبلها شوقا و یوسعها بشرا

و مـهما لریح الجنـه اشتاق شمـها
فینشق منـها ذلک العطر و النشرا

اذا هی فی المحراب قامت فنورها
یزهرته یحکی لاهل السما الزهرا

[ صفحه ۲۵۱]

و انسیـه حوراء فالحور کلها
وصائفها یعددن خدمتها فخرا

و ان نساءالعالمـین اماوها
بها شرفت منـهن من شرفت قدرا

فلم یک لولاها نصیب من العلی
لانثی و لاکانت خدیجه‌الکبری

لقد خصها الباری بغر مناقب
تجلت وجلت ان یطیق لها حصرا

و کیف تحیط اللسن و صفا ه من
احاطت بما یـاتی و ما قد مضی خبرا

و ما خفیت فضلا علی کل مسلم
فیـالیت شعری کیف قد خفیت قبرا

و ما شیع الاصحاب سامـی نعشـها
و ما ضرهم ان یغنموا الفضل و الاجرا

بلی جحد القوم النبی و اضمروا
له حین یقضی فی بقیته المکرا

له دحرجوا مذکان حیـا دبابهم
و قد نسبوا عند الوفات له الهجرا

فلما قضی ارتدوا و صدوا عن الهدی
و هدوا علی علم شریعته الغرا

و حادوا عن النـهج القویم ضلاله
و قادوا علیـا فی حمایله قهرا

وحیدا من الانصار لاحمزه له
و لاجعفر الطیـار فادرع الصبرا

و طاطا لاجبنا و لو شاء لانتضی
الحسام الذی من قبل فیـه محا الکفرا

و لکن حکم الله جار و انـه
لاصبر من فی الله یستعذب الصبرا

فکابد ما لو بالجبال لهدها
و شاهد بین القوم فاطمـه حسرا

سپس مولف محترم کتاب مغتنم «شعراء الغری» بعد از نقل دوازده بیت دیگر از همـین قصیده گوید: «و قوله یرثیـها ایضا» یعنی قصیده‌ی دیگر عالم مرحوم مبرور شیخ حبیب شعبان، درون رثاء حضرت عصمـه‌الله الکبری ام‌الائمـه النجباء فاطمـه‌ی زهراء صلوات‌الله و سلامـه علیـها گفته است:

[ صفحه ۲۵۲]

سقاک الحیـا الهطال یـا معهد الالف
و یـا جنـه الفردوس دانیـه القطف

فکم مر لی عیش حلا فیک ط
لیـالی اصفی الود فیـها لمن یصفی

بسطنا احادیث الهوی و انطوت لنا
قلوب علی ما فی الموده و العطف

فشتتنا صرف الزمان و انـه
لمنتقد شمل الاحبه بالصرف

کان لم تدر ما بیننا االهوی
و نحن نشاوی لانمل من الشرف

و لم نقض ایـام الصبا و بها الصبا
تمر علینا و هی طیبه العرف

ایـا منزل الاحباب مالک موحشا
بزهرته الاریـاح اودت بما تسفی

تعفیت یـا ربع الاحبه بعدهم
فذکرتنی قبر البتوله اذ عفی

رمتها سهام الدهر و هی صوائب
بشجو الی ان جرعت غصص الحتف

شجاها فراق المصطفی و احتقارها
لدی کل رجس من صحابته جلف

و ما ورثوها من ابیـها و اثبتوا
حدیثا نفاه الله فی محکم الصحف

فآبت وزند القیظ یقدح بالحشا
تعثر بالاذیـال مثنیـه العطف

و جاءت الی الکرار تشکوا هتضامـها
و مدت الیـه الطرف خاشعه الطرف

ابا حسن یـا راسخ الحلم و الحجی
اذا فرت الابطال رعبا من الزحف

و یـا واحدا افنی الجموع و لم یزل
بصیحته فی الروع یغنی عن الالف

نناراک ترانی و ابن تیم و صحبه
یسوموننی ما لااطیق من الخسف

و یلطم خدی نصب عینیک ناصب
العداوه لی بالضرب منی یستشف

فتغضی و لاتنضی حسامک آخذا
بحقی و منـه الیوم قد صفرت کفی

لمن اشتکی الا الیک و من به
الوذ و هل لی بعد بیتک من کهف

[ صفحه ۲۵۳]

و قد اضرموا النیران فیـه واسقطوا
جنینی فواویلاه منـهم و یـا لهف

و ما برحت مظلومـه ذات عله
تورقها البلوی و ظالمـها مغف

الی ان قضت مکسوره الضلع مسقطا
جنین لها بالضرب مسوده الکتف

کسا جسمـها ثوب الضنا و بناتها
عنادا لها قد سلبوهن بالطف

و طافوا بها الشامات اسری حواسرا
هواتف یذهلن ال عن الحتف

و یخمشن بالایدی وجوها تقشرت
عن الشمس اذا ما فی ظلال و لاسجف

لقد شمتت ارجاس آل‌امـیه
بها فلفرط الانس تضرب بالدف

[ صفحه ۲۵۷]

در بیـان این کـه حضرت فاطمـه‌ی معصومـه لیله‌القدر و یوم‌الله است

اشاره

۱۲- کانت فاطمـه علیـهاالسلام لیله‌القدر، و لیله‌القدر ذات مراتب کما ان جمـیع الحقائق الوجودیـه کذلک، کل مرتبه دانیـه منـها رقیقه لعالیتها، و عالیتها حقیقه لرقیقتها، قوله سبحانـه: (و لقد علمتم النشاه الاولی فلولا تذکرون) و فی الاثر الرضوی «قد علم اولوا الاباب ان ما هنا لک لایعلم الا بما هیـهنا» و فی الاثر الصادقی «ان الله خلق الملک علی مثاله ملکوته، و اسس ملکوته علی مثال جبروته لیستدل بملکه علی ملکوته و بملکوته علی جبروته».
و اعلم ان منازل السیر الحبی الوجودی فی القوس النزولیـه معبره باللیل و اللیـالی، و فی القوس الصعودیـه بالیوم و الایـام، فعصمـه‌الله الکبری فاطمـه کما انـها لیله القدر کذلک انـها یوم‌الله، و الانسان الکامل فی العصر المحمدی وعاء حقائق القرآن؛ و ان شئت قلت: انـه قرآن ناطق، فنزل احد عشر قرآنا ناطقا من تلک اللیله المبارکه التی هی لیله‌القدر و هی ام‌الائمـه فافهم، ثم تدبر قوله سبحانـه: (انا اعطینک الکوثر) قال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله: «من عرفها حق معرفتها ادرک لیله‌القدر، و انما سمـیت فاطمـه لان الخلق فطموا عن کنـه معرفتها».

[ صفحه ۲۵۸]

و فی الاثر الصادقی: «من عرف فاطمـه حق معرفتها فقد ادرک لیله القدر»؛ و صوره تمامـه فی تفسیر فرات الکوفی هکذا:
«فرات قال حدثنا محمد بن القسم بن عبید معنعنا عن ابی عبدالله علیـه‌السلام قال: انا انزلناه فی لیله‌القدر- اللیله فاطمـه، و القدر الله، فمن عرف فاطمـه حق معرفتها فقد ادرک لیله‌القدر. و انما سمـیت فاطمـه لان الخلق فطموا عن معرفتها (او معرفتها، الشک من ابی القسم)- قوله: و ما ادریک ما لیله‌القدر لیله‌القدر خیر من الف شـهر- یعنی خیر من الف مومن و هی ام‌المومنین- تنزل الملائکه و الروح فیـها- و الملائکه المومنون الذین یملکون علم آل محمد صلی الله علیـه و آله، و الروح القدس هی فاطمـه- باذن ربهم من کل امر سلام هی حتی مطلع الفجر- یعنی حتی یخرج القائم».
و عن الصقر بن ابی دلف الکرخی قال: لما حمل المتوکل سیدنا اباالحسن العسکری علیـه‌السلام جئت اسال عن خبره- الی ان قال: ثم قلت یـا سیدی حدیث یروی عن النبی صلی الله علیـه و آله لااعرف معناه، قال: و ما هو؟ فقلت: قوله: «لاتعادوا الایـام فتعادیکم» ما معناه؟ فقال: نعم الایـام نحن ما قامت السماوات و الارض- الخبر.
و انما فطم الخلق عن کنـه معرفتها لان منبذی العصمـه یدرک العصمـه مفهوما و لایدرکها ذوقا، و هذا مثل ان العوام لایدرکون حقیقه ملکه الاجتهاد و کنـهها ذوقا، و لایعلمون شان من هو صاحب ملکه الاجتهاد بالذوق، و العمده فی المعرفه هی العلم الذوقی.
و المراد بالذوق فی اصطلاح العارف بالله ما یجده العالم علی سبیل الوجدان و الکشف لاالبرهان و الکسب، و لاعلی طریق الاخذ بالایمان و

[ صفحه ۲۵۹]

التقلید فان کلا منـهما و ان کان معتبرا بحسب مرتبته لکنـه لایلحق بمرتبه العلوم الکشفیـه اذالخبر کالعیـان.
و ایضا قال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله: «سمـیتها فاطمـه لان الله فطمـها و فطم من احبها عن النار».

[ صفحه ۲۶۰]

ترجمـه

حضرت فاطمـه- صلوات‌الله‌علیـها- لیله‌القدر بوده است، و لیله‌القدر دارای مراتبی هست چنان کـه همـه حقائق وجودی این گونـه‌اند کـه دارای مراتب‌اند، هر مرتبه دانی رقیقه مرتبه عالی خود است، و هر مرتبه عالی حقیقت مرتبه دانی خود است، خدای سبحان فرموده است: شما نشئه اولی (آفرینش نخستین) ما را دانسته‌اید بعد چرا متذکر نمـی‌گردید (چرا بـه آفرینش نخستین ما بر نشاه اخری استدلال نمـی‌کنید)؟
و از امام هشتم (حضرت امام رضا) علیـه‌السلام روایت هست که فرموده است: همانا کـه خردمندان دانسته‌اند کـه آنچه درون آنجاست (در ما فوق طبیعت و ماورای آن است) دانسته نمـی‌شود مگر بدانچه کـه در اینجاست.
و از امام صادق علیـه‌السلام روایت هست که فرمود: خداوند ملک را (عالم ملک را) بر مثال ملکوتش خلق فرموده است، و ملکوتش را بر مثال جبروتش تاسیس فرموده هست تا بـه ملکش بر ملکوتش و به ملکوتش بر جبروتش استدلال شود.
و بدان کـه از منازل سیر حبی وجودی، درون قوس نزولی بـه لیل و لیـالی تعبیر مـی‌شود، و در قوس صعودی بـه یوم و ایـام؛ لذا عصمـه‌الله الکبری حضرت فاطمـه همانگونـه کـه لیله‌القدر هست همچنین یوم‌الله است. و انسان کامل درون عصر محمدی وعاء حقایق قرآن است، و اگر خواهی بگو کـه انسان کامل درون عصر محمدی قرآن ناطق است، بعد یـازده قرآن ناطق از این لیله القدر مبارک حضرت عصمـه‌الله فاطمـه زهراء علیـهاالسلام فرود آمده‌اند و آن جناب ام الائمـه هست (چنان کـه انسان کامل کتاب الله هست و حضرت

[ صفحه ۲۶۱]

فاطمـه علیـهاالسلام ام‌الکتاب است)، سپس درون قول خداوند سبحان تدبر نما کـه به پیغمبر اکرم فرمود: ما تو را کوثر عطا کرده‌ایم.
رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فرمود: هر فاطمـه را آن گونـه کـه حق معرفت بدو هست بشناسد، لیله‌القدر را ادراک کرده هست و همانا فاطمـه نامـیده شد هست بدین لحاظ کـه خلق از کنـه معرفتش بریده شده‌اند- یعنی بـه کنـه معرفت او نمـی‌رسند-.
و درون اثر است- ینی درون خبر است- کـه امام صادق علیـه‌السلام فرموده است: هر فاطمـه را انسان کـه حق معرف اوست شناخت همانا کـه لیله‌القدر را دراک کرده است. و صورت تمام خبر درون تفسیر فرات کوفی بدین گونـه است:
«فرات گوید: محمدبن قسم بن عبید بـه اسناد معنعن از ابی‌عبدالله- یعنی حضرت امام جعفر صادق علیـه‌السلام- ما را حدیث کرده هست که آن جناب درون تفسیر سوره مبارکه قدر) فرموده است: (انا انزلنـه فی لیله‌القدر)- لیله فاطمـه هست و قدر الله است،ی کـه فاطمـه را انسان کـه حق معرفت اوست شناخت همانا کـه لیله‌القدر را ادراک کرده است. و آن جناب یعنی- حضرت فاطمـه- بدین علت فاطمـه نامـیده شده هست که خلق از معرفت او بریده شده‌اند (راوی درون شک افتاد کـه آیـا امام صله‌ی فعل فطموا را با عن حرف جر استعمال کرده است- یعنی چه چیز تو را دانا گردانید کـه شب قدر چیست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه هست یعنی بهتر از هزار مومن است، و آن حضرت- یعنی عصمـه‌الله الکبری فاطمـه- ام‌المومنین است- تنزل

[ صفحه ۲۶۲]

الملائکه و الروح فیـها- و ملائکه مومنانی‌اند کـه مالک یعنی واجد و دارنده‌ی علم آل‌محمد صلی الله علیـه و آله‌اند، و- الروح- روح القدس هست و آن فاطمـه است.- باذن ربهم من کل امر سلام هی حتی مطلع الفجر- بـه اذن و فرمان آفریدگارشان از جهت هر کاری، این شب سلام هست یعنی سلامتی و برکت و فضیلت هست تا وقت طلوع فجر یعنی که تا زمان خروج قائم آل‌محمد- صلوات الله علیـهم-
و از صقربن ابی دلف کرخی روایت هست که گفت: وقتی کـه متوکل عباسی آقای ما امام ابوالحسن عسکری علیـه‌السلام را دستگیر کرد و آورد، من آمدم که تا از او خبری بگیرم و از حالش بپرسم- که تا این کـه صقر گوید: گفتم ای آقای من حدیثی از پیغمبر صلی الله علیـه و آله روایت مـی‌شود کـه معنایش را نمـی‌دانم، فرمود: آن حدیث چیست؟
پس گفتم این کـه فرمود: «با ایـام دشمنی نکنید کـه با شما دشمنی مـی‌کنند» معنای آن چیست؟
پس آن حضرت فرمود: که تا آسمانـها و زمـین برقرارند آن ایـام مائیم.
و همانا کـه خلق از کنـه معرفت بـه حضرت عصمـه‌الله فاطمـه‌ی زهرا علیـهاالسلام بدین علت بریده شده‌اند کـه آن جناب صاحب عصمت بوده هست وانی کـه واجد ملکه عصمت نیستند، مفهوم عصمت را ادراک مـی‌کنند نـه این کـه به حسب ذوق مدرک آن باشند و عمده درون معرفت، علم ذوقی است. و در اصطلاح عارف بالله مراد از علم ذوقی آن علم و معرفتی هست که عالم بدان از راه وجدان و کشف آن را مـی‌یـابد نـه از برهان وب و نـه از راه اخذ بـه ایمان و تقلید زیرا کـه هر یک از برهان وب و ایمان و تقلید اگر

[ صفحه ۲۶۳]

چه بـه حسب مرتبه‌ی خود معتبر است، و لکن بـه مرتبه‌ی علوم کشفی نمـی‌رسد زیرا کـه خبر مانند عیـان نیست.
و نیز رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فرموده است: او را فاطمـه نامـیده‌ام زیرا کـه خداوند او را و دوستدارانش را از آتش باز داشته هست و دور ساخته است.

[ صفحه ۲۶۴]

شرح

در این مرصد اسنی و موضوع سامـی و نامـی کـه علق نفیسی و زین و ثمـین هست در مصنفاتم مکرر بحث شده است: نکته نخستین «هزار و یک نکته» درون این موضوع شریف است؛ و به خصوص درون کتاب نمونـه «انسان و قرآن» درون این امر مبرم بـه تفصیل بحث کرده‌ام؛ و وجیزه‌ای درون این موضوع نوشته‌ام کـه یکی از رسائل «ده رساله فارسی» این متمسک بذیل ولایت است؛ علاوه این کـه همـین وجیزه، کلمـه ۲۷۵ «هزار و یک کلمـه» شده است: «این کلمـه رساله‌ای هست بدین موضوع: سیده نساء عالمـین حضرت فاطمـه علیـهاالسلام لیله‌القدر و یوم‌الله است»؛ و نیز درون بند هفدهم «دفتر دل» (دیوان- ص ۳۶۲) حدیث فرات کوفی را از امام ملک و ملکوت جعفر صادق آل‌محمد علیـهم‌السلام کـه فرمود: «من عرف فاطمـه حق معرفتها فقد ادرک لیله‌القدر» بـه تفصیل بـه نظم درآورده است:

تبرک از حدیث لیله‌القدر
بجویم که تا گشاید مر ترا صدر

حدیثی کان ترا آب حیـاتست
برایت نقل آن اینجا براتست

به تفسیر فرات کوفی ای دوست
نظر کن که تا در آری مغز از پوست

امام صادق آن قرآن ناطق
یکی تفسیر همچون صبح صادق

بفرموده هست و بشنو ای دل آگاه
که لیله فاطمـه هست و قدر، الله

چو عرفانش بـه حق کردید حاصل
به ادراک شب قدرید نائل

دگر این شـهر نی ظرف زمانست
که مومن رمزی از معنی آنست

ملایک آن گروه مومنین‌اند
که اسرار الهی را امـین‌اند

[ صفحه ۲۶۵]

مر آنان را بود روح موید
که باشد مالک علم محمد

مراد روح هم کـه روح قدسی ست
زجناب فاطمـه حورای انسی است

بود آن لیله پر ارج و پر اجر
سلام هی حتی مطلع الفجر

بود این مطلع الفجر ممجد
ظهور قائم آل‌محمد

نزول یـازده قرآن ناطق
در آن یک لیله القدرست صادق

(انا اعطینک الکوثر): فعل ماضی اعطینا دال بر تحقق وقوع کوثر است؛ و کوثر بر وزن فوعل مبالغه هست و آن جویی هست در بهشت کـه جمـیع چشمـه‌های بهشت از آن جاری مـی‌گردد. انـهار بهشت کـه در قرآن آمده هست کوثر خاص رسول‌الله صلی الله علیـه و آله است. فاطمـه معصومـه علیـهاالسلام آن کوثری هست که همـه انـهار علوم و معارف از آن کوثر جاری است. از واقعه جان گداز کربلا فقط آدم اهل‌البیت حضرت امام زین العابدین علیـه‌السلام باقی مانده است، و فرزندش امام محمد باقر العلوم علیـه‌السلام درون واقعه کربلا حضور داشت و در آن وقت چهار سال از سن مبارکش گذشته بود و عالم را این شجره طیبه طوبی ولایت فراگرفته است.
ای عزیز خدای سبحان درون سوره مبارکه‌ی جن فرمود: (و الو استقموا علی الطریقه لاسقینـهم ماء غدقا) مرحوم فیض درون تفسیر صافی آورده است: «فی المجمع عن الصادق علیـه‌السلام قال معناه لافدناهم علما کثیرا یتعلمونـه من الائمـه علیـهم‌السلام. و فی الکافی عن الباقر علیـه‌السلام یعنی لو استقاموا علی ولایـه امـیرالمومنین علیـه‌السلام و الاوصیـاء من ولده علیـهم‌السلام و قبلوا طاعتهم فی امرهم و نـهیـهم لاسقیناهم ماء غدقا یقول لاشربنا قلوبهم الایمان» فتبصر و تدبر ثم اقرا وارقه.

[ صفحه ۲۶۶]

نکته ۷۷۱ کتاب ما «هزار و یک نکته» درون انـهار بهشتی بدین صورت هست «انـهار بهشت کـه در قرآن آمده است: کوثر خاص رسول‌الله صلی الله علیـه و آله است؛ (انا اعطینک الکوثر) و چهار جوی از آن متقیـان است
(مثل الجنـه التی وعد المتقون فیـها انـهر من ماء غیر ءاسن و انـهر من لبن لم یتغیر ط و انـهر من خمر لذه للشربین و انـهر من عسل مصفی ولهم فیـها من کل الثمرت…) (محمد: ۱۵)؛ و دو چشمـه از آن اهل خوف و خشیت هست که مقربین‌اند (و لمن خاف مقام ربه جنتان)- الی قوله تعالی:
(فیـهما عینان تجریـان) (رحمان: ۵۰)؛ و دو چشمـه از آن اهل یمـین هست (فیـهما عینان نضاختان) (رحمان: ۶۶)؛ و دیگر رحیق از آن ابرار است، چشمـه تسنیم از آن مقربان است، دو چشمـه از آن اهل‌بیت کافور و زنجبیل یـا سلسبیل است: (ان الابرار لفی نعیم)- الی قوله تعالی: (یسقون من رحیق مختوم- ختمـه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنفسون- و مزاجه من تسنیم- عینا یشرب بها المقربون (المطففین ۲۵- ۲۸)، ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا- عینا یشرب بها عباد الله یفجرونـها تفجیرا) (انسان: ۸).
در روایت صقربن ابی دلف کرخی کـه در آخر این موضوع آورده‌ایم، ایـام بر حجج الهی اطلاق شده است؛ خدای سبحان درون سوره سبای قرآن (آیـه ۱۹) فرموده است: (و جعلنا بینـهم و بین القری التی برکنا فیـها قری ظهره و قدرنا فیـها السیر سیروا فیـها لیـالی و ایـاما ءامنین؛ جناب فیض درون تفسیر شریف صافی درون تفسیر همـین آیـه‌ی کریمـه گوید: «عن السجاد علیـه‌السلام انما عنی بالقری الرجال، ثم تلا آیـات فی هذا المعنی من القرآن، قیل: فمن هم؟ قال: نحن هم او لم تسمع الی قوله: «سیروا فیـها لیـالی و ایـاما آمنین»؟

[ صفحه ۲۶۷]

قال: آمنین من الزیغ. و فی الاکمال عن القائم علیـه‌السلام فی هذه الایـه، قال: نحن و الله القری التی بارک الله فیـها و انتم القری الظاهره».
و نیز درون ضمن همـین آیـه یـاد شده تفسیر صافی، حدیث دیگر از احتجاج طبرسی نقل شده هست که حائز نکاتی بسیـار بلند و سودمند درون همـین معنی است.
در شرح مرحوم احسائی بر زیـارت جامعه آنجا کـه عبارت زیـارت فرماید: «فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیـها اسمـه» روایـات و بیـاناتی مناسب همـین موضوع دارد، (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۲۳۱). و نیز ما را درون رساله نـهج‌الولایـه» (ص ۵۷) درون بیـان عنوان «تجلیـات اسمائی و غایت حرکت وجودی و ایجادی» تقریر و تحریری درون همـین معنی هست که شاید مفید بوده باشد.
آن کـه در صدر این فصل گفته‌ایم: هر مرتبه دانی رقیقت مرتبه عالی خود است، و هر مرتبه عالی حقیقت مرتبه دانی خود است، درون این موضوع درون غزلی از دیوانم گفته‌ام:

چو باشد عالم دانی مثال عالم عالی
همـی دانی کـه هر چیزی به منظور اوست مخزنـها

که اشاره هست به کریمـه (و ان من شی‌ء الا عندنا خزائنـه و ما ننزله الا بقدر معلوم) (حجر: ۲۱). دو رساله «مثل و مثال» ما را درون بحث و تحقیق و تنقیب این موضوع شریف اهمـیت بسزا است.
اکنون درون بیـان آن کـه در ذیل این فصل تقریر و تحریر شده هست که «انما فطم الخلق عن کنـه معرفتها لان منبذی العصمـه یدرک العصمـه مفهوما و لایدرکها ذوقا…» گوییم: حقیقت امر درون شرح و تفسیر این مطلب

[ صفحه ۲۶۸]

مـهم همانست کـه در ترجمـه آن آورده‌ایم کـه باید علم مفهومـی را از علم ذوقی تمـیز داد؛ و من درون اینجا بـه چند سطری کـه در فصل سوم رساله «انسان درون عرف عرفان» نگاشته‌ام بسنده مـی‌کنم:
«با جناب استادم حضرت آیـه‌الله علامـه آقا سید محمد حسن الهی تبریزی- روحی فداه- کـه دستور العمل سیر و سلوکب مـی‌کردم پرسشـهایی پیش مـی‌آوردم و آن جناب جواب مـی‌فرمود؛ و هرگاه سوالاتم بـه تسلسل مـی‌افتاد، مـی‌فرمود: انشاءالله چند بار شکار بفرمایید پاسخ این پرسشـها روشن مـی‌شود.
این بیـان استاد- رضوان‌الله‌علیـه- کلامـی کامل شایـان بسیـار آفرین، و سزاوار تمجید و تحسین، و مورد تدبر و تحقیق و نقیب هست چه این کـه به تعبیر آن جناب شکار کـه نتیجه عرفان عملی هست موجب علم ذوقی و شـهودی هست و آن دارایی است؛ و اما عرفان نظری، علم مفهومـی و دانایی است، و عمده دارایی هست که ذوقی است. درون علم عرفان از این دارایی، تعبیر بـه ذوق مـی‌شود.
علامـه قیصری درون چند جای شرح فصوص الحکم ذوق را معنی کرده هست از آن جمله درون شرح فص هودی فرماید: «المراد بالذوق مایجده العالم علی سبیل الوجدان و الکشف لاالبرهان و الکسب، و لاعلی طریق الاخذ بالایمان و التقلید فان کلا منـهما و ان کان معتبرا بحسب مرتبته لکنـه لایلحق بمرتبه العلوم الکشفیـه اذالخبر کالعیـان» (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۲۴۵)
یعنی مراد از ذوق آن علوم و معارفی هست که بـه وجدان و کشف حاصل

[ صفحه ۲۶۹]

مـی‌شوند نـه بـه برهان و کشب و نـه از طریق اخذ بـه ایمان و تقلید، زیرا کـه هر یک از برهان وب و اخذ بـه ایمان و تقلید اگر چه درون حد و مرتبت خود معتبر هست ولکن ذوق کـه وجدان و کشف هست علم عیـانی هست و آن دگرها علم خبری‌اند و خبر مانند عیـان نیست.
مثلا آن کـه درد دندان ندارد مفهوم درد دندان را اداراک مـی‌کند، اما آن کـه درد دندان دارد مـی‌داند کـه درد دندان چیست. آن کـه درد ندارد دانایی مفهومـی دارد، و این کـه درد دارد دانایی ذوقی دارد. بقول عارف سنائی درون باب دهم حدیقه الحقائق:

آن شنیدی کـه رفت نادانی
به عیـادت بـه درد دندانی

گفت باد هست از این مباش حزین
گفت آری و لیک سوی تو این

باد باشد چو بیخبر باشی
آب و آتش چو خاک بر پاشی

بر من این درد کوه پولاد است
چون تو زین فارغی ترا بادست

کلمـه نود و چهارم کتاب ما بـه نام «هزار و یک کلمـه»، و همچنین درس پنچم کتاب ما «دروس اتحاد عاقل بمعقول» حکایت از حال نگارنده هست که از تشتت حال بـه تجمع بال رسیده است؛ و در «الهی نامـه» گفته است: «الهی جان بهرسید که تا جام بهرسید…».
آن کـه در آخر این فصل از جناب رسول‌الله صلی الله علیـه و آله نقل کرده‌ایم کـه آن حضرت فرمود: «سمـیتها فاطمـه لان الله فطمـها و فطم من احبها عن النار» ذیل این حدیث شریف، اعنی «و فطم من احبها عن النار» بیـان شفاعت هست و معنی شفاعت آنست کـه در نکته ۷۹۱ کتاب ما «هزار و یک نکته»

[ صفحه ۲۷۰]

گفته آمد:
«معنی الشفاعه: ان من استحکم نسبته الی بعض مقربی حضرته تعالی بالاقتداء و کثره الذکر بالصلاه و التسلیم علیـه و التالم بفقدانـه لله تعالی، یصیر ذلک سببا لتنویر قلبه و قربه من الله، و هما مغفره للذنوب وزیـاده فی الدرجات، و انما حصلتا بوسیله ذلک الشفیع بل بوسیله قربه الی الله؛ و هذا معنی الاذن من الله فی الشفاعه، قال تعالی: و لایشفعون الا لمن ارتضی؛ قال الامام علی بن موسی الرضا علیـه‌السلام: الا لمن ارتضی دینـه لما سئل عنـه ما معنی ذلک؟
پس شفاعت را حتما از دنیـا با خود ببری ان هی الا اعمالکم ترد الیکم، نـه این کـه پنداری درون قیـامت پارتی بازی است». درون شرح مرحوم احسائی بر زیـارت جامعه آنجا کـه گوید: «من اطاعکم فقد اطاع الله و من عصاکم فقد عصی الله…» بحثی از شفاعت شده است. مساله دهم مقصد ششم تجرید الاعتقاد خواجه طوسی، و شرح آن کشف المراد علامـه حلی درون شفاعت هست (ط ۷- ص ۵۶۴- بتصحیح و تعلیق نگارنده».
شرح این فصل را نیز بـه قصیده‌ای غراء بـه نام «قصیده طیبه» درون مدح عصمـه‌الله الکبری از دیوان استادم حضرت متاله صمدانی حاج مـیرزا مـهدی الهی قمشـه‌ای- روحی فداه- خاتمـه مـی‌دهیم:

ببرج معرفت گردون درخشان اختری دارد
بجیب خود سپهر عشق تابان گوهری دارد

بباغ وحی و بستان نبوت گلبنی باشد
که آن گلبن هزاران باغ گل درون هر پری دارد

[ صفحه ۲۷۱]

ببستان ولایت تازه سرو قامتی یـابی
که آن قامت چو غوغای قیـامت محشری دارد

بچشم از کحل ادراک حقایق سرمـه بینش
بگوش از گوشوار علم و ایمان گوهری دارد

فلک زان حلقه گیسوی مشکین چنبری گیرد
ملک زان نرگس شـهلای رضوان ساغری دارد

از آن مشکین دو گیسو لیله‌القدر آیتی باشد
وزان خندانلعل آب حیوان مظهری دارد

زمـین هر محفل از اشراق رویش شاهدی بیند
فلک هر جانب از انوار حسنش اختری دارد

جحیم از قهر او بر دشمنانش شعله افروزد
بهشت از لطف او بر دوستانش کوثری دارد

وقارش بر قد و بالای عصمت زیوری بندد
شکوهش بر سر از سلطان عزت افسری دارد

ببر از اطلس زیبای جنت حله دیبا
بسر از فاق لولاک نبوت معجری دارد

در آفاق حقیقت اخترش را بهترین طالع
که چون شاه ولایت وصلش همسری دارد

سزد گر آفتاب و مـه ز مـهرش رخ بیفروزد
که درون جیب فلک رفعت شبیر و شبری دارد

امـیر دین از آن برج ولای آسمان رفعت
به ازمـه یـازده تابنده مـهر انوری دارد

[ صفحه ۲۷۲]

حسن خلق و حسین افسر علی قدر و محمد فر
که او چون شاه صادق ماه مذهب جعفری دارد

دگر موسی کاظم بعد علی فرزند دلبندش
که درون ملک رضا آن والی حق کشوری دارد

دگر سلطان تقوی خسرو یکتا تقی دیگر
نقی پاک جان آن کو حسن فر عسکری دارد

دگر غوث زمان قطب جهان آن معنی قرآن
امام انس و جان قائم ولی داوری دارد

بلی دخت پیمبر طهر اطهر شافع محشر
بطالع یـازده رخشنده ماه اختری دارد

زغوغای قیـامت کی هراسد شیعه پاکش
که چونان عصمت کبرای شفیع محشری دارد

عجب نبود الهی را گر ایمن باشد از دوزخ
که از مـهرش دلی روشن چو مـهر خاوری دارد

[ صفحه ۲۷۵]

در بیـان مراتب لیله‌القدر است

اشاره

۱۳- لیله القدر هی بنیـه الانسان الکامل ای القلب الذی هو عرش الرحمن و هو اوسع القلوب، قوله سبحانـه: (نزل بـه الروح الامـین علی قلبک)؛ وقوله تعالی شانـه: (انا انزلنـه فی لیله مبرکه) و هو الصدر المشروح، قوله عزمن قائل: (الم نشرح لک صدرک) فلیله القدر هی صدر الخاتم ای البنیـه المحمدیـه و القدر هو عظم منزلته و خطره و شرفه صلوات الله و سلامـه علیـه و هذا الصدر ینبغی ان یکون منزلا فیـه و منزلا الیـه و قابلا و حاملا، قوله جل و علی: «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا»؛ و جمله الامر ان القرآن الکریم انزل دفعه فی لیله‌القدر المبارکه الزمانیـه فی لیله‌القدر المبارکه امـیه التی هی صدر سیدنا محمد رسول‌الله صلی الله علیـه و آله اقرا و ارقه.
و اعلم ان القلب مثلا کما یطلق علی اللحم الصنوبری المودع فی الایسر من الصدر و علی اللطیفه الربانیـه التی لها تعلق بهذا القلب الجسمانی، کذلک الکلام فی لیله‌القدر علی الوجهین المذکورین، و کم لهذا التمثیل من مثیل.

[ صفحه ۲۷۶]

ترجمـه

لیله‌القدر بنیـه انسان کامل هست یعنی قلبی کـه عرش الرحمان و اوسع قلوب است. خدای سبحان فرمود: روح الامـین- یعنی جبرائیل- قرآن را بر قلب تو نازل فرموده است. و خدای تعالی شانـه فرمود: ما قرآن را درون شب مبارکی فروفرستادیم، آن قلب صدر مشروح است. خدای گوینده عزیز فرموده است: آیـا ما تو را شرح نکرده‌ایم (به تو صدر شرح عطا نکرده‌ایم)؟ بعد لیله‌القدر خاتم یعنی محمدیـه است، و قدر بزرگی منزلت و مقام و شرف آن جناب صلوات‌الله و سلامـه علیـه است. و چنین صدری شایستگی دارد کـه قرآن درون آن و بسوی آن فرود آید و قابل و حامل آن باشد، سخن خدای جل و علی هست که ما هر آینـه بر تو قولی سنگین القاء مـی‌کنیم؛ خلاصه این کـه قرآن کریم درون شب قدر مبارک زمانی یکبارگی درون شب قدر ختمـی کـه سید ما محمد رسول‌الله صلی الله علیـه و آله هست نازل شده است، بخوان و بالا برو.
و بدان کـه مثلا قلب چنان کـه بر گوشت صنوبری شکل کـه در سمت چپ واقع هست گفته مـی‌شود، و بر لطیفه ربانی یعنی نفس ناطقه کـه تعلق بـه این قلب جسمانی دارد نیز اطلاق مـی‌گردد، همچنین هست سخن درون لیله‌القدر بر دو وجه یـاد شده، و مثالهای بسیـار دیگر از این قبیل.

[ صفحه ۲۷۷]

شرح

زمـین کره هست و ظل کره، مخروطی شکل هست و امتداد مخروط آن که تا به زهره مـی‌رسد، درون گردش زمـین هر افقی کـه در ظل آن واقع شده هست شب اوست، لذا ممکن هست که لیله‌القدر را بـه حسب نشاه عنصری زمانی افراد متشابه و متماثل درون یکسال بلکه درون یک ماه بوده باشد. مثلا درون یک ماه مبارک رمضان بـه حسب اختلاف آفاق، درون یکی از آفاق شرقیـه نسبت بـه ایران مانند هند شبی بیست و سوم ماه مبارک رمضان باشد، و حال این کـه شب قبل آن درون یکی از آفاق ایران هلال ماه مبارک یکشب قبل از هند بـه وقوع پیوسته هست که هر دو شب لیله‌القدر هست و بـه حسب آفاق متعدد هست به تعدد ظلی و زمانی. درون این موضوع بـه تفصیل تام درون کتاب «انسان و قرآن» تقریر و تحریر شده است.
تبصره: بحث این کـه کره ارض، آیـا درون واقع کره تام است، و یـا درون دو طرف قطبین تطامن دارد کـه در واقع شلجمـی الشکل هست نـه کره تام، بحثی هست که درون علم شریف «هیئت» عنوان شده است، و ما این بحث را بـه تفصیل تام درون درس شانزدهم کتاب «دروس معرفه الوقت و القبله» بـه تازی، و به اختصار درون درس پنجاه و پنج کتاب «دروس هیئت و دیگر رشته‌های ریـاضی» بـه پارسی تقریر و تحریر کرده‌ایم؛ و غرض ما از تبصر این استکه درون هر دو صورت خواه زمـین کرده تام باشد و یـا دو جانب او را تطامن باشد، حکم مذکور کـه گفته‌ایم ظل آن مخروطی شکل هست و امتداد آن که تا به زهره مـی‌رسد، بر قوت خود باقی است.

[ صفحه ۲۷۸]

غرض این کـه مستفاد از جمع بین روایـات، و توجه بـه معرفت مقامات حقیقی و شرح صدر انسان و اصول و امـهاتی کـه در کتاب شریف «انسان و قرآن» عنوان کرده‌ایم دانسته مـی‌شود کـه مراد از لیله القدر درون (انا انزلنـه فی لیله‌القدر) (قدر: ۲)، و (انا انزلنـه فی لیله مبرکه) (دخان: ۳) خود حضرت خاتم صلی الله علیـه و آله هست که منزل فیـه و منزل الیـه درون حقیقت یکی هست و منزل فیـه صدر مشروح آن جناب است: (الم نشرح لک صدرک) (انشراح: ۱)، (نزل بـه الروح الامـین علی قلبک) (شعراء: ۱۹۳)، هر چند ظرف زمان آن بـه لحاظ نشاه عنصری، یکی از همـین لیـالی متعارف است، چه این کـه انسانجامع را کـه لیله‌القدر و یوم‌الله هست به لحاظ این نشاه مادی، متی هست که وجود ظلی عنصری او را درون امتداد ظرف زمان است؛ بعد منزل فیـه، درون حقیقت و واقع قلب آن حضرت است؛ و بعد از آن بـه لحاظ ظرف زمان منزل فیـه لیله‌القدر زمانی هست که منزل فیـه بـه لحاظی درون منزل فیـه هست و هر دو وعای منزل فیـه‌اند، چنان کـه هر انسان عنصری نسبت وعای علمش هنگام تلقی معانی با وعای زمان او چنین هست فافهم.
در تفسیر عرائس البیـان ناظر بـه این مطلب سامـی و تفسیر انفسی هست که گوید:
«لیله‌القدر هی البنیـه المحمدیـه حال احتجابه علیـه‌السلام فی مقام القلب بعد الشـهود الذاتی لان الانزال لایمکن الا فی هذه البنیـه فی هذه الحاله؛ و القدر هو خطره علیـه‌السلام و شرفه اذ لایظهر قدره و لایعرفه هو الا فیـها».
و درون بیـان السعاده از نبیـه محمدیـه تعبیر بـه صدر محمد صلی الله علیـه و آله نموده هست و گفته است: فی لیل القدر التی هی صدر محمد صلی الله علیـه و آله.

[ صفحه ۲۷۹]

و مرحوم صفی درون تفسیر، بعد از تفسیر لیله‌القدر بـه زمانی، ناظر بـه بیـان عرائس البیـان هست که آن را چنین بنظم درون آورده است:

نزد تحقیق از کمال سرمدی
لیله‌القدر هست بنیـه‌ی احمدی

حالاحتجابش بالعهود
بر مقام قلب از بعد شـهود

زان کـه ممکن نیست آن انزال خاص
جز کـه در این بنیـه درون این حال خاص

نیست ظاهر آن بر هیچکس
خود شناسد قدر آن احوال و بس

بیـان: آن کـه در عرائس آمده هست «فی مقام القلب بعد الشـهود الذاتی» مقام قلب مقام شـهود حقائق اشیـاء بـه نحو تمـییز و تفصیل هست که بعد از مقام روح هست که مقام روح مقام لف و جمع هست و امتیـاز منتفی است. علامـه قیصری درون شرح فص ابراهیمـی فصوص الحکم، درون بیـان ثبوت اعیـان درون غیب حق- کـه در تحت قهر احدیت ذاتیـه مستهلک‌اند و از یکدیگر تمایز ندارند، و پس از آن درون حضرت علمـیه و سپس بـه وجود عینیشان از یکدیگر تمایز مـی‌یـابند- گوید:
«و اعتبر فی مقام روحک حال حقائقک و علومک الکلیـه هل تجد ممتازا بعضها عن بعض، او عن عین روحک- یعنی ممتازا عن عین روحک- الی ان تنزل الی مقام قلبک فیتمـیز کل کلی عن غیره ثم یتفصل کل منـها الی جزئیـاته فیـه، ثم یظهر فی مقام الخیـال مصورا کالمحسوس، ثم یظهر فی الحس؛ فان وجدت فی نفسک ما نبهت علیـه هدیت و علمت الامر فیمن انت خلقت علی صورته، و ان لم تجد ما فی نفسک علی ما هی علیـه لایمکنک الاطلاع علی الحقائق الالهیـه و احوالها، و کل مـیسر لما خلق له، و الامتیـاز العلمـی ایضا انما هو فی المقام القلبی لاالروحی». (ط ۱- چاپ

[ صفحه ۲۸۰]

سنگی ایران- ص ۱۷۶). درون کتاب ما بـه نام «انسان و قرآن» این مطلب شریف دنباله دارد، و آیـات و روایـات و عباراتی چند از مشایخ علم نقل کرده‌ایم، و ان شئت فراجعه.
کوتاهی سخن این کـه همان گونـه کـه قلب مثلا هم بر جسم صنوبری شکل کـه در جانب چپ قرار دارد اطلاق مـی‌شود، و هم بر نفس ناطقه انسانی، همچنین لیله‌القدر بر مقداری از امتداد مخصوص از ظل الارض کـه آن را لیله‌القدر زمانی گوییم اطلاق مـی‌شود، و هم بر صدر مشروح جناب انسان کامل، سیما بنیـه ختمـیه محمدیـه- ص-؛ مثلا جناب امام حسن مجتبی علیـه‌السلام فرمود: چون خدای سبحان قلب پیغمبر خاتم را اوسع قلوب دیده هست قرآن را بر وی فروفرستاده است. این وسعت روحانی و معنوی روح قدسی عرشی محمدی هست که گیرنده کتاب الله بیکران قرآن فرقان بـه یکبارگی بـه نحو انزال دفعی است، قوله سبحانـه:
(انا انزلنـه فی لیله‌القدر)؛ (انا انزلنـه فی لیله مبرکه).
نقل چند بیتی از بند هفدهم «دفتر دل» (ص ۳۶۵ دیوان) مناسب مـی‌نماید:

نزول اندر قیود هست و حدود است
صعود اندر ظهور هست و شـهود است

خروج صاعد از ظلمت بنور است
که یوم هست و همـیشـه درون ظهور است

چو صاعد دمبدم اندر خروج است
پس او ایـام درون حال عروج است

چو عصاعد آمد سیر نازل
لیـالی خوانیش اندر منازل

شب اینجا نمودی از حدود است
بسی شبها کـه در طول وجود است

[ صفحه ۲۸۱]

چنان کـه روز رمزی از ظهور است
ظهور هست هر کجا مصباح نور است

شب قدر اندر این نشاه نمودی
بود از لیله‌القدر صعودی

چو ظلی روز اینجا روزها را است
که یوم‌الله یوم‌القدر اینجاست

مر انسانی کـه باشدجامع
شب قدر هست و یوم‌الله واقع

مطلب این فصل عالی الشان را بـه این عبارت خلاصه کرده‌ایم که: «و جمله الامر ان القرآن الکریم انزل دفعه فی لیله‌القدر المبارکه الزمانیـه فی لیله‌القدر المبارکه التی هی صدر سیدنا محمد رسول‌الله صلی الله علیـه و آله ثم اقرا و ارقه». بـه دقائقی کـه در تقریر این فصل اشارتی نموده‌ایم حتما توجه شایـان داشت؛ و آن را بـه نقل قصیده‌ای غرا درون مدح و منقبت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه زهراء- سلام‌الله و صلواته علیـها- از دیوان استاد بزرگ تنی چند از استادان ما: علامـه کبیر جامع المعقول و المنقول آیت‌الله جناب آقای حاج شیخ محمد حسین غروی نخجوانی اصفهانی معروف بـه «آیـه‌الله کمپانی» و متخلص بـه «مفتقر»- رفع‌الله المتعالی درجاته- خاتمـه مـی‌دهیم:
فی مدح سیده النساء علیـهاالسلام

فکر بکر من، غنچه‌یچه واکند
از نمکین کلام خود، حق نمک ادا کند

طوطی طبع شوخ من، گر کـه شکر شود
کام زمانـه را پر از، شکر جانفزا کند

بلبل نطق من ز یک نغمـه‌ی عاشقانـه‌ای
گلشن دهر را پر از، زمزمـه و نوا کند

[ صفحه ۲۸۲]

خامـه‌ی مشکسای من، گر بنگارد این رقم
صفحه روزگار را، مملکت ختا کند

مطرب اگر بدین نمط، ساز طرب کند گهی
دائره وجود را، جنت دلگشا کند

منطق من هماره بندد چه نطاق نطق را
منطقه‌ی حروف را، منطقه السما کند

شمع فلک بسوزد از، آتش غیرت و حسد
شاهد معنی من ار، جلوه دلربا کن

نظم برد بدین نسق، از دم عیسوی سبق
خاصه دمـی کـه از مسیحا نفسی ثنا کند

و هم باوج قدس ناموس اله کی رسد؟
فهم کـه نعت بانی، خلوت کبریـا کند

ناطقه مرا مگر، روح قدس کند مدد
تا کـه ثنای حضرت سیده‌ی نسا کند

فیض نخست و خاتمـه، نور جمال فاطمـه
چشم دل از نظاره درون مبدا و منتهی کند

صورت شاهد ازل، معنی حسم لم یزل
وهم چگوه وصف آئینـه‌ی حق نما کند

مطلع نور ایزدی، مبدا فیض سرمدی
جلوه او حکایت از خاتم انبیـا کند

بسمله‌ی صحیفه‌ی فضل و کمال معرفت
بلکه گهی تجلی از، نقطه تحت با کند

[ صفحه ۲۸۳]

دائره شـهود را، نقطه‌ی ملتقی بود
بلکه سزد کـه دعوی، لو کشف الغطا کند

حامل سر مستسر، حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر، دانش ما سوا کند

عین معارف و حکم، بحر مکارم و کرم
گاه سخا محیط را، قطره‌ی بی بها کند

لیله‌ی قدر اولیـاء، نور نـهار اصفیـا
صبح جمال او طلوع، از افق علا کند

بضعه‌ی سید بشر، ام ائمـه‌ی غرر
کیست جز او کـه همسری، باشـه لافتی کند

وحی نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصه‌ای از مروتش، سوره‌ی هل اتی کند

دامن کبریـای او، دست رس خیـال نی
پایـه‌ی قدر او بسی، پایـه بزیر پا کند

لوح قدر بدست او، کلک قضا بشست او
تا کـه مشیت الهیـه چه اقتضا کند

در جبروت حکمران، درون ملکوت قهرمان
در نشئات کن فکان، حکم بما تشا کند

عصمت او حجاب او، عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از آن، ستر و از آن حیـا کند

نفخه‌ی قدس بوی او، جذبه‌ی انس خوی او
منطق او خبر ز «لا، ینطق عن هوی»کند

[ صفحه ۲۸۴]

قبله خلق روی او، کعبه‌ی عشق کوی او
چشم امـید سوی او، که تا بکه اعتنا کند

بهر کنیزیش بود، زهره کمـینـه مشتری
چشمـه‌ی خور شود اگر، چشم سوی سها کند

مفتقرا متاب رو، از درون او بهیچ سو
زانکه مس وجود را، فضه او طلا کند

[ صفحه ۲۸۷]

در بیـان قرآن انزالی و قرآن تنزیلی و تفسیر انفسی قرآن کریم است

اشاره

۱۴- القرآن الکریم یعبر عنـه فی الصحف الکافله لتفسیره الانفسی تاره بالکشف التام المحمدی، و اخری بالکشف الاتم المحمدی. و یجب الفرق بین انزال القرآن و بین تنزیله فان الانزال دفعی و التنزیل تدریجی، قوله سبحانـه: (انا انزلنـه فی لیله‌القدر)، و قوله تعالی شانـه: (انا نحن نزلنا علیک القرءان تنزیلا).
و الانزال کان فی لیله‌القدر، و التنزیل کان بعد الانزال نجوما فی ثلاث و عشرین سنـه. و القرآن سوره و آیـاته من الفاتحه الی الناس منسجم علی صورته الانزالیـه بلا زیـاده و نقصان، و التفوه بالتحریف افتراء و بهتان.
ثم اعلم ان القلب الذی هو خزینـه الایـات القرآنیـه بحقائقها و بطونـها فهو لیله‌القدر، و قد قالت زجاجه الوحی و ثمره النبوه فاطمـه العارفه بالاشیـاء: «الحمدلله الذی بنعمته بلغت ما بلغت من العلم بـه و العمل له و الرغبه الیـه و الطاعه لامره. و الحمدلله الذی لم یجعلنی جاحده لشی‌ء من کتابه، و لامتحیره فی شی‌ء من امره. «و الحمدلله الذی هدانی الی دینـه و لم یجعلنی اعبد شیئا غیره…»

[ صفحه ۲۸۸]

فاعمل رویتک فی قولها: «لم یجعلنی جاحده لشی‌ء من کتابه» و قد روی عن النبی صلی الله علیـه و آله: «ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنی»؛ و فی الاثر المقدم من ان «من عرف فاطمـه حق معرفتها فقد ادرک لیله‌القدر.

[ صفحه ۲۸۹]

ترجمـه

در صحفی کـه متکفل تفسیر انفسی قرآن کریم‌اند گاهی از قرآن تعبیر بـه کشف تام محمدی مـی‌کنند، و گاهی تعبیر بـه کشف اتم محمدی. و باید انزال قرآن را از تنزیل آن فرق گذاشت زیرا کـه انزال دفعی هست و تنزیل تدریجی. خدای سبحان فرمود: ما قرآن را درون شب قدر انزال کرده‌ایم- یعنی یکبارگی فروفرستاده‌ایم- انزال قرآن درون شب قدر بوده است، و تنزیل آن بعد از انزال درون بیست و سه سال بـه تدریج.
قرآن همـه سوره‌ها و آیـه‌های آن از آغاز سوره فاتحه که تا انجام سوره ناس- یعنی از اول که تا آخر قرآن- بر صورت انزالی آن بدون هیچگونـه زیـاده و نقصان منسجم است، و تفوه بـه تحریف قرآن افتراء و بهتان است.
سپس بدان کـه قلبی کـه گنجینـه حقایق و بطون آیت قرآنی هست آن قلب، لیله‌القدر است، و زجاجه وحی و ثمره نبوت فاطمـه عارفه با اشیـاء فرموده است: حمد خدای را کـه به نعمت او بدین مرتبه علم و عمل و رغبت بـه او و طاعت امر او رسیده‌ام. و حمد خدای را کـه مرا منکر هیچ چیزی از کتابش نگردانیده است، و در هیچ چیزی از امر آن مرا سرگردان ننموده است. و حمد خدای را کـه مرا بـه دینش هدایت فرموده است، و مرای قرار نداد کـه جز او را پرستش کنم.
پس درون این فرموده آن حضرت کـه «مرا منکر هیچ چیزی از کتابش نگردانیده است» رویت و فکرت خود را بکار بر، و حال این کـه از پیغمبر خدا صلی الله علیـه و آله روایت شده هست که هیچ حرفی از حروف قرآن نیست مگر این که

[ صفحه ۲۹۰]

او را هفتاد هزار معنی است. و همچنین فکرت و رویت خود را درون مفاد حدیث یـاد شده درون فصل دوازدهم بکار ببر کـه امام صادق علیـه‌السلام فرمود: هر فاطمـه را آنسان کـه حق معرفت اوست شناخت همانا کـه لیله‌القدر را ادراک کرده است.

[ صفحه ۲۹۱]

شرح

در این فصل شریف بـه چند امر اشارتی شده است:
یکی این کـه صحف اصیل عرفانی درون حقیقت و واقع تفسیر انفسی قرآن کریم‌اند؛ این امر اهمـیت بسزا دارد و در آن دقت شایسته و توجه بایسته لازم است.
امر دوم کـه قرآن کریم درون لسان این طایفه کـه مراد عارفان بالله‌اند، گاهی بـه کشف تام محمدی و گاهی بـه کشف اتم محمدی تعبیر شده هست که از وحی خطاب محمدی تعبیر بـه کشف تام یـا کشف اتم محمدی مـی‌کنند؛ و کشف گشودن و باز است، و منطق وحی از قوه قدسیـه انسان ختمـی صاحب عصمت موید من عندالله تعالی شانـه حقایق را به منظور نفوس مستعده و شیقه بکمال مکشوف فرموده است.
باید بین کشف صاحب عصمت کـه ادراک متن حقائق هست و همان وحی الهی است. اعنی قرآن کریم کـه کشف تام محمدی است، با کشف ارباب سیر و سلوک تمـیز داده شود کـه آن کشف وحی الهی هست و معیـار همـه کشفهای دیگران است- یعنی هر کشفی را و هر صورت علمـیه را مطلقا کـه کشف صاحب عصمت اعنی قرآن کریم امضاء فرموده هست مقبول هست و الا فلا-. خدای سبحان درباره کشف تام محمدی صلی الله علیـه و آله فرموده است: (لاتحرک بـه لسانک لتعجل به- ان علینا جمعه و قرءانـه- فاذا قرانـه فاتبع قرءانـه- ثم ان علینا بیـانـه) (قیـامت: ۱۶- ۱۹). و فرمود: (سنقرئک فلاتنسی) (الاعلی: ۶) و آیـات بسیـار دیگر.
علامـه قیصری را درون فصل هفتم از فصول مدخل شرحش بر فصوص

[ صفحه ۲۹۲]

الحکم شیخ اکبر، درون مراتب کشف و انواع آن مطالب و دقائق بسیـار ارزشمند است، و نیز درون شرح فص یوسفی آن بـه نکات و لطائف بسیـار مفید درون این امر اشارت فرموده است.
امر سوم این کـه بین انزال قرآن و تنزیل آن حتما فرق گذاشت. درون لغت عرب، انزال بـه معنی فرود آمدن شی‌ء بـه یکبارگی هست و تنزیل بـه معنی فرود آمدن آن بـه تدریج است. قرآن کریم بـه همـین ترتیب سور و آیـات کـه در دست مسلمانان هست که اول آن سوره حمد و آخر آن سوره ناس هست در شب قدر بر قلب رسول‌الله صلی الله علیـه و آله بـه صورت انزالی یعنی بـه یکبارگی نازل شده است؛ و پس از آن درون مدت بیست و سه سال مطابق روی آوردن احوال و وقایع و حوادث بـه نزول تنزیلی نازل شده است؛ و پس از نزول تنزیلی هر آیـه و سوره، پیـامبر اکرم دستور مـی‌فرمود کـه این آیـه را درون فلان آیـات قرآن تنزیلی بـه وفق قرآن انزالی ترتیب و انسجام یـافته هست یعنی ترتیب آیـات و سوره‌ها توقیفی هست و همـه بدستور جناب رسول‌الله بوده است، و قرآن واقعی انزالی همـین هست که درون دست مسلمانان هست بدون هیچگونـه نقصان و زیـاده و تقدیم و تاخیر، و تفوه بـه تحریف قرآن کیف کان افتراء بـه کتاب الله و دین خدا است.
مثلا باتفاق مفسرین آخرین آیـه‌ای کـه بر پیغمبر اکرم نازل شده هست آیـه دویست و هشتاد و یک سوره بقره است: (و اتقوا یوما ترجعون فیـه الی الله ثم توفی کل نفس مابت و هم لایظلمون). غرضم این هست که این آیـه‌ی کریمـه بـه حسب تنزیل آخرین آیـه هست که بر پیغمبر اکرم نازل شده است

[ صفحه ۲۹۳]

و بفرمان آن حضرت آیـه ۲۸۱ سوره بقره قرار داده شده هست که آیـات تنزیلی بر وفق صورت قرآن انزالی تنظیم شده هست و انسجام یـافته است. امـین الاسلام طبرسی درون تفسیر شریف مجمع البیـان درون بیـان نزول آیـه‌ی مذکور فرماید: «هذه آخر آیـه نزلت من القرآن، و قال جبرئیل علیـه‌السلام: ضعها فی راس الثمانین و الماتین من البقره عن ابن عباس و السدی…» که تا این کـه فرماید: «فعاش رسول الله صلی الله علیـه و آله بعدها احد و عشرین یوما، و قال ابن جریح تسع لیـال، و قال سعید بن جبیر و مقاتل: سبع لیـال، ثم مات یوم الاثنین للیلتین خلتا من شـهر ربیع‌الاول حین بزغت الشمس؛ و روی اصحابنا للیلتین بقیتا من صفر سنـه احدی عشر من الهجره، و لسنـه واحده من ملک اردشیر بن شیرویـه بن پرویز هرمز بن نوشیروان…»
در نکته ۵۷۳ کتاب هزار و یک نکته گفته‌ام: مرحوم طبرسی درون تفسیر شریف مجمع البیـان درون بسیـاری از مواضع درون بیـان ترتیب سور و ارتباط آیـات سخن مـی‌گوید؛ این بیـان راجع بـه قرآن انزالی هست نـه تنزیلی نجومـی چه ترتیب سور و آیـات بـه ترتیب تنزیلی نیست ولی بـه امر رسول‌الله صلی الله علیـه و آله بعد از نزول هر سوره و آیـه بـه همـین ترتیب بین دفتین کـه در مـیان تفصیلی آن را درون رساله «فص الخطاب فی عدم تحریف کتاب رب الارباب» آورده‌ایم.
امر چهارم این کـه همان گونـه کـه در ذیل امر سوم اشارتی شده است- تفوه بـه تحریف قرآن کیف کان افتراء بـه کتاب الله و دین خدا است، و تکذیب صریح بـه کلام خداوند متعال درون خود قرآن هست که فرمود: (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحفظون). آری قرآنی کـه بر خاتم انبیـاء محمد مصطفی صلی الله علیـه و آله نازل شده هست همـین هست که درون دست مسلمانان است.

[ صفحه ۲۹۴]

این کمترین حسن حسن حسن‌زاد آملی درون این موضوع خطیر و امر حیـاتی جهانی مـهمتر از هر مـهم کـه اساس مدینـه فاضله انسانی است، رساله‌ای گرانقدر بـه عربی بـه نام «فصل الخطاب فی اثبات عدم تحریف کتاب رب الارباب» نوشته است. این رساله هم بـه صورت انفرادی، و هم با مجموعه‌ای از آثار بـه نام «هشت رساله عربی» کـه یکی از آن رسائل همـین رساله هست مکرر بـه طبع رسیده است؛ و نیز یکی از رسائل مطبوع هشتمـین کنفرانس بین المللی وحدت اسلامـی مرداد ۱۳۷۴ ه ش =ربیع‌الاول ۱۴۱۶ ه ق درون ایران، است. علاوه این کـه به قلم رسا و شیوای روحانی گرانقدر جناب آقای عبدالعلی محمدی شاهرودی، بـه فارسی ترجمـه شده است، و به همت مدیر محترم انتشارات قیـام قم مکرر بـه طبع رسیده است. با این همـه باز گوییم کـه رساله یـاد شده را اهمـیتی بسزا درون دفع افترای تحریف بـه کتاب الله سبحانـه است.
امر پنجم عبارتی از جانب ام‌الائمـه المعصومـین عصمـه‌الله الکبری سیده نساء العالمـین فاطمـه بنت رسول‌الله- صلوات‌الله و سلام الله علیـها. نقل کرده‌ایم کـه آن حضرت حمد مـی‌کند خدای سبحان را کـه او را درون هیچ مرحله معارف قرآن بیکران کـه رسول‌الله فرمود هر حرفی از حروف آن را هفتاد هزار معنی هست دو دل و سرگردان نگردانیده است، بلکه بـه آن مقام شامخ لیله‌القدری کـه دارد صدر مشروح آن جناب علیـهاالسلام وعای حقائق بیکران قرآنی است. این مطلب بسیـار عالی درون فصل نوزدهم کـه در پیش هست معنون مـی‌شود و لطائف و حقائقی درباره رتبه والای انسان گفته مـی‌شود.

[ صفحه ۲۹۵]

عبارت مستطاب آن جناب را کـه فرمود «الحمدلله الذی بنعمته بلغت ما بلغت…» از کتاب «فلاح السائل» جناب سید بن طاووس- قدس سره- نقل کرده‌ایم؛ درون اواسط فصل نوزدهم آن فرماید: «و من المـهمات عقیب الخمس الصلوات ما کانت الزهراء فاطمـه سیده نساءالعالمـین علیـهاالسلام تدعو به، فمن ذلک دعاوها عقیب فریضه الظهر و هو: «سبحان ذی العز الشامخ المنیف، سبحان ذی‌الجلال الباذخ العظیم، سبحان ذی الملک الفاخر القدیم. و الحمدلله الذی ینعمته بلغت ما بلغت من العلم و العمل و الرغبه الیـه و الطاعه لامره. والحمدلله الذی لم یجعلنی جاحده لشی‌ء من کتابه، و لامتحیره فی شی‌ء من امره و الحمدلله الذی هدانی الی دینـه و لم یجعلنی اعبد شیئا غیره…»
به نکته ۹۳۲ کتاب ما هزر و یک نکته، التفات بفرمایید: «زنی خدمت حضرت صدیقه علیـهاالسلام رسید و سوالی کرد و جواب شنید که تا ده سوال، خجلت کشید عرض کرد بر شما مشقت نباشد، فرمود: اگری اجیر شود کـه باری را بـه سطحی ببرد بـه صد هزار دینار آیـا بر او سنگین است؟ عرض کرد نـه، فرمود: من اجیر شده‌ام به منظور هر مساله بـه بیشتر از ما بین زمـین و عرش کـه از لولو پر شود».
و صورت این روایت درون بحار (ط بیروت- ج ۲- ص ۳، و ط کمپانی- ج ۱- ص ۷۰ و ۷۱) از تفسیر امام حسن عسکری علیـه‌السلام بدین گونـه نقل شده است:
«قال ابومحمد العسکری علیـه‌السلام: حضرت امراه عند الصدیقه فاطمـه الزهراء علیـهاالسلام، فقالت: ان لی والده ضعیفه و قد لبس علیـها فی امر صلاتها شی‌ء، و قد بعثتنی الیک اسالک، فاجابتها فاطمـه علیـهاالسلام عن ذلک، فثنت فاجابت، ثم ثلثت الی ان عشرت فاجابت، ثم خجلت من الکثره فقالت: لا

[ صفحه ۲۹۶]

اشق علیک یـا ابنـه رسول‌الله، قالت فاطمـه: هاتی و سلی عما بدا لک، ارایت من اکتری یوما یصعد الی سطح بحمل ثقیل و کراه ماه الف دینار یثقل علیـه؟ فقالت: لا، فقالت: اکتریت انا لکل مساله باکثر من ملی‌ء ما بین الثری الی العرش لولوا فاحری ان لایثقل علی، سمعت ابی صلی الله علیـه و آله یقول: ان علماء شیعتنا یحشرون فیخلع علیـهم من خلع الکرامات علی قدر کثره علومـهم و جدهم فی ارشاد عبادالله…»
شرح این فصل را بـه غزلی از دیوان جناب استادم آیـه الله الهی قمشـه‌ای- روحی فداه-، و نیز بـه غزلی از دیوان مرحوم ریـاضی یزدی، درون مدح و ستایش عصمت کبری صدیقه‌ی طاهره حضرت ام‌الائمـه فاطمـه علیـهاالسلام خاتمـه مـی‌دهیم.

مصطفی تاج هست و حیدر تاجدار فاطمـه
گوهر سبطین احمد گوشوار فاطمـه

ایزد یکتا بساق عرش اعلی برنگاشت
نام پاک و عزت و شان و وقار فاطمـه

ام‌سبطین هست و جفت مرتضی سلطان دین
زهره برج رسالت مـه عذار فاطمـه

پیش سرو قامتش شرمنده طوبای بهشت
عرشیـان تکبیر گویـان بر شعار فاطمـه

آسمان را دامن از درون و گهر پر کرده‌اند
تاشبی از شوق گرداند نثار فاطمـه

[ صفحه ۲۹۷]

تا ابد گردد مشام اهل جنت مشکبو
زلف حور العین گر افشاند غبار فاطمـه

معدن درون ولایت منبع فیض خدا
در شفاعت عالمـی چشم انتظار فاطمـه

چون بمحشر بر شفاعتگشاید لطف دوست
بخشد از رحمت گناه دوستدار فاطمـه

صد تبارک گفت نقاش ازل چون بر نگاشت
طلعت زیبا و زلف مشکبار فاطمـه

زیور تاج امات زیب شاهان وجود
گوهر زهرا و در شاهوار فاطمـه

طاهر طهر مطهر ظل نور لم یزل
آیت تطهیر نازل شد بدار فاطمـه

زد الهی چنگ درون دامان عصمت کز نشاط
مست ناب کوثر هست از جویبار فاطمـه

و اما سروده مرحوم ریـاضی یزدی درون مدح آن حضرت علیـهاالسلام (دیوان- ص ۱۹۰)
زهره‌ی زهراء علیـهاالسلام

آن زهره‌ای کـه مـهر بنورش منور است
دردانـه‌ی پیمبر و زهرای اطهر است

[ صفحه ۲۹۸]

بر تارک زنان جهان تاج افتخار
بر گردن عروس فلک عقد گوهر است

بانوی بانوان جهان، سرور زنان
درج عفاف و عصمت کبرای داور است

او را پدر رسول خدا، صدر کائنات
او را علی ولی خداوند، همسر است

بحریست پر ز درون و گهرهای شاهوار
یزدان ورا ستوده بـه قرآن کـه کوثر است

کیـهان تابش دو فروزنده آفتاب
گردون گردش دو درخشنده اختر است

خونی کـه داد سرور آزادگان حسین
مرهون حسن و تربیت شیر مادر است

تا روزگار بوده و تا هست پایدار
عرش خدا ز زهره‌ی زهرا منور است

نوری کـه زیب بخش مکان هست و لامکان
از باختر فروغ رخش که تا به خاور است

حورای انسی هست و ز مشکین شمـیم او
گیسوی حور و روضه‌ی رضوان معطر است

شـهبانوی حجاز ولی کارخانـه را
بافضه کنیز شریک و برابر است

[ صفحه ۲۹۹]

در خانـه‌ای کـه جای قدمـهای جبرئیل
گاه نزول وحی خدا، زیب و زیورست

از رنج کار آبله مـی‌زد بـه دست او
دستی کـه بوسگاه لبان پیمبر است

در منتهای اوج بلاغت خطابه‌اش
آهنگ چون پیمبر و منطق چو حیدر است

این افتخار بس کـه «ریـاضی» بـه درگهش
عبد و غلام و بنده و مولا و چاکر است

[ صفحه ۳۰۳]

در بیـان چند امر مـهم هست از آن جمله این کـه انسان کاملجامع و صاحب مقام قلب است

اشاره

۱۵- و کما ان دره التوحید و ودیعه المصطفی فاطمـه- سلام‌الله‌علیـها- کانت لیله‌القدر و یوم‌الله کانت الکون الجامع و صاحبه القلب ایضا لان کل انسان کامل کذلک.
و الانسان انما یکون صاحب القلب اذا تجلی له الغیب و انکشف له السر و ظهرت عنده حقیقه الامر و تحقق بالانوار الالهیـه و تقلب فی الاطوار الربوبیـه لان المرتبه القلبیـه هی الولاده الثانیـه المشار الیـها بقول نبی الله عیسی روح الله علیـه‌السلام «لن یلج ملکوت السماوات و الارض من لم یولد مرتین».
و کما کانت عقیله الرساله و معدن الحکمـه فاطمـه بنت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله لیله‌القدر و یوم‌الله و الکون الجامع، کانت اسما من اسماء الله الحسنی ایضا و کلمـه من کلماته العلیـا کما قال الامام ابوعبدالله الصادق علیـه‌السلام فی قول الله عزوجل: (و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها): نحن و الله الاسماء الحسنی التی لایقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا.»
و کذلک کانت علیـهاالصلوه و السلام من زمره آل النبی و اهل بیته و

[ صفحه ۳۰۴]

من ذوی القربی و قد قال الوصی الامام علی سلام الله علیـه فی آل النبی صلی الله علیـه و آله: هم موضع سره و لجاء امره و عیبه علمـه و موئل حکمـه و کهوف کتبه و جبال دینـه، بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه… لایقاس بآل محمد صلی الله علیـه و آله من هذه الامـه احد، و لایسوی بهم من من جرت نعمتهم علیـه ابدا؛ هم اساس الدین و عماد الیقین، الیـهم یفی‌ء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایـه، و فیـهم الوصیـه و الوراثه…».

[ صفحه ۳۰۵]

ترجمـه

و چنان کـه دره توحید و ودیعت مصطفی فاطمـه علیـهاالسلام لیله‌القدر و یوم‌الله بوده است،جامع و صاحب قلب نیز بوده هست زیرا کـه هر انسان کامل اینچنین است.
و همانا انسان آنگاه صاحب قلب هست که پنـهان برایش آشکار و راز برایش باز شود و حقیقت امر درون نزد او هویدا گردد و به انوار الهی تحقق یـابد و در اطوار ربوبی دگرگون گردد زیرا کـه این مرتبت قلبی ولادت دوم هست چنانکه پیـامبر خدا حضرت عیسی روح‌الله علیـه‌السلام بدان اشارت فرموده هست کهی دوبار زاییده نشده هست هرگز درون ملکوت آسمانـها و زمـین وارد نمـی‌شود.
و همانگونـه کـه عقلیـه رسالت و معدن حکمت فاطمـه فرزند رسول‌الله صلی الله علیـه و آله لیله‌القدر و یوم‌الله وجامع بوده است، همچنین اسمـی از اسمای حسنی و کلمـه‌ای از کلمات علیـای الهی نیز بوده هست چنان کـه امام ابوعبدالله صادق علیـه‌السلام درون بیـان و تفسیر قول خدای عزوجل: «مر خدای را اسماء حسنی هست پس او را بدان اسماء بخوانید» فرموده است: بـه خدا قسم ما آن اسماء حسنی الهی هستیم کـه خداوند عملی را از بندگان جز بـه معرفت ما قبول نمـی‌کند.
و همچنین جناب فاطمـه علیـهاالسلام از زمره آل پیـامبر و اهل‌بیت او و از ذوی‌القربی هست و بـه تحقیق حضرت وصی امام علی علیـه‌السلام درون وصف و تعریف آل نبی فرموده است: «ایشان موضع سر الهی، و صندوق دانش او، و مرجع حکم او، و مخزنـهای کتابهای او، و کوههای دین اویند، خداوند بـه وجود

[ صفحه ۳۰۶]

ایشان پشت خم شده دین خود را (یـا نبی خود را) راست گردانیده هست و لرزش پشت او را است… احدی از این امت با آل محمد صلوات‌الله‌علیـهم- قیـاس نمـی‌شود، و به ایشان برابر کرده نمـی‌شودی کـه نعمتهای ایشان بر او جاری هست (یعنی همگی از نعمتهای آل محمد متنعم‌اند بعد چگونـه با آنـها برابر مـی‌کنند). ایشان اساس دین و ستون یقین‌اند، غلو کننده بـه ایشان باز مـی‌گردد، و واپس افتاده بـه ایشان مـی‌پیوندد (یعنی ایشان ترازوی عدل الهی‌اند کـه همگی حتما بدان سنجیده شوند)، خصیصه‌های حق ولایت مرایشان را است، و وصیت و وراثت درون ایشان هست (ایشان اولیـای دین، و اوصیـای پیغمبر و ورثه اویند).

[ صفحه ۳۰۷]

شرح

در این فصل بـه چند امر مـهم اشاره شده است: امر نخست این کـه انسان کامل لیله‌القدر و یوم‌الله هست که معنی آن دو درون فصل دوازدهم و سیزدهم گفته آمد؛ امر دوم این کـه آنچنان انسانجامع هست که درون نکاح پنجم فصل دوم تقریر و تحریر شده است؛ و امر سوم بـه مقام قلب اشارتی شده هست که اکنون درون بیـان آن گوییم:
نخست درون این فرموده حضرت وصی سرور اولیـاء امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام درون اشارت بـه مراتب انسان دقت شود: «اللهم نور ظاهری بطاعتک، و باطنی بمحبتک، و قلبی بمعرفتک، و روحی بمشاهدتک، و سری باستقلال اتصال حضرتک یـا ذاالجلال و الاکرام» (بحر المعارف ملا عبدالصمد همدانی- ره- ط ۱- چاپ سنگی- ص ۳۰۹).
پس مقام قلب مقام معرفت انسان هست و نعم المقام، و آن مقام فوق مقام عقل است. حافظ شیرین سخن گوید:

خرد هر چند نقد کائنات است
چه سنجد پیش عشق کیمـیا کار

و استاد سخن سعدی گوید:

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست
بر عاشقان جز خدا هیچ نیست

و باز فرماید:

دگر ز عقل حکایت بعاشقان منویس
که حکم عقل بدیوان عشق ممضی نیست

و از این گونـه سخن بـه نظم و نثر درون ذم عقل و مدح عشق بسیـار است. و در صحف عرفانی نیز قلب ممدوح و عقل مذموم است، و لکن حتما توجه

[ صفحه ۳۰۸]

داشت کـه عقل مذموم درون نزد عارف، عقل جزئی هست که عقل نظری هست نـه عقل کلی؛ علاوه این کـه نکوهش هر مرتبه عالی از علم مر مرتبه دانی را درون حقیقت دعوت او بسوی مرتبه عالی هست به بیـانی کـه در شرح فصل ششم تقدیم داشته‌ایم. ای عزیز برهان حقیقی و شـهود کشفی معاضد یکدیگرند؛ رساله فارسی ارزشمند ما را بـه نام «قرآن و عرفان و برهان از هم جدائی ندارند»، و همچنین کتاب گرانقدر فارسی ما را بـه نام «انسان و قرآن» درون این مقام اهمـیت بسیـار بسیـار بسزا است. فصل نـهم رساله یـاد شده درون توهم مذمت منطق و فلسفه از زبان اهل عرفان و دیگران و جواب آنست، و در آن شش مطلب است، خلاصه‌ای از مطلب چهارم آن این هست که تقدیم مـی‌داریم:
«عقل مذموم درون نزد اهل عرفان و در کلمات آنان، عقل نظری است؛ و مرادشان از عقل نظری همانب معارف و استنتاج علوم از اشکال منطقی است، نـه این کـه مراد آنان نکوهش عقل بـه نحو اطلاق بوده باشد کـه هیچ عاقلی بدان تفوه نمـی‌کند. این عقل مذموم درون مقابل قلب بـه اصطلاح عارف هست که محمود اوست چه این کـه عقل نظری را قید و عقال مـی‌داند و قلب را کـه در تحول و تقلب هست محل قابل انواع تجلیـات.
مذمت عقل بدین معنی را کـه گفته‌ایم عارف بزرگوار علامـه قیصری درون دو جای شرح فص شعیبی از فصوص الحکم تصریح فرموده هست (ص ۲۷۸ و ۲۸۲، چاپ سنگی ایران).
در موضع اول ماتن- اعنی شیخ عارف محیی‌الدین- گوید:
«ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب لتقلبه فی انواع الصور و الصافات، و لم یقل لمن کان له عقل فان العقل قید…»

[ صفحه ۳۰۹]

شارح قیصری درون شرح آن گوید:
«و العقل ای القوه النظریـه من شانـه ان یضبط الاشیـاء و یقیدها فیحصر الامر الالهی الذی لاینحصر فی نفسه فی مایدرکه و الحقیقه تابی و تمنع ذلک.
و خلاصه گفتارشان اینکه عقل مذموم درون نظر عارف عقل نظری درون اصطلاح منطق و فلسفه هست که از آن تعبیر بـه عقل جزئی مـی‌کنند.
و درون موضع دوم، ماتن مذکور گوید: «و من قلد صاحب نظر فکری و تقید بـه فلیس هو الذی القی السمع…».
و شارح مذکور درون شرح آن علت عدم اعتبار نظر فکری را هم بیـان کرده هست که ترجمت قسمتی از عبارت او را بـه قلم عارف حسین خوارزمـی نقل مـی‌کنیم (شرح فصوص الحکم تاج‌الدین حسین خوارزمـی- ط ۱- مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامـی حوزه علمـیه قم- بتصحیح و تعلیق و تحقیق این کمترین- ص ۶۱۵): «و این طایفه را (یعنی ارباب انظار فکریـه را) نزد اهل الله (یعنی عارفان) از آن جهت اعتباری نیست کـه مفکره قوه جسمانیـه هست که درون وی گاهی وهم متصرف هست و گاهی عقل، او محل ولایت این هر دو است. و وهم منازعه مـی‌کند با عقل و عقل از به منظور انغماس آلتش درون ماده ظلمانیـه قادر نیست بر ادراک چیزی علی وجه التمام و الکمال خصوصا کـه وهم با او درون منازعت است، لاجرم مدرکات او از شبهت نظریـه سالم نباشد خصوصا و صاحب او درون آنچه ادراک مـی‌کند همـیشـه بـه سمت ظن و شک موسوم باشد، بـه خلاف ارباب یقین (یعنی عارفان) کـه ایشان مشاهد اشیـاء بـه نور پروردگار خویش مـی‌کنند بـه تعمل

[ صفحه ۳۱۰]

و تفکر…».
این بود عمده نظر ما درون نقل عبارت عارفان که تا دانسته شود کـه مذمت عقل درون اصطلاح آنان ناظر بـه عقل جزئی یعنی عقل نظری درون اصطلاح منطق و فلسفه هست نـه مذمت عقل کلی کـه دیگران پنداشته‌اند، بقول ملای رومـی:

عقل جز وی عقل را بدنام کرد
کام دنیـا مرد را ناکام کرد

برای بحث و فحص بیشتر درون این موضوع بسیـار رصین و متین حتما به دو اثر یـاد شده موثر و موثر ما رجوع شود، والله سبحانـه فتاح القلوب و مناح الغیوب.
امر چهارم این کـه اشارتی نموده‌ایم کـه به مقام قلب نائل آمدن ولادت ثانیـه باید، یعنی حتما در محضر استادی راه پیموده و چشیده و رسیده زانو زند و از عادات و رسوم و آداب خاکیـان بدر آید که تا به مقام قلب نائل آید، آری ولوج درون ملکوت سماوات و ارض بدون این ولادت ثانوی صورت پذیر نیست.

به هوس راست نیـاید بـه تمنی نشود
کاندرین راه بسی خون جگر حتما خورد

محض آگاهی عرض مـی‌شود کـه باب یـازدهم کتا ما «انسان کامل از دیدگاه نـهج‌البلاغه» (ص ۲۴۱) درون بیـان مقام قلب هست که شاید مفید باشد.
امر پنجم: این کـه حضرت فاطمـه علیـهاالسلام همان گونـه کـه لیله‌القدر و یوم‌الله

[ صفحه ۳۱۱]

وجامع است، اسمـی از اسمای حسنی و کلمـه‌ای از کلمات علیـای الهی هست که خدای سبحان فرمود: (ولله الاسماء الحسنی فادعوه بها)، و حضرت امام صادق علیـه‌السلام فرمود: قسم بخدا ما آن اسماء حسنی الهی هستیم کـه خداوند از بندگانش عملی را بدون معرفت بما نمـی‌پذیرد.
امر ششم: این کـه حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمـه‌ی زهراء علیـهاالسلام از زمره آل پیغمبر اکرم و اهل‌بیت و ذوی‌القری هست که خدای سبحان درون قرآن کریم فرمود: (قل لااسئلکم علیـه اجرا الا الموده فی القربی) (شوری: ۲۳). درون تفسیر نورالثقلین آمده هست که (ج ۴- ص ۵۷۲): «فی مجمع البیـان: قل لااسئلکم علیـه اجرا، الایـه: اختلف فی معناه علی اقوال الی قوله: و ثالثها ان معناه الا ان تودوا قرابتی و عترتی و تحفظونی فیـهم؛ عن علی بن الحسین علیـه‌السلام، و هو المروی عن ابی‌جعفر و ابی‌عبدالله علیـهماالسلام.
و اده الی ابن عباس قال: لما نزلت (قل لااسئلکم علیـه اجرا) الایـه، قالوا: یـا رسول‌الله من هولاء الذین امرنا الله بمودتهم؟ قال: علی و فاطمـه و ولدها».
ای عزیز جناب رسول خدا صلی الله علیـه و آله فرمود: «کل تقی و نقی آلی»، و نیز فرمود: «السلمان منا اهل‌البیت»؛ ولکن آل و اهل‌البیت و ذوی القرب کـه در این امر آورده‌ایم هر یک بـه معنی اخص خود هست که مراد صاحب عصمت است. این آل صاحب عصمت مـیزان قسط الهی است، و انسانـها حتما بدو تاسی نمایند که تا بکمال نـهائی انسانی نائل آیند. خدای سبحان فرمود: (و نضع الموزین القسط لیوم القیمـه) (انبیـاء: ۴۷). جناب فیض درون تفسیر صافی آورده است: «فی الکافی و المعانی عن الصادق علیـه‌السلام انـه سئل عن هذه

[ صفحه ۳۱۲]

الایـه فقال هم الانبیـاء و الاوصیـاء؛ و فی روایـه نحن الموازین القسط…» و حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام آنان را وصف فرمود و معرفی نمود که: «هم موضع سره و لجاء امره…» فتدبر.
شرح این فصل را بـه سروده‌ای شیرین و دلنشین و شیوا درون مدیحه عصمـه‌الله الکبری فاطمـه‌ی زهراء علیـهاالسلام از «کوثر نامـه» دیوان مرحوم مبرور آقا مـیرزا ابوالقاسم راز شیرازی (ص ۱۵۶) خاتمـه مـی‌دهیم:
الثالث من السبع المثانی

هستم بـه روزگار هوادار فاطمـه
از جان و دل من آمده غمخوار فاطمـه

هستم چو من زحزب غلامان مرتضی
غمخوار اهل بیتم و افگار فاطمـه

هستم چو فاطمـی نسب و خانـه زاد او
زین هر دو راه گشته هوادار فاطمـه

در دوستی شبر و شبیر و مرتضی
از جان و دل شدیم مددگار فاطمـه

فردا بـه ملک خلد ز شاهان جنت است
امروز هر کـه تابع رفتار فاطمـه

بی شک بـه بزم قرب حبیب خدا بود
آن کو مقید هست به کردار فاطمـه

از کردگار و خلق سزاوار لعنت است
هر کـه بوده درون پی آزار فاطمـه

[ صفحه ۳۱۳]

آن مصحفی کـه جامع اسرار کائنات
وز خط مرتضی هست ز گفتار فاطمـه

جبریل، امـین وحی خدا، پیک انبیـاء
خواجه سرا و خادم دلدار فاطمـه

گر مرتضی نبود، بعالمـی نبود
کو باشدی برتبه سزاوار فاطمـه

جز حق و مصطفی و بجز مرتضی و آل
در حشری نبیند دیدار فاطمـه

و صفا و حوریـان جنان «قاصرات طرف»
در خلد محو رونق بازار فاطمـه

از بندگان درگه خاتون محشر است
آنکه راز جو هست ز اسرار فاطمـه

[ صفحه ۳۱۷]

در بیـان فرق و تمـیز بین نبوت تشریعی و نبوت انبائی است

اشاره

۱۶- یجب الفرق و التمـیز بین النبوتین الشریعیـه و الانبائیـه فان النبوه التشریعیـه قد ختمت بالرسول الخاتم محمد صلی الله علیـه و آله فحلاله حلال الی یوم القیـامـه، و حرامـه حرام الی یوم القیـامـه؛ و اما النبوه الانبائیـه المسماه بالنبوه العامـه و النبوه التعریفیـه و النبوه المقامـیه ایضا فهی مستمره الی الابد ینتفع من تلک المادبه الابدیـه کل نفس مستعده لان تسمع الوحی الانبائی فافهم.
الاتری ما فی الخطبه القاصعه حیث قال الوصی امـیرالمومنین الامام علی علیـه‌السلام: «اری نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوه؟؛ و ان النبی قال للوصی: «انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الا انک لست. بنبی و لکنک وزیر و انک لعلی خیر»؟ و ما قال الامام صادق آل محمد- صلوات‌الله‌علیـهم- من ان ادنی معرفه الامام انـه عدل النبی الا درجه النبوه و وارثه، و ان طاعته طاعه الله و طاعه رسوله»؟
بل و قال النبی صلی الله علیـه و آله: «علماء امتی کانبیـاء بنی اسرائیل». و قال: «ان من عبادالله ما هم لیسوا بانبیـاء و لاشـهداء یغبطهم الانبیـاء و الشـهداء یوم

[ صفحه ۳۱۸]

القیـامـه لمکانـهم من الله تعالی…» و نحوه: «ان لله عبادا لیسوا بانبیـاء یغبطهم النبیون بمقاماتهم و قربهم الی الله تعالی».
و فی مروج المسعودی ان الامام المجتبی علیـه‌السلام قال: «و الله لقد قبض فیکم اللیله رجل- یعنی بـه الامام الوصی امـیرالمومنین علیـا علیـه‌السلام- ما سبقه الاولون الا بفضل النبوه و لایدرکه الاخرون…».
بل کهف القرآن الکریم یقص عینا قصه عبد من عباد الله سبحانـه مع موسی کلیم الله و هو من اولی العزم من الرسول علیـه‌السلام: «فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمـه من عندنا و علمناه من لدنا علما قال موسی هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا قال انک لن تستطیع معی صبرا و کیف تصبر علی ما لم تحط بـه خبرا…» فیجب الفرق بین انبیـاء تشریع و بین انبیـاء علم و سلوک- اعنی بین النبوه التشریعیـه و بین النبوه الانبائیـه المقامـیه.
فمن رزق العروج الی منزل الاحسان فله مقام المشاهده و الکشف و العیـان. و مقام المشاهده مقام روحی من المقامات الخمس التی للنفس و هی الظاهر و الباطن و القلب و الروح و السر، کما تجدها فی کلام سیدالاوصیـاء الامام علی المرتضی علیـه‌السلام حیث قال: «اللهم نور ظاهری بطاعتک، و باطنی بمحبتک، و قلبی بمعرفتک، و روحی بمشاهدتک، و سری باستقلال اتصال حضرتک یـا ذالجلال و الاکرام.»
علی ان النفس الانسانیـهلها مقام معلوم فی الهویـه، و لالها درجه معینـه فی الوجودائر الموجوات الطبیعیـه و النفسیـه و العقلیـه التی کل له مقام معلوم، بل النفس الانسانیـه ذات مقامات و درجات متفاوته، و لها

[ صفحه ۳۱۹]

نشئات سابقه و لاحقه، و لها فی کل مقام و عالم صوره اخری.
و تدبر ما نطقه القرآن الفرقان: (و لما بلغ اشده و استوی ءاتینـه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین).
و للاحسان مراتب ثلاث: اولیـها ان تحسن علی کل شی‌ء و تنظر علی الموجودات بنظر الرحمـه و الشفقه؛ و ثانیتها العباده بحضور تام کان العابد یشاهد ربه کما قال صلی الله علیـه و آله: «الاحسان ان تعبد الله کانک تراه»؛ و ثالثتها برفع کان- ای شـهود الرب مع کل شی‌ء و فی کل شی‌ء- کما قال تعالی: «و من یسلم وجهه الی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروه الوثقی» ای من هو مشاهد لله تعالی عنده تسلیم ذاته و قلبه الیـه.
و النبوه المقامـیه لاتختص بالرجال، بل الرجال و النساء فیـها سواء؛ قوله سبحانـه: (و اذ قالت الملکه یمریم ان الله اصطفک و طهرک و اصطفک علی نساء العلمـین)، فما تظن بخامسه اصحاب الکساء التی کانت لیله‌القدر، و من الذین اذهب الله عنـهم الرجس؟

[ صفحه ۳۲۰]

ترجمـه

بای نبوت تشریعی را از نبوت انبائی فرق گذاشت و آن دو را از یکدیگر تمـیز داد، چه این کـه نبوت تشریعی بـه رسول خاتم محمد صلی الله علیـه و آله پایـان یـافت کـه حلال او که تا روز قیـامت حلال هست و حرام او که تا روز قیـامت حرام؛ و اما نبوت انبائی کـه آن را نبوت عام و نبوت تعریفی و نبوت مقامـی نیز گویند که تا ابد مستمر است؛ از این سفره ابدی هر نفس مستعد که تا ابد بهره‌مند هست که وحی انبائی را بشنود، بعد بفهم.
آیـا نمـی‌بینی کـه حضرت وصی امـیرالمومنین امام علی علیـه‌السلام درون خطبه قاصعه فرموده است: نور وحی و رسالت را مـی‌بینم، و بوی رسالت را مـی‌بویم؟ و آیـا نمـی‌بینی کـه پیـامبر بـه وصی فرمود: همانا کـه تو مـی‌شنوی آنچه را من مـی‌شنوم، و مـی‌بینی آنچه را من مـی‌بینم، جز این کـه تو پیـامبر نیستی ولکن تو وزیری و تو بر خیر هستی؟ و آیـا نمـی‌بینی آنچه را کـه صادق آل محمد- صلوات‌الله‌علیـهم- فرموده است: کمترین شناخت بـه امام این هست که او مانند پیـامبر هست جز این کـه به درجه نبوت نیست؛ و وارث پیـامبر هست و طاعت او طاعت خدا و طاعت رسول اوست؟ بلکه پیـامبر صلی الله علیـه و آله فرموده است: دانشمندان امت من همانند پیـامبران بی اسرائیل‌اند. و فرموده است: همانا برخی از بندگان خدا کـه انبیـاء و شـهداء نیستند بـه علت مکانی و منزلتی کـه از جانب خدا دارند، انبیـاء و شـهداء درون قیـامت از آنان غبطه مـی‌خورند. و مانند این روایت هست حدیث دیگر که: همانا خدای را بندگانی هست که انبیـاء نیستند، ولی بسبب مقامات و قربشان بـه خدای تعالی انبیـاء بحالشان غبطه مـی‌خورند.

[ صفحه ۳۲۱]

مسعودی درون مروج الذهب آورده هست که بعد از رحلت حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام، امام حسن مجتبی بـه مردم فرموده است: قسم بـه خدا دوش مردی درون مـیان شما قبض روح گردیده هست که پیشینیـان جز بـه فضل نبوت بر او سبقت نگرفته‌اند، و آیندگان بـه پایـه‌ی او نخواهند رسید.
بلکه سوره کهف قرآن کریم به منظور ما قصه یکی از بندگان خدای سبحان را با موسی کلیم‌الله کـه از پیغمبران اولوالعزم علیـهم‌السلام حکایت مـی‌کند کـه آن دو- یعنی موسی کلیم‌الله و شاگرد و خادم او یوشع- بنده‌ای از بندگان ما را کـه او از جانب خود رحمت و علم داده‌ایم (حضرت خضر علیـه‌السلام) یـافتند، موسی بـه خضر گفت: آیـا پیروی کنم تو را بنابر این کـه آنچه تو را آموخته‌اند مرا بیـاموزانی؟
خضر گفت: تو هرگز نمـی‌توانی با من شکیبایی کنی، چگونـه شکیبایی مـی‌کنی بر آنچیزی کـه از روی دانش بدان احاطه نکرده‌ای؟…»
پس حتما بین انبیـاء تشریع و بین انبیـاء علم و سلوک، یعنی مـیان نبوت تشریعی و نبوت مقامـی فرق گذاشت و از یکدیگر تمـیز داد.
پس آنی کـه عروج بـه منزل احسان روزیش شده هست او را مقام مشاهده و کشف و عیـان هست و مقام مشاهده مقامـی روحی هست که از مقامات پنجگانـه نفس است. و این مقامات عبارت‌اند از ظاهر و باطن و قلب و روح و سر، چنان کـه آنـها را درون این کلام سید اوصیـاء امام علی مرتضی علیـه‌السلام مـی‌یـابی کـه گفت: بار خدایـا ظاهر مرا بـه طاعت خود، و باطن مرا بـه محبت خود، و قلب مرا بـه معرفت خود، و روح مرا بـه مشاهدت

[ صفحه ۳۲۲]

خود، و سر مرا بـه استقلال اتصال حضرت خود نورانی گردان ای صاحب جلال و اکرام.
علاوه این کـه نفس انسانی مانند سایر موجودات طبیعی و نفسی و عقلی نیست کـه او را مقام معلوم درون هویت و درجه معین درون وجود بوده باشد، بلکه نفس انسانی دارای مقامات و درجات متفاوت است، و او را نشئات سابق و لاحق هست و مر او را درون هر مقام و عالمـی صورتی است.
و درون منطق قرآن فرقان تدبر بنما کـه فرمود: زمانی کـه یوسف علیـه‌السلام بـه اشتداد رشد خود رسید او را حکم و علم داده‌ایم، و مانند این نیکوکاران را پاداش مـی‌دهیم.
احسان دارای سه مرتبه است: مرتبه نخست این کـه بر هر چیز احسانی کنی و به نظر رحمت و شفقت بر موجودات بنگری؛ مرتبه دوم این کـه عبادت بـه حضور تام باشد کـه کان عابد پروردگارش را مشاهده مـی‌کند چنان کـه رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فرموده است: احسان این هست که خدا را چنان عبادت کنی کـه کان او را مـی‌بینی؛ و مرتبه سوم احسان این کـه رفع این کان شود یعنی شـهود رب با هر چیز درون هر چیز، چنان کـه خدای تعالی فرموده است: هر روی خود را بسوی خداوند واگذارد و حال آن کـه در عمل خود نیکوکار باشد بـه دست آویز استوار چنگ درون زده هست یعنیی کـه مشاهد حق تعالی درگاه تسلیم ذات و قلبش بسوی او سبحانـه است.
نبوت مقامـی اختصاص بـه مردان ندارد بلکه مردان و زنان درون آن یکسان‌اند؛ خدای سبحان فرمود: و آنگاهی کـه ملائکه گفتند ای مریم

[ صفحه ۳۲۳]

خدای تو را برگزید و ترا پاک گردانید و ترا بر زنان عالمـیان برگزید، حال کـه مریم چنین هست پس چه مـی‌پنداری بـه خامس اصحاباء فاطمـه‌ی زهراء کـه لیله‌القدر بوده است، و ازانی کـه خداوند پلیدی را از آنان هست یعنی صاحب عصمت بوده‌اند؟!

[ صفحه ۳۲۴]

شرح

این فصل کـه یکی از غرر فصول این «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» هست در بیـان فرق و تمـیز بین نبوت تشریعی و نبوت انبائی است؛ و بحث منجر مـی‌شود بـه این کـه صاحب نبوت انبائی خواه زن باشد و خواه مرد بـه جایی مـی‌رسد کـه مکاشفات و مشاهدات آنسویی و مصاحبات با ارواج و مکالمات با موجودات غیبی و تشرف بـه حضور انسانـهای ملکوتی از سفرای الهی و غیرهم، بـه او روی مـی‌آورد، و آنچه را کـه در رساله «انسان درون عرف عرفان» نگاشته‌ایم روزنـه‌ای باریک از این حقایق مـی‌یـابد. نبوت انبیـائی را نبوت مقامـی و نبوت تعریفی و نبوت عام و نبوت اخباری نیز گویند:
در دیوان این کمترین (ص ۱۸۲) آمده است:

جان ما خود دفتر کل حق است
مظهر حق هست و از حق مشتق است

علم الاسماء کـه آمد درون نبی
نیست وقف خاص انسان نبی

دو نبوت هست وقف خاص و عام
خاص تشریعی و عام آمد مقام

این مقامـی که تا قیـامت ای همام
هست باقی و ندارد اختتام

لیک تشریعی بدون ارتیـاب
ختم شد بر حضرت ختی مآب

آن مقامـی را ولایت حائز است
پس ولی را این نبوت جائز است

این دو را از یکدیگر مـی‌ده تمـیز
فهم کن از نقل و عقلت ای عزیز

حال برگو از ولایت که تا کنون
رتبت تو از مقامـی هست چون

بسیـار مناسب و مفید هست مطلبی را کـه در اثنای کلمـه ۳۰۵ کتاب هزار

[ صفحه ۳۲۵]

و یک کلمـه تقریر و تحریر کرده‌ام درون اینجا نقل کنم بـه امـید این کـه نفوس مستعد و شیفته و شیق بکمال را مفید افتد:
«این سفره بی کران نعمتهای الهی قرآن کریم به منظور انسان گسترده شده است، نفس ناطقه انسانی چه زن و چه مرد را قابلیت به منظور رسیدن بـه حقایق قرآنی است، بسم الله از تو حرکت و از خدا برکت، مرد و زن ندارد، بـه سروده شیوا و رسای عمان سامانی:

همتی حتما قدم درون راه زن
صاحب آن خواه مرد و خواه زن

غیرتی حتما به مقصد ره نورد
خانـه پرداز جهان چه زن چه مرد

شرط راه آمد نمودن قطع راه
بر سر رهرو چه معجر چه کلاه

در این مقام دو نکته را یکی ازاستادم علامـه طباطبائی صاحب تفسیر المـیزان، و دیگری از معلم ثانی ابونصر فارابی- رضوان‌الله‌علیـهما- بـه عرض برسانم:
استاد طباطبائی فرمودند: «ما اگر قابل فهم حقائق قرآن، و ادراک مقامات انسانـهای کامل نمـی‌بودیم بـه ما خطاب نمـی‌فرمودند کـه تعالوا».
در ادبیـات فصیح عرب، اگری مثلا درون دامنـه کوه هست و بخواهد دیگری را امر کند کـه به قله‌ی کوه بالا برود بـه او مـی‌گوید: «اطلع»- یعنی بالا برو- درون مدینـه بودم دیدم شاگرد راننده درون گرداگرد ماشین پی درون پی بـه مسافرین داد مـی‌زد: اطلع، اطلع- یعنی بالا بروید، سوار شوید- و اگر آن درون قله کوه هست و دیگری درون دامنـه‌ی کوه و بخواهد او را امر کند کـه به قله‌ی کوه بیـا بـه او مـی‌گوید: «تعال»- یعنی بالا بیـا- کـه مشتق از «علو» است، و

[ صفحه ۳۲۶]

آن را بـه حسب مذکر و مونث بودن مخاطب، و افراد و تثنیـه و جمع آن، ‌های گوناگون است. حق سبحانـه بـه زبان سفیر کبیرش خاتم انبیـاء و آل او بـه ما فرمود: بالا بیـایید، اگر ما قابل و لایق نبودیم کـه ندای آنان را لبیک بگوییم حاشا کـه ما را بـه گزاف دعوت کنند، و حاشا کـه دهان عصمت بـه سخریـه باز شود. ولکن این مطلب شریف نـه بدان معنی هست کهی هوس کند مثلا بـه مقام ختمـی نایل شود زیرا کـه مقام ختمـیت از اسمای مستاثره آن جناب است، و به مثل از صفایـای ملوک است، حتما به چنین اهل هوس گفت: «لاتتعب نفسک» خویشتن را درون این هوس رنج مده، مقدس عاقل باش، و «ره چنان رو کـه رهروان رفتند». مقام ختمـی خواستن تجاوز درون دعا و طلب هست و خدای سبحان فرمود: (و لاتعتدوا ان الله لایحب المعتدین) (بقره: ۱۹۰). مطلب عمده درون این امر توجه بـه نبوت تشریعی و نبوت انبائی هست که نخستین بـه حضرت رسول‌الله ختم شده است، و دومـی وقف عام است، بـه تفصیلی کـه در کتاب «انسان کامل از دیدگاه نـهج‌البلاغه» تقریر و تحریر کرده‌ایم.
اما نکته دوم از معلم ثانی فارابی این کـه در رساله «اطلاقات عقل» مفاد کلام او این هست که ای انسان هیچ کلمـه‌ای از کلمات وجودی نظام هستی اباء و امتناع ندارد کـه معلوم شما بشود، بـه هر چه روی بیـاورید و آن را زیرو رو کنید و بکاوید و بشکافید که تا به عمق آن برسید و تار و پودش را درون یـابید، مطیع شما هستند؛ این تمکین و تسلیم از ناحیـه موجودات، و جنابعالی انسان هم حد یقف نداری- یعنی نفس ناطقه انسانی چه از مرد و چه از زن، هر چه داناتر مـی‌شود اشتها و تقاضایش به منظور علوم و معارف بالاتر، بیشتر مـی‌شود- علوم و معارف غذای نفس ناطقه‌اند چه این کـه غذا

[ صفحه ۳۲۷]

و مغتذی مسانخ یکدیگرند؛ و هر اندازه بـه نفس ناطقه غذایش داده شود، بجای این کـه سیر شود گرسنـه‌تر و تشنـه‌ترمـی‌شود. مفاد دنباله گفتار فارابی این که: از یـادت نرود کـه چی بودی و الان کی هستی، تو کـه نطفه‌ای درون حد استعداد و قوه و منـه انسان شدن بودی، و کم کم انسان بالفعل درون این حد شدی، حالا کـه بال و پر درون آوردی چرا بسوی اوج عزت و سعادت خود پرواز نمـی‌کنی؟!

بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی کـه اسیر قفسی

اگر انسان بجایی رسید و بگوید دیگر مرا کافی و بس است، چهی همـه چیز را فراگرفته هست تا من فرابگیرم، و از این گونـه حرفها؛ بدین شخص بی گمان بیماریی روانی روی آورده است، حتما چاره خودش را بنماید، و خودش را بـه پزشک روانشناس برساند.
و باز فارابی را درون فصوص سخنی بدین مضمون هست که همانگونـه کـه دستگاه گوارش انسان بـه بیماری بولیموس مبتلا مـی‌شود و مزاج احساس گرسنگی نمـی‌کند و غذا نمـی‌خواهد و اعضاء و جوارح همـه تحلیل مـی‌روند، و باید شخص مبتلای بـه بیماری بولیموس خودش را بـه پزشک معالج برساند که تا درمان شود و در نتیجه دستگاه گوارش غذا بخواهد و اعضا و جوارح غذا بگیرند، همـین گونـه بیماری روانی دنیـا زدگی بـه انسان روی مـی‌آرود کـه مـی‌گوید همـین قدر کـه دانسته‌ام مرا بس است؛ این بیمار حتما خودش را بـه طبیب روحانی برساند که تا درمان شود و از دانش بیزار نباشد…»، این کمترین درون غزلی گفته هست (ص ۱۸ دیوان- غزل بحر وحدت ۹)

[ صفحه ۳۲۸]

منم آن تشنـه دانش کـه گردانش شود آتش
مرا اندر دل آتش همـی باشد نشیمنـها

حضرت وصی امام علی علیـه‌السلام فرموده است: «مغبون من ساوی یوماه»ی کـه دو روز او برابر شد مغبون است. این مغبون مشتق از غبن بفتح باء هست چه این کـه غبن بسکون باء ضرر مادی هست و بفتح باء ضرر معنوی است. یـاد آن روزگار عنفوان بهار جوانی بـه خیر کـه نصاب الصبیـان ابونصر فراهی را درون محضر استاد فرامـی‌گرفتیم و از بر مـی‌کردیم، درون قطعه ششم آن آمده است:

غبن درون زرها زیـان هست و غبن درون رایـها
چون غنادان بی نیـازی ور بـه مد خوانی سرود

ای عزیز بدین چند کلمـه از رساله «صد کلمـه» نگارنده گوش هوش فراده: آن کـه گوهر ذات خود را تباه کرده است، چه بهره‌ای از زندگی است؟!
آن کـه تن آراست و روان آلاست، بـه چه ارج و بهاست؟!
آن کـه خود را به منظور همـیشـه درست نساخت، بعد به چه کاری پرداخت؟!
آن کـه از اعتلای فهم خطاب محمدی سرباز زده است، خود را بـه مفت باخته است.
آن کـه طبیعتش را بر عقلش حاکم گردانیده است، درون محکمـه‌ی هر بخردی محکوم است.

[ صفحه ۳۲۹]

آن کـه خود را زرع و زارع و مزرعه خویش نداند از سعادت جاودانی باز بماند.
آن کـه در معرفت انسان و قرآن توغل کند، قرآن را صورت کتبیـه انسان کامل شناسد، و نظام هستی را صورت عینیـه او یـابد.
آن کـه در آثار صفات و اخلاق انسانـها، و در احوال و افعال حیوانـها دقیق شود، حیوانـها را تمثلات ملکات انسانـها مـی‌یـابد.
آن کـه خود را دوست دارد دیگر آفریده‌ها را دوست دارد کـه همـه به منظور او درون کارند.
آن کـه خود را جدولی از دریـای بیکران هستی شناخت، دریـابد کـه با همـه موجودات مرتبط است، و از این جدول حتما بدانـها برسد.

ما جدولی ازبحر وجودیم، همـه
ما دفتری از غیب و شـهودیم، همـه

ما مظهر واجب الوجودیم، همـه
افسوس کـه در جهل غنودیم، همـه

امروز یکشنبه ۱۷ شـهرالله المبارک ۱۴۲۰ ه ق ۵/ ۱۰/ ۱۳۷۸ ه ش هست که بتسوید و تحریر این صحیفه کریمـه اشتغال دارم؛ درون ماه ولایت رجب گذشته همـین سال بـه مناسبت روی داد انفعال و تلهف و تاسف از تباهی و حرمان سرمایـه زندگانی گفتم:

چه خبرهاست خدایـا کـه ندارم خبری
کو مرا خضر رهی که تا که نمایم سفری

با کـه گویم کـه چه‌ها مـی‌کشم از دست دلم
با تو گویم کـه زاحوال دلم با خبری

[ صفحه ۳۳۰]

اسم اعظم کـه ز احصاء و عدد بیرونست
اسم آه هست نصیبم نـه کـه اسم دگری

حاصل آن همـه از گفت و شنود شب و روز
بجز از حیرت و دهشت چه مرا شد ثمری

دگری از ذره روانیست دهن بگشادن
فهم ذره هست چو فهمـیدن شمس و قمری

دیده آن کـه به روی تو نباشد نظرش
نتوان گفت مر او را کـه تو صاحب نظری

ای خوش آن بنده بیدار بدیدار رخت
دارد از عشق وصالت بـه سحرها سهری

صمت وجوع و سهر و خلوت و ذکر بدوام
خام را پخته کند پخته شود پخته‌تری

چون کـه خود عین سلام هست بهشت هست نظام
مظهر اسم سلام هست هر آنچه نگری

از دغلبازی و سالوسی نسناسی چند
دین حق را چه زیـانست و چو خوف و خطری

آن همـه اشک بصر کز حسنت جاری شد
باز از لطف تو داراست چه اشک و بصری

[ صفحه ۳۳۱]

خطاب حضرت نبی صلی الله علیـه و آله را بـه آنجانب: «انک تسمع ما اسمع…»، و بیـان امام صادق علیـه‌السلام را: «ادنی معرفه الامام…»، و روایت جناب رسول اکرم را: «علماء امتی…»، و کلام کامل امام مجتبی علیـه‌السلام را از مروج الذهب مسعودی: «والله لقد قبض…» شاهد آورده‌ایم.
سوال هشتاد و سوم و جواب آن از باب هفتاد و سوم فتوحات مکیـه درون نبوت تشریع و نبوت عامـه هست (ط بولاق- ج ۲- ص ۱۰۰)؛ و همچنین سوال صد و چهل و شش همـین باب ۷۳ فتوحات مکیـه درون نبوت تشریع و نبوت عامـه هست (ط مذکور- ج ۲- ص ۱۳۹): «السوال السادس و الاربعون و مائه: ان لله عبادا لیسوا بانبیـاء یغبطهم النبیون بمقاماتهم و قربهم الی الله تعالی؛ الجواب: یرید لیسوا بانبیـاء تشریع لکنـهم انبیـاء علم و سلوک اهتدوا فیـه بهدی انبیـاء التشریع…»
عبارت این سوال: «ان لله عبادا…» حدیث جناب رسول‌الله صلی الله علیـه و آله است، و آن درون مسند احمد بن حنبل (ط مصر- ج ۵- ص ۳۴۳) درون ذیل بیـان واقعه‌ای بدین صورت روایت شده است:
«… ثم ان رسول‌الله صلی الله علیـه و آله لما قضی صلاته اقبل الی الناس بوجهه فقال: یـا ایـها الناس اسمعوا و اعقلوا و اعلموا ان لله عزوجل عبادا لیسوا بانبیـاء و لاشـهداء یغبطهم الانبیـاء و الشـهداء علی مجالسهم و قربهم من الله، فجاء رجل من الاعراب من قاصیـه الناس الوی بیده الی نبی اله صلی الله علیـه و آله فقال: «یـا نبی الله ناس من الناس لیسوا بانبیـاء و لاشـهداء یغبطهم الانبیـاء و الشـهداء علی مجالسهم و قربهم من الله انعتهم لنا»- یعنی صفهم لنا- فسر وجه رسول‌الله صلی الله علیـه و آله لسوال الاعرابی، فقال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله: هم ناس من افناء

[ صفحه ۳۳۲]

الناس و نوازع القبائل لم تصل بینـهم ارحام متقاربه تحابوا فی الله و تصافوا،یضع الله لهم یوم القیـامـه منابر من نور فیجلسهم علیـها فیجعل وجوههم نورا و ثیـابهم نورا یفزع الناس یوم القیـامـه و لایفزعون و هم اولیـاء الله الذین‌لاخوف علیـهم و لاهم یحزنون».
آن کـه گفته‌ایم: «بل کهف القرآن الکریم یقصص علینا…» کهف قرآن کهف سرولایت است، حضرت موسی کلیم از پیغمبران اولوالعزم هست که علاوه بر رتبت‌نبوت صاحب شریعت و حائز مقام رسالت و امامت است، وقتی بافتای خود (حضرت‌یوشع علیـه‌السلام) عبدی از عباد الهی (حضرت خضر علیـه‌السلام) را یـافتند، چنان پیغمبری متابعت با او را مسالت مـی‌کند که تا او را از آنچه کـه مـی‌داند تعلیم دهد،و درون جواب «انک لن تسطیع معی صبرا» مـی‌شنود، بلکه درون مرتبه‌ی بعد بـه خطاب اشد از آن مخاطب مـی‌شود کـه «الم اقل انک لن تستطیع معی صبرا»، و در مرتبه‌ی بعد شدیدتر از آن کـه «هذا فراق بینی و بینک سانبئک بتاویل ما لم تستطع علیـه صبرا». غرض این کـه از این واقعه حضرت کلیم‌الله با آن عبدی از عبادالله، فرق مـیان نبوت تشریعی و نبوت مقامـی بـه خوبی دانسته مـی‌شود فتدبر.
در بیـان نبوت مقامـی بـه منزل احسان تمسک جسته‌ایم کـه آنی بـه منزل احسان نازل شده هست به مقام مشاهده و کشف و عیـان نائل مـی‌شود؛ آری منزل احسان مقام مشاهده و کشف و عیـان هست و آن را مراتب است: آغاز آن این کـه «ان الله کتب الاحسان علی کل شی‌ء»، و پس از آن این کـه «الاحسان ان تعبد الله کانک تراه» کـه تعلیم و خطاب بـه اهل حجاب است، و انجام آن برفع کان یعنی «لم اعبد ربا لم اره» زیرا کـه «والله

[ صفحه ۳۳۳]

فی قبله المصلی» خوشا آنان کـه دائم درون نمازند.
باب ۴۶۰ فتوحات مکیـه درون معرفه منازله الاسلام و الایمان و الاحسان است، و نیز باب ۵۵۸ آن درون حضرت احسان است؛ و نیز ج ۲ منتهی المدارک کـه شرح فرغانی بر تائیـه ابن فارض هست در بیـان احسان هست (ص ۸۶ و ۱۱۲)؛ و نیز فصل اول فاتحه مصباح الانس درون احسان و مراتب آن بـه تفصیل و تحقیق بحث کرده هست (ط ۱ رحلی- ص ۵ و ۶)، و همچنین اول فک ختم الفص اللقمانی از فکوک درون احسان بحث شده است؛ و نیز فصل ۲۳ فصوص الحکم شیخ اکبر، ابن عربی «فص حکمـه احسانیـه فی کلمـه لقمانیـه» است، و ما بنقل چند سطری از شارح آن علامـه قیصری اکتفاء مـی‌کنیم:
«الاحسان لغه فعل ما ینبغی ان یفعل من الخیر بالمال و القال و الفعل و الحال کما قال علیـه‌السلام: «ان الله کتب الاحسان علی کل شی‌ء فاذا ذبحتم ان‌تعبد الله کانک تراه، کما فی الحدیث المشـهور، و فی باطنـه و الحقیقه شـهود الحق فی جمـیع المراتب الوجودیـه اذ قوله علیـه‌السلام: کانک تراه، تعلیم و خطاب لاهل الحجاب؛ فللاحسان مراتب ثلاث: اولها اللغوی و هو ان تحسن علی کل‌شی‌ء حتی علی من اساء الیک و تعذره و تنظر علی الموجودات بنظر الرحمـه و الشفقه؛ و ثانیـها العباده بحضور تام کان العابد یشاهد ربه، و ثالثها شـهود الرب مع کل شی‌ء و فی کل شی‌ء کما قال تعالی: «و من یسلم وجهه الی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروه الوثقی» (لقمان- ۲۳)، ای مشاهد لله تعالی عند تسلیم ذاته و قلبه الیـه».

[ صفحه ۳۳۴]

آن کـه گفته‌ایم «علی ان النفس الانسانیـهلا مقام معلوم…» اشاره بـه مقام فوق تجرد نفس ناطقه انسانی است، و تنـها آفریده‌ای کـه او را مقام فوق تجرد هست جناب انسان هست که او را درون ارتقاء بـه معارج و مدارج معارف و حقائق کلمات وجودی حد یقف نیست. قرآن کریم کـه مادبه غیر متناهی خدای سبحان هست برای اینچنین آفریده گسترده شده است. درون بند پنجم «دفتر دل» (دیوان- ص ۹۰) آمده است:

گرت حفظ ادب باشد مع الله
شوی از سر سر خویش آگاه

بر آن مـی‌باش که تا با او زنی دم
چه مـیگویی سخن از بیش و از کم

چنان کـه هیچ امری بی سبب نیست
حصول قرب را غیر ادب نیست

ادب آموز نبود غیر قرآن
که قرآن مادبه هست از لطف رحمان

بیـا زین مادبه برگیر لقمـه
نیـابی خوشتر از این ط ط

طعام روح انسانی هست قرآن
طعام تن بود از آب و از نان

راقم درون کتاب عظیم‌الشان «الحجج البالغه علی تجرد النفس الناطقه» بعربی؛ و نیز درون کتاب شیرین و دلنشین «گنجینـه گوهر روان» بفارسی، درون مراتب تجرد نفس ناطق و فوق مقام تجرد آن بتفصیل بحث کرده هست و به منظور هر یک ادله اقامـه کرده است.
حدیث شریف حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام کـه فرمود: «کل وعاء یضیق بما جعل فیـه الا وعاء العلم فانـه یتسع به» ناظر بـه مقام فوق تجرد بودن نفس ناطقه هست راقم اینحدیث شریف را کـه از غرر احادیث هست بتفصیل شرح کرده هست شرحی کـه یک رساله محسوب است، و آن

[ صفحه ۳۳۵]

را کلمـه ۱۱۰ کتاب هزار و یک کلمـه قرار داده هست که مکرر بطبع رسیده است. و نکته ۶۵۸ کتاب هزار و یک نکته ما نیز درون این مقام بسیـار مفید است.
و آن کـه گفته‌ایم: «تدبر ما نطقه القرآن…» باب اول کتاب ما بـه نام «انسان کامل از دیدگاه نـهج‌البلاغه» درون حقیقت شرح این فصل از «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» هست که درون فرق و تمـیز مـیان نبوت تشریعی و نبوت مقامـی انبائی بتفصیل بحث کرده است، درون بیـان این اشارتی کـه نموده‌ایم «تدبر ما نطقه…» گفته‌ایم «خداوند سبحان درون قصص قرآن درون قصه‌ی موسی کلیم علیـه‌السلام فرموده است: (و لما بلغ اشده ءاتینـه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین) (یوسف: ۲۲) از این آیـه‌ی کریمـه و نظائر آن درون قرآن، نبوت تشریعی از نبوت مقامـی تمـیز داده مـی‌شود، چه مفاد (و کذلک نجزی المحسنین) درون سیـاق آیـه این هست که انسان و اصل و نازل بـه منزل احسان بـه مشرب یعنی بـه نبوت مقامـی درون اصطلاح اهل توحید نائل مـی‌گردد هر چند وی را منصب کـه فضل نبوت تشریعی هست حاصل نمـی‌شود، و آن بزرگی کـه گفته است:

از عبادت نی توان الله شد
مـی‌توان موسی کلیم‌الله شد

همـین معنی را اراده کرده است. و منزل احسان مقام مشاهده و کشف و عیـان هست و آن را مراتب هست که بدان اشارتی شده است.
تبصره: از آنچه کـه در بیـان نبوت تشریعی و نبوت انبائی و فرق هر یک از دیگری گفته‌ایم، معنی و مراد این حدیث شریف: «علماء امتی کانبیـاء بنی اسرائیل، و بروایت دیگر: او افضل» و مانند آن دانسته مـی‌شود.

[ صفحه ۳۳۶]

و بـه همـین مفاد و مراد هست نظیر این چند بیت کـه عالم کبیر و ادیب شـهیر جناب آقای شیخ محمد حسین آل‌مظفر، متوفی ۱۳۷۱ ه ق- رحمـه‌الله‌علیـه- درون مدح آل‌البیت علیـه‌السلام فرموده هست (شعراء الغری- ج ۸- ص ۹۷):

آل النبی فما للناس شاوهم
و لایضاهیـهم بالفضل کل نبی

ما آدم لا و لانوح و لااحد
من النبیین من بدو من عقب

و لاالخلیل و لاموسی الکلیم و لا
عیسی و لا کل مبعوث و منتخب

فهم و عمرو العلی او فی الوری ذمما
و اکرم الناس من عجم و من عرب…

به این کلمـه از کتاب هزار و یک کلمـه ما التفات بفرمایید: «کلمـه- ای عزیز بسیـاری از احوال و اقوال حضرت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله منبعث از نبوت انبائی هست نـه نبوت تشریعی، قوله سبحانـه: «و لقد کان لکم فی رسول‌الله اسوه حسنـه» (احزاب ۲۲) فافهم و تدبر.
شرح این فصل را بـه قصیده‌ای غراء حاوی ۸۹ بیت درون مدح حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه‌ی زهراء علیـهاالسلام از دیوان جناب حکیم متکلم محقق مولی عبدالرزاق فیـاض لاهیجی صاحب «شوراق الالهام فی شرح تجرید الکلم» و «گوهر مراد» و «سرمایـه ایمان» و غیرها- رضوان‌الله‌علیـه- متوفی سنـه ۱۰۵۱ ه ق «غنا» خاتمـه مـی‌دهیم (دیوان لاهیجی- ط ۱ ص ۳۷۹- بـه تصحیح و تحشیـه آقای دکتر جلیل مسگر نژاد):

[ صفحه ۳۳۷]

در مدح حضرت زهرا علیـهاالسلام

چنان بـه صحن چمن شد نسیم روح‌افزا
که دم ز معجز عیسی زند نسیم صبا

رطوبتیست چمن را چنان ز سبزه و گل
که گر بیفشریش آب مـی‌چکد زهوا

ز بس هوا طرب‌انگیز شد بـه صحن چمن
ز ذوق غنچه نمـی‌گنجد اندرون قبا

چنان کـه نامـیه را فیض عام شد شاید
که آرزو بـه مطالب رسد بـه نشو و نما

به نشو سبزه نـهان گر نمو کند شاید
که بی مـیانجی امروز دی شود فردا

به سعی نشو و نما پر عجب مدان کـه شود
نـهال حسرت عاشق بـه مـیوه کام روا

ز فیض بخشی نشود و نما عجب نبود
رسد بـه بار اجابت اگر نـهال دعا

چنین کـه قامت خوبان نمو کند درون حسن
بلند چون نشود نخل حسرت دلها

هوای قامت شمشاد قامتان دارد
نـهال سرو کـه در باغ مـی‌شود رعنا

[ صفحه ۳۳۸]

نـهال سرو چمن سر بـه امر مـی‌ساید
ز بس گرفته ز فیض بهار نشو و نما

شود درون آب سخن سبز همچو نی درون آب
چو سر کنم قلم از بهر وصف آب و هوا

ز بس کـه عیش فزا گشته موجهای نسیم
کند بـه کشتی غم کار موجه‌ی دریـا

صبا کند دهن غنچه پر زر از تحسین
چو کرد از پی وصف هوا نفس پیرا

به شاخ که تا دم بادی وزیده گشته ز ذوق
به وصف آب و هوا برگ برگ نغمـه سرا

چگونـه مرغ نشیند خمش کـه فیض نسیم
زبان سوسن خاموش را کند گویـا

نچنان ز جلوه‌ی پرواز بلبل استد باز
کنون کـه صورت دیبا پرد بـه بال صبا

توان ز فیض سبکر وحی نسیم چمن
پرید بی مدد بال و پر چو رنگ حنا

هوا ز بس کـه رطوبت گرفته نیست عجب
که کار آب کند با صحیفه موج هوا

چو موج بحر پر آبست موجه‌ی سوهان
ز بس کـه آب گرفتند از هوا اشیـا

[ صفحه ۳۳۹]

ز فیض عام طراوت چنان تری شده عام
که زهد خشک نماندست نیز درون دریـا

مـیان سبزه تواند نـهان شدن آتش
ز اعتدال طبیعت چو باده درون مـینا

کنون کـه سبزه برآمد ز سنگ هست امـید
که سبز درون دل خوبان کنیم تخم وفا

بیـا ببین کـه در احیـای مردگان نبات
نیـابت دم عیسی کند نسیم صبا

عموم یـافت ز بس اعتدال ممکن نیست
دم ریـا شود ار معتدل دلی برپا

مـیان ابر سیـه آفتاب پنـهان است
ز بس کـه راه نیـابد بـه روی ارض ضیـا

ره نزول کند گم ز تیرگی باران
از آن افروزد هر دم چراغ برق هوا

سپاه ابر بـه روی هواست چون ظلمات
درو نـهان شده باران بسان آب بقا

ز بس کـه متصل آید ز قطره رسم شود
هزار دایره بر سطح آب درون یکجا

شدست قوس قزح چون کمان حلاجی
که پنبه مـی‌زند از ابر مـی‌دهد بـه هوا

[ صفحه ۳۴۰]

به باغ شاخ گل امروز نایب موسی است
کز آستین خود آرد برون ید بیضا

به وصف آب و هوا چون شوم صحیفه نگار
هزار غنچه معنی شود شکفته مرا

نگفته مـی‌ریزد حرف غنچه از قلمم
گه رقم زدنش چون کنم خیـال صبا

رسیده که تا به زبانم شکفته مـی‌گردد
به آب و تاب کنم چون حدیث غنچه ادا

به غنچه‌ی پیکان شکفته جا گیرد
درین هوا چو خدنگی شود ز شست جدا

به دهر غنچه‌ی نشکفته غنچه‌ی دل ماست
وگرنـه نامـی ماندی ز غنچه چون عنقا

شـهاب نیست بـه شب کز وفور فیض ریـاض
ستاره از فلک آید برایب هوا

چنین کـه روح فزا گشته هست مـی‌دانی
هوا شمـیم گرفته ز تربت زهرا

چه تربتی کـه بود آبروی گوهر دین
چه تربتی کـه بود نور چشم نور و ضیـا

چه تربتی کـه رسد گر غبار آن بـه فلک
هزار جان گرامـی کند بـه نقد فدا

[ صفحه ۳۴۱]

چه تربتی کـه بود ننگش از گرانقدری
عبیر جیب و بغل گر نمایدش حورا

خجسته تربت پاکی کـه گوهر عصمت
درو گرفته چو درون در دل صدف ماوا

نـهال گلشن عصمت گل حدیقه دین
سرور بی کینـه‌ی رسول خدا

گران بها صدف گوهر حسین و حسن
قیـاس منتج قدر ائمـه والا

نتیجه‌ای کـه ز انتاج قدر او زادند
نتایج کرم و علم و فضل و جود و سخا

پی نتائج احدی عشر ز روی شرف
علی مقدمـه کبریست و او (بود) صغرا

زهی جلالت قدری کـه زاده‌ی نسبش
بزرگ ملت دینست بتابه روز جزا

سیـادت از شرف اوست نور چشم نسب
شرافت از شرف اوست تاج عز و علا

ز بندگان وفایش چه ساره چه هاجر
ز دایگان سرایش چه مریم و حوا

فتان بـه خاک درش صد هزار حورا وش
دوان بـه گرد سرش صد هزار آسیـه سا

[ صفحه ۳۴۲]

کنیزی حرمش آرزوی بانوی مصر
گدایی درش امـید پادشاه سبا

که بود جز وی بنت الرسول و البضعه
کرا جز او لقب البتول و العذرا

هنوز طینت حوا نگشته بود خمـیر
که بود نامزدش گشته سرو (ر)ی نسا

بود رعایت عصمت بـه ذات پاکش ختم
چنانکه ختم نبوت بـه خواجه‌ی دو سرا

بخود سپهر چه مقدار از این بخود بالید
که کرد از پی جاهش کمـینـه پرده‌سرا

و لیک غافل ازین درون طریق عقل و قیـاس
که درون حباب چه مقدار گنجد از دریـا

مقرنس فلکش پایـه‌ای ز قصر جلال
مسدس جهتش عرصه‌ای ز صحن سرا

فضای عالم قدرش اگر بپیمایند
مساحتش نکند و هم لامکان پیدا

عروس کنـه جلالش نقاب نگشاید
مگر بـه حجله علم خدی بی همتا

به وهم عرصه‌ی قدرش نمـی‌توان پیمود
محیط را نتوان کرد طی بزور شنا

[ صفحه ۳۴۳]

کنند طول زمان حلقه حلقه گر چو کمند
به اوج قصر جلالش هنوز نیست رسا

محیط عرصه‌ی قدرش نمـی‌تواند شد
زمان اگر سر خود را گره کند برپا

درین سخن سرمویی نـه جای اغراقست
جردات برونند از دی و فردا

هم این زمان طویل و هم این مکان عریض
نظر بـه عالم قدس هست ذره درون صحرا

به چشم ظاهر یـانش نمـی‌توان دیدن
نگاه ظاهریـان از کجا و او ز کجا

به چشم ظاهر اگر هم نظر کنی بینی
که رفته قدرش از هرچه هست بر بالا

طهارت نسب او را سلامـی از آدم
جلالت حسب او را پیـامـی از حوا

شرافتش بـه ازل بوده همعنان قدم
جلالتش بـه ابد رفت هم رکاب بقا

به شیر پرورشش دایگی نموده قدر
به حجر تربیتش مادری نموده قضا

اگر بـه حکم خود اینجاش غصب حق ظالم
کند، چه مـی‌کند آنجا کـه حاکمست خدا

[ صفحه ۳۴۴]

اگر چه ایذی او سهل داشت زین چه کند
که کرده هست خدا و رسول را ایذا

زرگوارانی کـه وصف رتبه‌ی تو
به جبرئیل و خدا و پیمبر هست سزا

مرا چه حد کـه کنم وصف رتبه شانت
مرا چه حد کـه شوم درون خور تو مدح سرا

تویی کـه مدح تو کرده خدای عزوجل
تویی کـه وصف ترا کرده خواجه‌ی دو سرا

نقاب قدر تو بگشوده «بضعه منی»
علو شان تو بنموده «آذ من آذا»

چه حاجتست بـه تعریف رتبه‌ات ز بس است
علو شان ترا رتبه ائمـه گوا

ز خدمت تو بود جبرئیل منت دار
به دایگی تو گرم شتاب لطف خدا

به چاکری درت آسمان مراد طلب
به خاک‌روبی تو آفتاب کامروا

فلک بـه راه وفاق تو مـی‌رود شب و روز
از آن پر آبله باشد همـیشـه‌اش کف پا

غبار درگهت آرایش نسیم بهار
ز گرد بارگهت آبروز باد صبا

[ صفحه ۳۴۵]

به رتبه‌ی تو تواند فلک تشبه کرد
پرد بـه بال پر آفتاب اگر حربا

خدایگانا بسویم توجهی کـه شود
ز پا فتادگیم دستگیر روز جزا

من و مناسبت خدمتت زهی امـید
من و موافقت طاعتت خجسته رجا

مرا توقع لطفت بس هست حسن عمل
مرا توجه فضلت بس هست خیر جزا

ز من نـه درون خور شان تو مدحتی لایق
ز من نـه درون حق جاهت ستایشی بسزا

من و ستایش فضل تو دعویی هست خلاف
من و سرودن مدحت مظنـه ایست خطا

مرا ز دعوی مدحت نـه غیر ازین مطلب
مرا ز لاف مدیحت نـه هیچ کار الا

که معترف بـه جلال توام زهی توفیق
که معرفت بـه توام حاصلست شکر خدا

همـیشـه که تا که ز لطف و ز قهر درون عالم
معز زند احبا، مذللند اعدا

عزیز لطف تو بادا چو دوستان فیـاض
ذلیل قهر تو اعدا همـیشـه درون همـه جا

[ صفحه ۳۴۹]

در بیـان این کـه نفس ناطقه انسانی چون اعتلای وجودی یـافت درون حد سعه وجودی او حقایق ملک و ملکوت درون او متمثل مـی‌شوند

اشاره

۱۷- تعبیر کثیر من الایـات و الروایـات علی التغلیب کقوله تعالی شانـه فی مریم علیـهاالسلام: (یمریم اقنتی لربک واسجدی و ارکعی مع الرکعین)، و قوله الاخرفیـها: (و صدقت بکلمت ربها و کتبه‌ی و کانت من القنتین).
فاذا استعدت النفس الناطقه الانسانیـه سواء کانت نفس امرء او امرءه تتمثل لها الصور الملکیـه و الملکوتیـه. قال سبحانـه فی مریم: (فتمثل لها بشرا سویـا)، و مریم کفلها زکریـا النبی علیـه‌السلام، و فاطمـه کفلها اشرف الانبیـاء محمد صلی الله علیـه و آله و امـها خدیجه الکبری التی اول من آمنت من النساء. و فی النـهج: «و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول‌الله و خدیجه و اناثالثهما…»
و کان النبی عائلا فاغناه الله الغنی المغنی بمال خدیجه الحبیبه لله ولرسول کما ترشدک کریمـه (و وجدک عائلا فاغنی).

[ صفحه ۳۵۰]

ترجمـه

تعبیر بسیـاری از آیـات و روایـات بر تغلیب هست مانند گفتار خدای- تعالی شانـه- درباره مریم علیـهاالسلام: ای مریم فرمانبردار پروردگارت باش و سجده کن و با رکوع کنندگان رکوع کن. و سخن دیگر حق تعالی درباره حضرت مریم علیـهاالسلام: بـه کلمات پروردگارش و کتابهایش تصدیق کرده بود و از فرمان برداران خدایش بود.
پس گوییم: هرگاه نفس ناطقه‌ی انسانی خواه مرد و خواه زن مستعد شده هست صورملکی و ملکوتی به منظور او متمثل مـی‌شود؛ خدای سبحان درباره مریم علیـهاالسلام‌فرموده هست که روح مایعنی حضرت جبرئیل علیـه‌السلام به منظور مریم بـه صورت بشری‌تمام خلقت متمثل شده است، مریم درون تحت کفالت زکریـای نبی علیـه‌السلام بوده‌است، و فاطمـه درون تحت کفالت اشرف انبیـاء محمد صلی الله علیـه و آله و مادر او خدیجه کبری هست که اول زنی بوده هست اسلام آورده است؛ درون نـهج‌البلاغه آمده‌است کـه امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام فرموده است: درون آن روز یکی خانـه دراسلام گرد نیـامده است- یعنی درون آن روز هیچ مسلمان نبود- جز رسول‌الله صلی الله علیـه و آله و خدیجه، و من سومـین ایشان بوده‌ام.
و خدای غنی مغنی (خدای بی نیـاز نیـاز کننده) پیغمبر را بـه مال خدیجه حبیبه‌خدا و رسول، توانگر ساخت چنان کـه کریمـه (و وجدک عائلا فاغنی) از سوره‌ی‌مبارکه‌ی والضحی، تو را بدان ارشاد مـی‌نماید.

[ صفحه ۳۵۱]

شرح

در این فصل از چند امر سخن بـه مـیان آمده است:
امر اول این کـه صورت تعبیر بسیـاری از آیـات و روایـات بر تغلیب است، مثلادرباره حضرت مریم علیـهاالسلام نفرموده هست و ارکعی مع الراکعات؛ و کانت من‌القانتات مقصود این هست که ملاک نفس ناطقه انسانی هست که چون اعتلاء وجودی‌یـافت درون حد وجودی او حقایق ملک و ملکوت درون او متمثل مـی‌شود و با آنـها همدهن‌و همسخن مـی‌گردد خواه مرد باشد خواه زن، مگر آنی کـه حق سبحانـه فرموده است: (و للرجال علیـهن درجه) (بقره: ۲۲۹)، و در بسیـاری از اصول و فروع بین آن دوتمـیز قائل شده هست ذلک تقدیر العزیز العلیم، و در فصول گذشته گفته آمد که‌مرد کامل مظهر عقل کل است، و زن کامل مظهر نفس کل است.
شیخ اکبر درون اوائل «عقله المستوفز» (ط لیدن- ص ۴۶) درون بیـان انسان خلیفه‌گوید: «و ما کل انسان خلیفه فان الانسان الحیوانبخلیفه عندنا؛ و لیس‌المخصوص بها ایضا الذکوریـه فقط فکلامنا اذا فی صوره الکامل من الرجال والنساء…» که تا این کـه گوید: «و قد شـهد رسول‌الله- صلعم- بالکمال للنساء- کما شـهد بـه للرجال فقال فی الصحیح کمل من الرجال کثیرون، و کملت من النساء مریم‌بنت عمران، و آسیـه امراه فرعون. و سئل بعض الاولیـاء عن الابدال کم یکونون؟فقال- رضه- اربعون نفسا؛ فقال له السائل: لم لاتقول اربعون رجلا؟
فقال: قدیکون فیـهم النساء. و غرضنا انما هو الکمال فیمن ظهر و للرجال علیـهن‌درجه، و تلک الدرجه الاصلیـه فان حواء وجدت من آدم فله

[ صفحه ۳۵۲]

علیـها درجه فی الایجاد، و کذلک العقل مع النفس، و القلم مع اللوح، فلماکانت المراه منفعله عن الرجل بالاصاله لذلک کانت الدرجه».
تذکیر: درون این امر، بدانچه درون فصل گذشته راجع بـه نبوت تشریعی و نبوت انبائی‌مقامـی ارائه داده‌ایم حتما توجه داشت کـه زن هم مانند مرد بـه نبوت انبائی‌مقامـی نائل مـی‌شود، و اما بنبوت تشریعی فلا.
امر دوم این کـه همان گونـه درون پیش اشارتی شده است، نفس انسانی خواه مرد وخواه زن همـین کـه از کدورات مادی بدر آمد و بذرهای معارف درون آن پرورده شده‌است و محاسبت را تاکید و مراقبت را تشدید کرده است، صور ملکی و ملکوتی درآن تمثل مـی‌یـابد و با موجودات آنسویی همدهن و همسخن مـی‌شود. بیـانی از حضرت‌وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام بـه این مفاد است: «انسان کـه از این‌نشاه بدر رفته هست ازل و ابد او یکی مـی‌شود»، این کلام کامل عرشی اختصاص به‌موت طبیعی ندارد، بلکه موت اختیـاری را نیز شامل است. رسول‌الله صلی الله‌علیـه و آله فرمود: «موتوا قبل ان تموتوا»

پیشتر از مرگ خود ای خواجه مـیر
تا شوی از مرگ خود ایخواجه مـیر

در ذیل این امر اشارت بـه کفالت فرزند و مربی آن نموده‌ایم کـه مربی فرزند را درون سعادت و عاقبت بـه خیری او اهمـیت بسزا هست چنان کـه در شرح فصل اول بدان‌اشارتی شده هست و مطالبی درون بیـان آن گفته آمد.
امر سوم این کـه به مناسبت کفالت از حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه‌ی زهراءعلیـهاالسلام، بـه ذکر فضائل مادر بزرگوارش ام‌المومنین جناب خدیجه کبری‌علیـهاالسلام تبرک جسته‌ایم.

[ صفحه ۳۵۳]

پدر جناب خدیجه بـه نام خویلد، و مادرش بـه نام فاطمـه بوده است. سهیلی درون روض‌الانف درون شرح سیره‌ی رسول‌الله صلی الله علیـه و آله گوید: «و خدیجه بنت خویلدتسمـی الطاهره فی الجاهلیـه و الاسلام؛ و فی سیر التیمـی انـها کانت سیده نساءقریش…. و امـها فاطمـه بنت زائده…» (ج ۱- ط بیروت- ص ۲۱۵).
و کانت خدیجه تدعی فی الجاهلیـه بالطاهره لشده عفافها و صیـانتها. (هامش سیره‌ابن هشام- ط مصر- ص ۱۸۷- ج ۱)
و نیز ابن هشام (ابومحمد عبدالملک بن هشام المعافری) درون بیـان صفات کریمـه آن‌جناب گوید: «و کانت خدیجه امراه حازمـه شریفه لبیبه، مع ما اراد الله بها من‌کرامته» (سیره- ط مصر- ج ۱- ص ۱۸۹) و نیز درون اسلام آوردن حضرت ام‌المومنین‌خدیجه کبری گوید: (ط مصر- ج ۱- ص ۲۴۰): «و آمنت به- یعنی برسول‌الله صلی‌الله علیـه و آله خدیجه بنت خویلد و صدقت بما جاءه منـه فخفف الله بذلک عن‌نبیـه صلی الله علیـه و آله لایسمع شیئا مما یکرهه من رد علیـه و تکذیب له‌فیحزنـه ذلک الا فرج الله عنـه بها اذا رجع الیـها، تثبته و تخفف علیـه و تصدقه‌و تهون علیـه امر الناس، رحمـها الله تعالی» که تا این کـه ابن هشام بعد از چندسطری گوید:
«و حدثنی من اثق بـه ان جبریل علیـه‌السلام اتی رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فقال:
اقرا خدیجه السلام من ربها؛ فقال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله: یـا خدیجه، هذا جبریل یقرئک السلام من ربک، فقالت خدیجه: الله السلام، و منـه السلام، وعلی جبریل السلام».

[ صفحه ۳۵۴]

و نیز ابن هشام درون سیره گوید: «قال ابن اسحاق: و کانت خدیجه بنت خویلدامراه تاجره ذات شرف و مال تستاجر الرجال فی مالها، و تضاربهم ایـاه بشی‌ءتجعله لهم،و کانت قریش قوما تجارا، فلما بلغها عن رسول‌الله صلی الله علیـه‌و آله ما بلغها من صدق حدیثه و عظم امانته و کرم اخلاقه بعثت الیـه فعرضت‌علیـه ان یخرج فی مال لها الی الشام تاجرا، و تعطیـه افضل ما کانت تعطی غیره‌من التجار، مع غلام لها یقال له مـیسره، فقبله رسول‌الله صلی الله علیـه و آله منـها…» (ط مصر- ج ۱- ص ۱۸۸).
و آن کـه از حضرت وصی امام امـیرالمومنین علیـه‌السلام نقل کرده‌ایم کـه فرمود: «و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول‌الله و خدیجه و انا ثالثهما» این بیـان شریف درون حدود یک صفحه بآخر خطبه‌ی قاصعه نـهج‌البلاغه آمده است.
امر چهارم این کـه آنچه درون مکانت طهارت و درایت و اسلام حضرت خدیجه کبری، و مکنت مالی و ثروت و تجارت آن جناب نقل کرده‌ایم، درون حقیقت مشتی از خروار واندکی از بسیـار است. درون آن عصر دو تن از سرمایـه داران بنام، درون جود و سخاءنمونـه بودند: یکی آن جناب و دیگری حاتم طائی؛ وی تدبر و تعمق درون احوال‌این دو وجود آیت جود و سخا بنماید، بی گمان از روی انصاف تصدیق مـی‌کند که‌سیده نساء قریش، ام‌المومنین حضرت خدیجه کبری از حاتم طائی از تمام اموالش‌دست کشیده است، و خداوند سبحان بـه پیغمبرش فرمود: (و وجدک عائلا فاغنی) چه‌این کـه حق تعالی حضرت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله را بـه مال خدیجه‌علیـهاالسلام

[ صفحه ۳۵۵]

بی‌نیـازی داد.
«در خصائص فاطمـیه» (ط ۱- چاپ سنگی رحلی- ص ۳۴۶) درون فضیلت سخاوت گوید: «این صفت از بس کـه محمود هست حضرت ختمـی مرتبت از جهت عدی بن حاتم ردای مبارک را فرش مـی‌کند کـه او بر آن رداء مبارک مـی‌نشیند».
در کتب سیره رسول‌الله صلی الله علیـه و آله و نیز درون جوامع روائی فریقین‌روایـات درون فضائل حضرت سیده‌ی نساء قریش، ام‌المومنین خدیجه کبری علیـهاالسلام‌بسیـار است، طایفه‌ای ازآن روایـات درون باب پنجاه و پنجم کتاب «ینابیع الموده»تالیف شیخ سلیمان بلخی، و ترجمـه آن بفارسی بـه نام «مفاتیح المحبه فی ترجمـه‌کتاب ینابیع الموده» تالیف شریف موسی بن علی فراهانی حسنی، مذکور است.
امر پنجم این کـه خدای سبحان درون ازای جود و سخای حضرت خدیجه کبری‌علیـهاالسلام کـه آنچنان دارایی کلانش را بـه تمام و کمال و بی دریغ درون راه‌اعلاء و نشر معارف کتاب الله قرآن خاتم الانبیـاء مبذول داشته است؛ ی‌صاحب عصمت، مصداق و مظهر اتم لیله‌القدر کـه یـازده کلام الله ناطق از این‌لیله‌القدراند، و شجره طیبه طوبائی کـه «اصلا ثابت و فرعها فی السماء توتی‌اکلها کل حین باذن ربها» کـه همـه علوم و معارف و حقائق قرآنی کـه شرق و غرب‌عالم را فراگرفته است،همـه ثمره این شجره طوبی‌اند، بـه او مرحمت فرموده است؛ و رسول‌الله بـه احترام خدمات حضرت خدیجه کبری و بذل وجود و ایثارش نام مبارک‌فرزند صاحب عصمتش را بـه نام مادرش حضرت آمنـه علیـهاالسلام ننامـیده است، بلکه‌به نام مادر

[ صفحه ۳۵۶]

حضرت خدیجه «فاطمـه» نامـیده است، قوله سبحانـه: (لیجزیـهم الله احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله‌ی) (نور: ۳۸)؛ فتبصر.
نظام‌الدین نیشابوری درون تفسیر شریف غرائب القرآن درون تفسیر کریمـه) و وجدک‌عائلا فاغنی) از سوره‌ی مبارکه‌ی والضحی گوید: «اغناه الله بتربیـه ابی‌طالب‌اولا، و لما اختلت احوال ابی‌طالب اغناه بمال خدیجه…».
و سلطان محمد جنابذی درون تفسیر بیـان السعاده درون تفسیر آن گوید:
«یعنی وجدک محتاجا فی المال فاغناک بمال خدیجه…»
و بیضاوی درون تفسیر آن گوید: «و وجدک عائلا فقیرا ذا عیـال فاغنی بما حصل من ربح التجاره».
و ملا فتح الله کاشی درون تفسیر آن درون منـهج الصادقین گوید: «و یـافت تو رادرویش و عیـال بار بعد توانگر ساخت ترا بمال خدیجه که تا بآن تجارت کردی…»
و زمخشری درون کشاف درون تفسیر آن گوید: «و وجدک عائلا فقیرا فاغناک بمال خدیجه‌او بما افاء علیک من الغنائم…».
چند بیتی از قصیده‌ای غراء از دیوان جناب نظیری نیشابوری- رضوان‌الله‌علیـه-مناسب مـی‌نماید (محمد حسین نظیری نیشابوری متوفی ۱۰۲۳ ه ق، درون احمد آبادگجرات).
آن بزرگوار قصیده‌ای شامل هفتاد و سه بیت درون مدح حضرت وصی امام امـیرالمومنین‌علی علیـه‌السلام سروده هست که درون دیوانش (ص ۴۹۱) مضبوط است، و این چند بیت‌از آن قصیده فریده است:

[ صفحه ۳۵۷]

نبی کـه معجز ماه دو پیکر آورده
مثال نور خود و نور حیدر آورده

فراز منبر یوم‌الغدیر این رمز است
که سر ز جیب محمد علی برآورده

هم از سرایت این نور آل زهرا را
نبی بزیر عبا با علی درآورده

نـهاده وقت ولادت بخاک کعبه جبین
نیـاز و بندگی از بطن ما درآورده

خدیجه نور نبی دیده درون جبین علی
بشادمانی داماد آورده

بعرس فاطمـه و مرتضی نثار ملک
درختهای جنان حله‌ها برآورده

شرح این فصل را بـه قصیده ذیل «مسمط و تشطیر» درون ولادت با سعادت حضرت‌عصمـه‌الله الکبری فاطمـه‌ی زهراء علیـهاالسلام از مرحوم مبرور مـیرزا غلامحسین‌خان ادیب کرمانی، از کتاب «نامـه فرهنگیـان» (ص ۱۴۷) و نیز بـه یک رباعی وقصیده‌ای از دیوان ریـاضی یزدی- رحمـه‌الله‌علیـه- خاتمـه مـی‌دهیم:
این مسمط و تشطیر درون ولادت حضرت زهراء علیـهاالسلام و مدح حضرت مولی‌المومنین علی علیـه‌السلام از ویست- یعنی از ادیب کرمانی رضوان‌الله‌علیـه است-:

هزار الهنا فی یومنا ذرترنم [۷]
و اطیـار تلک الروض طرا سواجع

رعی الله هاتیک الحدیقه کلما
تزین افلاک الدجی انجم السما

فکم فی رباها اقحونا و عند ما
و فی الصبح انوار الربی فی التبسم

فاجنی بها حلو الجنا و هو یـا نع
اما اشرقتابتهاجا و سرنا

و عهد العنا قد فر و العیش قددنا

بمـیلاد خیر الناس خلقا و دیدنا
فروض العلی و المجد بالخضر ینتمـی

[ صفحه ۳۵۸]

و برق التقی فی دجیـه الکفر لامع
بمولوده اهلا و سهلا بها تری

نجوم السماء من نورها قد تنورا

سلیله قرم من انا مله جری
بام‌القری من نیله ماء زمزم

و مجری مـیاه الارض منـه الاصابع
ابوها بشیر الخلق و هو محمد

الی العرش مجدا جسمـه صار یصعد

هو المصطفی من السن الخلق یحمد
و یحیی الوری نشرا کعیسی بن مریم

لهام الجفا منـه السیوف القواطع
ا فاطمـه الزهراء فازت بک العی

طلعت بانوار النجابه و التقی

و لله فی خدیک و الشمس و الضحی
و ما اخضر الا فیک عهد التنعم

و منک شعاع الحق فی الدهر ساطع
و فی یدک الارزاق اقتسامـها

و للمله البیضاء منک قوامـها

و ما رفعت الا علیک خیـامـها
فانت لها فی الدهر خیر مخیم

تجدد فی الاسلام منک البلاقع
کفی لک فضلا انک ام‌الائمـه [۸]

و فی الحشر فی الناس شفیعه امـه

و فیک اعتصامـی و الولا و مودتی
لک الحکم فینا فاغفری لی او ارحمـی

اذا لم یکن لی فی القیـامـه شافع
فویل لمن قدا بغضوک افاطم

ظلمت بغصب الحق و الله حاکم

ضربت بسوط و الضویرب ظالم
و صرت لهم سبابه المتندم

لذلک عیون الناس جودا هوامع
و ما انت الا باعث الخلق فی الوجود

و منک ترائت فی السماء انجم‌السعود

و فی الدرجات العالیـات لک الصعود
و منک مضیئات نواظر انجم

[ صفحه ۳۵۹]

و قدطلعت منک النجوم الطوالع
سترت بجلباب الحیـاء و عفه

و حین الحیـا رضوی لدیک بخفه

و فی امرنا منک المفاسد زفت
و اعجازک الاحیـاء حین التکلم

و قد رم احشاء الوری و الاضالع
ضعت بالبان النبوه و الولا

و قدرک اعلی ان یقال لقد علی

و معضل امر منک ینحل و انجلی
و تدرین علم الغیب دون التوهم

ولهذا الامر فیک تنازع
و ما عله فی خلقه الخلق غیرها

و للشمس او بدر الهدی هی نورها

تضیی شموسا و البدور تنیرها
تمسک فی اذیـالها کل مسلم

و فی بابها للمسلمـین مطامع
هی القطب اذ کان المعالی کالرحی

و منـها غدی باب العلوم مفتحا

و یزهو بها المجد الاشم و یفرحا
اضاء بها فی شرعنا کل مظلم

ذری المجد و العلیـا لدیـها اجارع
و اذهب عنـها الرجس ثم تطهرت

و فیـها عقول الانبیـاء تحیرت

قریحه من فی مدحها ما تفکرت
فاشعاره کانت اساطیر لوم

و ان له الطبع السلیم لضائع
و کاشفه الکرب الذی جل ان یحل

و فی الذکر فی توصیفها الای و المثل

و من ولدها ولد بهم تنسخ الملل
و یوضح عنـهم فی الوری کل مبهم

و عندهم للانبیـاء تخاشع
حوی زوجها کل الفضائل و الرموز

به عقد تنحل او فتح الکنوز

و منـه زهوق الکفر و الحق فی البروز
به رمـی الابطال رمـیا باسهم

و منـه رووس للسیوف مضاجع

[ صفحه ۳۶۰]

فهذا بمرداه الاله قد ارتدی
به الدین و الشرع الالهی شیدا

لعمری بـه کان الاله لنا بدی
بغیر یدیـه رزقنالم یقسم

فعمط لارزاق الانام و قاطع
تهاب بـه اسد الشری و هو حیدر

امام ولی اریحی و قسور

علی حمل ثقل الارض و العرش یقدر
و فی حربه من رعبه الفارس الکمـی

علی وجل احشائه و الاصابع
لک الفخر و الزهو الجمـیل افاطم

بزوج له کل الملائک خادم

و نور ریـاض المجده فیک باسم
لها قیل منا فانعمـی ثم و اسلمـی

و فی مدحک المطری تدق المسامع
و اما یک رباعی و قصیده از دیوان مرحوم مبرور ریـاضی یزدی (ص ۳۲۲) درون ولادت با سعادت حضرت عصمـه‌الله الکبر فاطمـه‌ی زهراء علیـهاالسلام این که:

در مـیلاد و مدیحت دخت گرامـی پیـامبر اسلام

نوری ز خدیجه چون قمر پیدا شد
از مکه ستاره سحر پیدا شد

در بیستم ماه جمادی‌الثانی
گنجینـه یـازده گهر پیدا شد

صبح آرزو

امروز تشعشع خدایی
در ساحت قدس کبریـایی

افتاده ز ماورای افلاک
بر چهره‌ی پاک شاه لولاک

سر مـی‌زند آفتاب سرمد
در خانـه کوچک محمد صلی الله علیـه و آله

از مطلع غیب و شرق توحید
خورشید حیـاء و دین، درخشید

[ صفحه ۳۶۱]

گردید عیـان جمال یزدان
و آنچه بعد پرده بود پنـهان

این عید مبارک هست و مسعود
چون فاطمـه هست طرفه مولود

حورای بهشت و آدمـی روی
افریشته خوی و احمدی بوی

چون چشم گشود چشم بد دور
از ماه رخش تلالو نور

پر کرد زمـین و آسمان را
بیت الشرف فرشتگان را

آنگونـه کـه اختران افلاک
پاشند ز نقره نور بر خاک

نور رخ این فرشته‌ی پاک
از خاک رود بـه بام افلاک

ای روح عظیم آسمانی
وی نام تو نام جاودانی

ای تاج سر زنان عالم
وی مفخر دودمان آدم

از جوهر قدس تار و پودت
وز نور محمدی وجودت

معیـار کمال زن تویی تو
مقیـاس جلال زن تویی تو

ای گوهر ناب بحر رحمت
یکتا درون گوشوار عصمت

خیـاط ازل ز حجله‌ی غیب
در طارم نور غیب لاریب

چون مشعل وحی را برافروخت
پیراهن عصمت تو را دوخت

ای پاره‌ی پیکر پیمبر
هم مادر و هم خجسته

ای بهترین پدرها
وی مادر برترین پسرها

ای همسر شاه شـهسواران
نفس نبوی و روح قرآن

وی خلقت تو بزرگ آیت
پیوند نبوت و ولایت

ای گنج هزار گونـه گوهر
وی خوانده تو را خدای، کوثر

نسل تو نگاهبان دین است
برتاج تو یـازده نگین است

یک پاره‌ی پاک از تن توست
پرورده‌ی شیر و دامن توست

ای بر فلک پیمبری ماه
وی تافته خور، تو را ز درگاه

[ صفحه ۳۶۲]

در قدر ز کائنات برتر
با فضه کنیز خود برابر

چون پیرهن عروسی خویش
دادی بـه زنی گدا و درویش

از سندس سبز جامـه‌ی نور
کز سوزن نور بخیـه زد حور

جبریل ز باغ خلد آورد
حورای بهشت بر تنت کرد

تا تاج طلانشان خورشید
زیب سر ماه هست و ناهید

تا خیل ستاره دسته دسته
در هودج نقره‌ای نشسته

نور رخ پیمبر
تابد بـه همـه جهان سراسر

عمر پسر تو جاودان باد
بر عالمـیان نگاهبان باد

زین نغز چکامـه‌ی «ریـاضی»
پیوسته خدا و خلق راضی

[ صفحه ۳۶۵]

در بیـان مراتب وحی است

اشاره

۱۸- للوحی مراتب کقوله سبحانـه: (نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرءان) (یوسف: ۳).
(اذ یوحی ربک الی الملکه انی معکم فثبتوا الذین ءامنوا) (انفال- ۱۳)
(و اوحینا الی ام‌موسی ان ارضعیـه فاذا خفت علیـه فالقیـه فی الیم…) (القصص- ۷).
(و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا (النحل: ۶۹).
فقضهن سبع سموات فی یومـین و اوحی فی کل سماء امرها…) (فصلت: ۱۲) وفی الکافی عن الامام باقر علوم النبیین علیـه‌السلام قال: «ان الله اذا اراد ان یخلق النطفه التی هی مما اخذ علیـه المـیثاق من صلب آدم او مایبدو له فیـه و یجعلها فی الرحم حرک الرجل للجماع، و اوحی الی الرحم ان افتحی بابک حتی یلج فیک خلقی و قضائی النافذ و قدری فتفتح الرحم بابها فتصل النطفه الی الرحم…».
اقول: امثال هذه الایـات الکریمـه و الروایـات الشریفه تشیر الی التوحید الصمدی القرآنی، فافهم.

[ صفحه ۳۶۶]

و فی الکافی ایضا اده عن الامام ابی‌عبدالله علیـه‌السلام قال: «ان فاطمـه علیـهاالسلام مکثت بعد رسول‌الله صلی الله علیـه و آله خمسه و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید علی ابیـها، و کان یـاتیـها جبرئیل فیحسن عزائها علی ابیـها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیـها و مکانـه، و یخبرها بما یکون بعدها فی ذریتها و کان علی علیـه‌السلام یکتب ذلک».
و فی علل الشرائع اده عن عیسی بن زید بن علی علیـه‌السلام قال: سمعت اباعبدالله علیـه‌السلام یقول: سمـیت فاطمـه محدثه لان الملائکه کانت تهبط من السماء فتنادیـها کما کانت تنادی مریم بنت عمران، فتقول: یـا فاطمـه ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساءالعالمـین. یـا فاطمـه اقنتی لربک و اسجدی و ارکعی مع الراکعین، و تحدثهم و یحدثونـها. فقالت لهم ذات لیله: الیست المفضله علی نساءالعالمـین مریم بنت عمران؟ فقالوا: ان مریم کانت سیده نساء عالمـها، و ان الله عز و جل جعلک سیده نساء عالمک و عالمـها و سیده نساء الاولین و الاخرین.

[ صفحه ۳۶۷]

ترجمـه

برای وحی مراتب است: مرتبه‌ای از آن مانند قول خدای سبحان درون قرآن کریم کـه به پیغمبر اکرم فرمود: ما بر تو نیکوترین قصه‌ها را بـه آنچه کـه این قرآن را بسویت وحی کرده‌ایم حکایت مـی‌کنیم.
و مرتبه‌ای از آن مانند فرموده خداوند درون قرآن بـه فرشتگان: آنگاه کـه پروردگار تو بـه ملائکه وحی فرمود کـه همانا من با شمایم پسانی را کـه ایمان آوردند ثابت و استوار بدارید.
و مرتبه‌ای از آن مانند وحی خدای سبحان بـه مادر موسی کـه در قرآن کریم فرمود: بـه مادر موسی وحی کرده‌ایم کـه او را شیر ده، بعد هرگاه بر او- از آسیب فرعونیـان- بیمناک شدی او را درون دریـا افکن.
و مرتبه‌ای از آن مانند وحی بـه زنبور عسل کـه خدای تعالی درون قرآن فرمود: و پروردگارت بـه زنبور عسل وحی کرده هست که از کوهها خانـه‌ها بگیر (برای خود از کوهها خانـه‌ها بسازید).
و مرتبه‌ای از آن مانند این کـه خدای سبحان درون قرآن فرموده است: بعد آنـها را هفت آسمان درون ده روز حکم کرده است، و در هرآسمان امر او را وحی نموده است.
و درون کافی از امام باقر- یعنی شکافنده- علوم پیـامبران علیـه‌السلام، روایت شده هست که آن حضرت فرمود: هرگاه خدا اراده فرموده هست که نطفه‌ای را از صلب آدم کـه بر آن پیمان گرفته شده هست خلق کند، یـا آنچه را کـه درباره آن نطفه بخواهد و آن را درون رحم قرار دهد، مرد را به منظور جماع تحریک کند، و به رحم وحی کند کـه درت را باز کن که تا خلق من و قضاء نافذ من و

[ صفحه ۳۶۸]

قدر من درون تو وارد شود، بعد رحم درش را باز مـی‌کند و نطفه بـه رحم مـی‌رسد.
من مـی‌گویم: امثال اینگونـه آیـات کریم و روایـات شریف اشارت بـه توحید صمدی قرآنی دارند، بعد بفهم.
و نیز درون کافی بـه اسنادش از امام ابی‌عبدالله صادق علیـه‌السلام روایت کرده هست که آن حضرت فرمود جناب فاطمـه علیـهاالسلام بعد از رحلت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله هفتاد و پنج روز زیست کرده است، و اندوه سخت از ارتحال پدر بـه او روی آورده بود، و جبرئیل بر او نازل مـی‌شد و او را دلجوئی و آرامش و تسلی مـی‌داد و از مکانت و منزلت آن جناب بـه او اخبار مـی‌فرمود، و از آنچه کـه بعد از او بـه ذریـه او روی مـی‌آورد خبر مـی‌داد- کـه بعد از او درون حق ذریـه او چه‌ها مـی‌کنند- و علی علیـه‌السلام آنـها را مـی‌نوشت.
و درون علل الشرایع بـه اسنادش از عیسی بن زید بن علی علیـه‌السلام روایت کرده هست که گفت از ابوعبدالله امام صادق علیـه‌السلام شنیدم کـه فاطمـه علیـهاالسلام بدین علت محدثه نامـیده شده هست که ملائکه از آسمان فرود مـی‌آمدند و او را ندا مـی‌د چنانکه مریم فرزند عمران را ندا مـی‌د، بعد مـی‌گفتند ای فاطمـه خداوند ترا برگزید و پاکت گردانید و ترا بر همـه زنان عالمـیان برتری داد. ای فاطمـه پروردگارت را فرمان بردار باش، و سجده کن و با رکوع کنندگان رکوع کن، و ملائکه را حدیث مـی‌کرد و ملائکه او را حدیث مـی‌د با ملائکه سخن مـی‌گفت و ملائکه با او سخن مـی‌گفتند- بعد در شبی بـه ملائکه گفت: آیـا مریم عمران برتر از همـه زنان عالمـیان

[ صفحه ۳۶۹]

نیست؟ ملائکه گفتند: همانا کـه مریم سیده زنان عالم خودش بوده است، و خداوند عزوجل ترا سید نساء عالم خودت و عالم مریم و سیده نساء اولین و آخرین گردانیده است.

[ صفحه ۳۷۰]

شرح

در این فصل از وحی و مراتب آن سخن بـه مـیان آورده‌ام که تا اخبار جبرئیل بـه حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه بنت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله و محدثه بودن آن جناب دانسته شود. فص پنجاه و هفتم فصوص معلم ثانی فارابی درون بیـان حقیقت ملک و تمثل او به منظور انسان و وحی است؛ و ما را درون کتاب «نصوص الحکم بر فصوص الحکم» کـه شرح فصوص آن جناب هست در شرح این فصل، تحقیقی تام درون هر یک از سه موضوع یـاد شده- اعنی حقیقت ملک، و تمثل او به منظور انسان، و وحی- است.
و نیز ما را رساله‌ای بـه نام- لوح و قلم- هست که درون بیـان حقیقت ملک، و تمثل او به منظور انسان، و در بیـان وحی است. این رساله با نـه رساله دیگر ما درون یک مجموعه بـه نام «ده رساله فارسی» مکرر بـه طبع رسیده است.
و نیز درون هفت نکته از کتاب ما بـه نام «هزار و یک نکته» از وحی بحث نموده‌ایم کـه فهرست آن راهنما است.
و هم بند دهم «دفتر دل» از دیوان ما درون بیـان تمثل، بسیـار شیرین و دلنشین هست و درون شرح این فصل رساله «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» بسیـار مطلوبست: «به بسم الله الرحمن الرحیم است/ تمثلها کـه در قلب سلیم است.»
در این فصل بعد از نقل برخی از آیـات و روایـات درون بیـان وحی، بـه مطلبی بسیـار عظیم‌الشان درون فهم حقیقت وحی و ادراک آن بـه نام «توحید صمدی» اشارتی نموده‌ایم.
در بیـان آن گوییم: توحید باری تعالی بـه وجوهی گوناگون درون صحف

[ صفحه ۳۷۱]

ارباب معارف تقریر و تحریر شده است، بـه شرح جندی بر فص شیثی فصوص الحکم (ط ۱- ص ۲۶۰)، و به شرح قیصری بر همان فص (ط ۱- چاپ سنگی- ص ۱۲۰)، و به مصباح الانس ابن فناری (ط ۱- رحلی- ص ۱۹۵) رجوع شود: «العامـه یرون التوحید و هو سته و ثلاثون مقاما کلیـا نطق بـه القرآن فی مواضع فیـها ذکر لا اله الا الله. و اما الخاصه فیرون الوحده وفیـها کثره الموحد و الموحد و التوحید الا عقلا. و اما خاصه الخاصه فیرون الوحده فی الکثره و لاغیریـه بینـهما. و خلاصه خاصه الخاصه یرون الکثره فی الوحده. و صفاء خلاصه خاصه الخاصه یجمعون بین الشـهودین و هم فی هذا الشـهود الجمعی علی طبقات: فکامل له الجمع، و اکمل منـه شـهودا ان یری الکثره فی الوحده عینـها و یری الوحده فی الکثره عینـها شـهودا جمـیعا احدیـا و یشـهدون ان العین الاحدیـه جامعه بین الشـهودین فی الشاهد و المشـهود. و اکمل و اعلی ان یشـهد العین الجامعه مطلقه عن الوحده و الکثره و الجمع بینـهما و هولاء هم صفوه خلاصه خاصه الخاصه جعلنا الله و ایـاک منـهم انـه علیم خبیر…»
این کمترین را رساله‌ای بـه تازی بـه نام «لقاء الله»، و رساله دیگر بـه نام «حول الرویـه» هست که هر یک را درون بیـان توحید صمدی اهمـیت بسزا است، و رساله حول الرویـه بـه فارسی ترجمـه شده هست و هر یک مکرر بـه طبع رسیده است.
فص شصت و دوم فصوص فارابی درون رویت باری تعالی است، و ما را درون «نصوص الحکم بر فصوص الحکم» کـه شرح فارسی بر آن هست در رویت یـاد شده مطالبی است، از آن جمله این که: «چون تعلق نفس از بدن عنصری

[ صفحه ۳۷۲]

گرفته شود، بـه حکم «لقد کنت فی غفله عن هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید (ق ۲۳) تیزبین گردد؛ بلکه این معنی به منظور کاملان درون مراقبت و حضور، و مرزوقان بـه مقام شـهود، درون همـین نشاه نیز دست دهد. و به تعبیر ثقه الاسلام کلینی- قدس سره- درون کافی درون بیـان خطبه حضرت وصی امام امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام درون جوامع توحید (ج ۱- معرب- ص ۱۰۶)، «ان القلوب تعرفه بلا تصویر و لااحاطه» کـه گاهی درون اطوار سیر عرفانیشان وحدت بینند و گویند:

چون یک وجود هست و بود واجب و صمد
از ممکن این همـه سخنان فسانـه چیست

و گاهی کثرت بینند و گویند:

ای آسمان و ای زمـین، ای آفتاب آتشین
ای ماه و ای استارگان، من کیستم من کیستم

و گاهی وحدت درون کثرت بینند و گویند:

اسم فراوان و مسمـی یکی است
آب یکی کوزه و جام و سبوست

و گاهی کثرت درون وحدت بینند و گویند:

همـه یـار هست و نیست غیر از یـار
واحدی جلوه کرد و شد بسیـار

این حالاتی هست که به منظور سالکین الی الله تعالی درون اطوار سلوکشان پیش مـی‌آید، و در هر حال «هو هو و نحن نحن»، چنان کـه از حضرت امام صادق علیـه‌الصلوه و السلام روایت شده هست که انـه قال: لنا حالات مع الله هو فیـها نحن، و نحن فیـها هو و مع ذلک هو هو و نحن نحن (کلمـه

[ صفحه ۳۷۳]

پنجاهم کلمات مکنونـه فیض- طبع بمبئی ص ۱۱۳)
و از این حال تعبیر بـه وقت مـی‌شود چنان کـه از رسول‌الله صلی الله علیـه و آله مروی هست که: «لی مع الله وقت لایسعنی فیـه ملک مقرب و لانبی مرسل. نکره درون سیـاق نفی افاده عموم مـی‌دهد کـه از آن استفاده مـی‌شود هیچ نبی مرسل درون آنحال نمـی‌گنجد و نیست حتی خود آن حضرت فافهم.
و امام صادق علیـه‌السلام فرمود: «ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها» (کافی معرب- ج ۲- ص ۱۳۳)
و نیز آن امام صادق بـه حق ناطق فرمود: «یفصل نورنا من نور ربنا کشعاع الشمس من الشمس» (ریـاض السیـاحه شیروانی- ص ۳۶۰- ط ۱ رحلی- نقل از روضه الجنان).
و درون توقیع مبارک ولی عصر- ارواحنا فداه- هست که: «لافرق بینک و بینـهم الا انـهم عبادک».
و از کلام امـیر علیـه‌السلام بکمـیل است: «صحبوا الدنیـا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی» (نـهج‌البلاغه- رحلی طبع تبریز- ص ۲۷۸).
و درون مناجات شعبانیـه آن جناب- اعنی حضرت وصی علیـه‌السلام هست که: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک، و انر ابصار قلوبنا بضیـاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمـه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک.»
همانطور کـه در حدیث مذکور هست این گونـه ادراک، حالی از حالات هست و اینحال از حیطه قال خارج است.

[ صفحه ۳۷۴]

هرچه گویم عشق را شرح و بیـان
چون بـه عشق آیم خجل گردم از آن

اکثری مردم حتما این حال را درون تحت توجه اهل حال بدست آورند که تا به سر «لم اعبد ربا لم اره»، و امثال آن برسند کـه این مقام غایت قصوای مسیر تکاملی نوع انسان و ثمره شجره وجود آنست.
این رویت از طریق استدلال فکری فقط حاصل نمـی‌شود، این رویت همان لقاءالله هست که روزی اوحدی از مردم مـی‌شود، و اکثری درون حجابند (کلا انـهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون) (مطففین: ۱۵). درون قصیده توحیدیـه دیوانم گفتم: (ص ۴۱)

عاشقی کار شیر مردانست
سخره کودکان معبر نیست

اوفتادن درون آتش سوزان
جز کـه در عهده سمندر نیست

این رویت، لقاء خاصی هست که رسول‌الله صلی الله علیـه و آله درون حدیث دجال فرمود: «ان احدکم لن یری ربه حتی یموت» (فص محمدی فصوص الحکم ابن عربی، شرح قیصری بر آن ص ۴۸۳). این رویت اختصاص بـه این نشاه ندارد، وقف قومـی خاص نیست. و به حکم وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره، به منظور یک سلسله از وجوه این رویت و تجلی کـه عبارت اخرای لقاءالله است، درون قیـامت کـه کشف غطاء از بصر مـی‌شود، بـه کمالش مـی‌رسد؛ و برای بعضی از آحاد بـه حکم «لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا» تفاوتی پیش نمـی‌آید.
رویت بصری را از رویت و تجلی قلبی تمـیز حتما داد. وجود غیر متناهی را عقول نتواند احاطه کند (و لایحیطون به‌ی علما) که تا چه رسد بـه ابصار. رویت را درون مادی و مجرد بکار مـیبرند، و در ذات وصفت استعمال

[ صفحه ۳۷۵]

مـی‌کنند. صدوق درون کتاب توحید با سنادش از محمدبن فضیل روایت کرده هست که قال سالت اباالحسن علیـه‌السلام هل رای رسول‌الله صلی الله علیـه و آله ربه عز و جل؟ فقال: نعم بقلبه رآه، اما سمعت الله عز و جل یقول: (ما کذب الفواد ما رای) لم یره بالبصر و لکن رآه بالفواد.
بتعبیر مـیبدی درون فواتح (ط ۱- ص ۱۶): «تو هم نکنی کـه این مراتب علیـه و این مناسب سنیـه وقف قومـی هست که درون ازمنـه ما ضیـه بوده‌اند.

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم ند آن چه مسیحا مـی‌کرد.

دل مانند چشمـه‌ای هست و سرچشمـه عالم ملکوت هست تو راه آب از درون چشمـه انباشته و راهی چند از بیرون گشاده و آبهای تیره مـی‌آید و در چشمـه فاسد مـی‌شود، اگر این راهها بخلوت و عزلت مسدود سازی و آب فاسد بنفی خواطر بیرون کنی و راه بریـاضت بگشایی دل تو مجمع و منبع آب حیـات شود و از نفس تو دلهای مرده زنده گردد و به زبان حال گویی:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حیـاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم د
باده از جام تجلی صفاتم دادند.

این کمترین حسن حسن‌زاده آملی گوید: این نحوه ادراک یـاد شده برگشت بـه مقدار سعه وجودی هرو بفراخور استعداد عین اوست کـه در حقیقت عین نور علم ابداعی اوست چه این کـه وجود و علم دوشادوش

[ صفحه ۳۷۶]

یکدیگرند، و عین نفس و ذات وی آنچه را یـافته بحکم اتحاد عاقل بمعقول با وی متحد گردد؛ و چون «عنت الوجوه للحی القیوم» لذا- ارتباطی بی تکلیف بی قیـاس/ هست رب الناس را با جان ناس- کـه همـه روابط محض و شئون ذاتند، و امکان آنـها فقر نوری است، و به تعبیر صدر المتالهین رضوان‌الله‌علیـه درون اسفار (ج ۲- ص ۳۷۳ بتصحیح و تعلیق نگارنده): «انما هو محض الوجود العینی و صرف النور و التحصل الخارجی لایمکن للعقل ملاخطته الا بحسب ما یقع علیـه من اشعه فیضه».
بدین ارتباط و اتحاد درون فاتح پنجم مفاتیح الغیب نیز اشارت کرده هست که گفت: «ان معرفه الشی‌ء من حیث هی معرفته لیست شیئا غیره».
و بـه همـین معنی فارابی درون فص بیست چهارم فصوص گفته ست: «کل مدرک متشبه من جهه بما یدرکه تشبه التقبل و الاتصال». (ص ۱۲۲ نصوص الحکم بر فصوص الحکم).
و شیخ رئیس درون فصل ۲۷ نمط چهارم اشارات درباره اول تعالی فرموده است: و لااشاره الیـه الا بصریح العرفان العقلی. و نیز درون فصل نـهم نمط هشتم آن فرموده است: «کمال الجوهر العاقل ان تتمثل فیـه جلیـه الحق الاول قدر ما یمکنـه ان ینال منـه ببهائه الذی یخصه، ثم یتمثل فیـه الوجود کله علی ما هو علیـه مجردا عن الشوب مبتدءا فیـه بعد الحق الاول بالجواهر العقلیـه العالیـه ثم الروحانیـه السماویـه و الاجرام السماویـه ثم ما بعد ذلک تمثلا لایمایزا لذات فهذا هو الکمال الذی یصیربه الجوهر العقلی بالفعل».
این کلام شیخ بسیـار بلند هست به خصوص کـه فرموده است: «تمثلا

[ صفحه ۳۷۷]

لایمایزالذات» کـه مشابه قول بـه اتحاد عاقل بـه معقول و به عقل بسیط است، و لازمـه این تعبیر همـین اتحاد هست چنان کـه در دیگر کتب و رسائل نگارنده مبرهن و مدون است، و اگر بجای تمثل لفظ دیگر چون تحقق و نحو آن مـی‌آورد بهتر بود، ولی مقصود از تمثل همان معنی تحقق است.
نفس ناطقه انسانی ظرف انوار علوم و محل حقائق و معارف است، و چنین ظرفی ورای ماده و مادیـات است، و از سنخ عالم ملکوت و در زمره مجردات است، و اکنون دانستی کـه نفس بـه سرچشمـه‌ای متصل هست که منبع و خزینـه همـه علوم هست «و ان من شی‌ء الا عندنا خزائنـه» و آب حیـات کـه علم هست از آنجا فائض مـی‌شود. این منبع علوم عالم قدس هست که ملک آن قدوس هست (الملک القدوس العزیز الحکیم) این آب حیـات از آن منبع قدس فرومـی‌ریزد و محل قدس مـی‌خواهد و آن قلب سلیم هست که حامل بار امانت الهی یعنی نور علم است.
باران از آسمان دنیـا فرومـی‌آید و طهور هست یعنی پاک و پاک کننده است. و از رسول‌الله صلی الله علیـه و آله روایت شده هست که آب باران پیش ازآن کـه به زمـین برسد دواء است.
و از امـیرالمومنین علیـه‌السلام روایت هست که: آب باران قریب العهد بـه عرش است، و در ابتدای ریزش باران درون باران مـی‌ایستاد کـه سر و روی ایشان تر مـی‌شد.
این باران طاهر طهور و دواء و شفاء چون بزمـین خاکی رسید تیره مـی‌گردد، و به پلید رسد مـی‌گردد؛ و رودها بـه فراخور گنجایش

[ صفحه ۳۷۸]

خودشان آب مـی‌گیرند (انزل من السماء ماء فسالت اودیـه بقدرها) (رعد: ۱۷)؛ و رستنیـها از وی مـی‌رویند (و هو الذی انزل من السماء ماء فاخرجنا بـه نبات کل شی‌ء) (انعام: ۹۹)؛ و زمـین مرده بدان زنده و سرسبز و خرم مـی‌شود (و الله انزل من السماء ماء فاحیـا بـه الارض بعد موتها) (نحل: ۶۵)، (الم تر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضره) (حج: ۶۳)، همچنین هست آب حیـات علم کـه از آسمان عالم آخرت فرومـی‌ریزد (و ان الدار الاخره لهی الحیوان) (عنکبوت: ۶۴) با محل آن کـه نفوس بشری است.
از توحید صمدی سخن بـه مـیان آورده‌ایم و اشارتی بـه معنی حقیقی آن نموده‌ایم کـه حق تعالی صمد هست (قل هو الله احد- الله الصمد)؛ و وجودی کـه صمد حقیقی هست اگر وجود ذره‌ای را جدا و مستقل از آن فرض کنی، هم شرک لازم آید، و هم وحدت حقه حقیقیـه آن وجود صمد حقیقی را وحدت عددی انگاشته‌ای، و هم آن ذره ممکن مفروض افراز شده را از سمت امکانی بدر‌ای و واجبش پنداشته‌ای.
به تعبیر شریف و لطیف یکی از مشایخم- رضوان‌الله‌تعالی‌علیـه- «یکی بود و یکی نبود؛ یعنی یکی بود کـه واحد بـه وحدت صمدی بود، و یکی نبود یعنی واحد بـه وحدت عددی نبود».
و این متمسک بذیل ولایت اهل عصمت را و جیزه‌ای درون حد یک سطر، درون تفسیر سوره مبارکه توحید قرآنست کـه آن را یک کلمـه از کتاب «هزار و یک کلمـه» قرار داده هست و صورت آن این است: «این کلمـه تفسیر سوره مبارکه اخلاص هست و آن این که: با دقت تمام درون کلمـه فوق التهام «هو» کـه سوره‌ی توحید قرآن کریم، دانسته مـی‌شود کـه این «هو» هویت مطلقه است،

[ صفحه ۳۷۹]

و همـه کلمات و جمله‌های بعد آن، وصف و بیـان همان هو مطلق‌اند، فتدبر ترشد ان‌شاءالله الوهاب.
حالا کـه به معنی توحید صمدی آگاهی یـافته‌ای و آشنا شده‌ای، و امـید هست که بـه حقیقت آن پی باشی و خودت را شناخته باشی کـه جدولی از بحر این وجود صمدی هستی، بـه سر معنی مراتب وحی و اسامـی گوناگون آن بـه اقتضای همان مراتب پی باشی، مقصود این هست که وجود صمدی- جلت عظمته- یکپارچه حیـات و علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و سایر اسماء و صفات علیـا است. و چون بـه مقام شامخ معنی توحید صمدی آگاهی یـافته‌ای با دل و دیده حق بینت مـی‌یـابی و مـی‌بینی کـه در نظام هستی خدا هست که دارد خدایی مـی‌کند «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»

دیده‌ای خواهم سبب کن
تا حجب را بر کند از بیخ و بن

ولکن حتما ایجاد را از اسناد تمـیز دهی، و در «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» درست تدبر فرمایی کـه اسناد قیـام و قعود بـه شخص نمازگذار مختار است، ولکن بحول و قوه حق تعالی هست «قل کل من عندالله»، «و ما تشاءون الا ان یشاء الله»؛ همان گونـه کـه حضرت عالی با همـه کثرات اعضا و جوارح و قوی یک شخصی، کـه «ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه»، و همـه افعالت بـه حسب ایجاد بـه امر و فرمان جان مختار تو هست اگرچه بـه اعضاء و جوارح و قوای تو اسناد داده مـی‌شود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» فافهم و تدبر. و محض آگاهی عرض مـی‌شود کـه رساله فارسی ما رابه نام «خیر الاثر درون رد جبر و قدر» کـه مکرر بـه طبع رسیده

[ صفحه ۳۸۰]

است، درون بیـان و تبین مسائل مربوطه بـه این موضوع مورد بحث و رد ایرادات وارده بر آن اهمـیتی بسزا است.
با درون نظر گرفتن آنچه کـه در توحید صمدی بعرض رسانده‌ایم بـه مراتب وحی الهی بـه حسب قرب و بعد موجودات، و سعه وضیق وجودی آنـها، و اختلاف امزجه و استعدادات، و آگاهی مـی‌یـابی، بـه عنوان مزید استبصار گوییم:
خداوند سبحان فرمود: (و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا…) (نحل: ۶۸)، آیـا بـه همـین یک حیوان بنان زنبور عسل وحی شده هست که آن چنان شیره گلها و گیـاههای شیرین را بمکد و خانـه‌ها مسدس چنانی درست کند و در آنـها انگبین تعبیـه کند، یـا هر حیوانی از بری و بحری مطلقا بـه کارشان هدایت شده‌اند کـه خانـه و لانـه مـی‌سازند و غذا تحصیل مـی‌کنند و دفع دشمن مـی‌نمایند و و و؟؛ کـه اگر انسانی بخواهد درون کار یکی از آنـها دقت کند و از زندگیش آگاهی یـابد، حتما روزگاری را سپری کند. این کتاب حیوان ارسطو، و حیوان شفاء شیخ رئیس و کتاب حیوان جاحظ، و کتاب حیوان دمـیری، و کتاب حیوان سبزواری، و LA VIE DES ANIMAUX PAR LEON BERTIN هر یک درون این امر شاهد صادق‌اند.
در این موضوع بـه نکته ۷۵۵ کتاب ما «هزار و یک نکته» رجوع بفرمایید کـه نکاتی شیرین و دلنشین و شنیدنی و خواندی درباره بعضی از ماهیـها و تننده‌ها نقل کرده‌ایم کـه سرتاسر حیرت هست اگر چه زندگی هر حیوانی از بزرگ و کوچک مطلقا حیرت اندر حیرت است. و از همـه

[ صفحه ۳۸۱]

شگفت‌تر جنابعالی انسانی کـه یک قطره نطفه، موجودی شده کـه بر همـه مسلط است، و این همـه اختراعات بری و بحری و فضایی گوناگون روز بروز از او بروز مـی‌کند و و و، و به توان هزاران و، کـه اندکی از بسیـار را درون رساله «من کیستم» تحریر کرده‌ام.
از عالم حیوانات بگذریم، مگر بـه نباتات وحی نمـی‌شود؟ این قرآن کریم هست که فرمود: (قال ربنا الذی اعطی کل شی‌ء خلقه ثم هدی) (طه: ۵۰). برویم بـه حضور مبارک درخت هلو، از او بپرسیم چگونـه این مـیوه از تو روییده است؟ و این صندوقچه چوبین بدین شکل و قشنگی و سفت و سختی را چگونـه ساختی و در مـیان مـیوه‌ات پنـهان کرده‌ای کـه روی این صندوق بدین زبری و تویش بدان نرمـی و شکل خاص کـه نطفه‌ات را به منظور بقای نسلت درون آن، جای داده‌ای؟!
برویم بـه حضور انور درخت انار، از او بپرسیم چگونـه این دانـه‌های انار را بدین رنگ یـاقوتی و زمردین و شکل مخروطی ساخته‌ای و بر روی قلعه‌های پیـه مخصوص بدان هیئت چیده‌ای و تنظیم کرده‌ای، و چنان پرده‌های لطیف و ظریف کـه از هر پرده ابریشمـی لطیف‌تر هست در مـیان آنـها آویختی که تا بهم نمالند و تباه نشوند؟!
برویم بـه محضر شریف مادران خوشـه‌های تمشت و توت و انگور و خرما و موز، از آنان سوال کنیم کـه چگونـه این خوشـه‌ها را بـه بار آورده‌اند و بدین صورت زیبا ساخته‌اند کـه هر یک موجب حیرت اندر حیرت است.
آن بزرگوارن درون جواب ما مـی‌گویند: شما از مادرتان بپرسید چگونـه قطره نطفه‌ای را درون زهدانش بدین شکل وصورت حیرت اندر حیرت، و باز

[ صفحه ۳۸۲]

هم حیرت اندر حیرت، و باز هم حیرت اندر حیرت، تصویر کرده است؟!
از مادر مـی‌پرسیم، درون جواب مـی‌گوید: انسان را غریزه‌ای هست کـه تشنـه مـی‌شود و مـی‌گوید آب مـی‌خواهم، و گرسنـه مـی‌شود و مـی‌گوید نان مـی‌خواهم، و در زمانی جفت مـی‌خواهد، اما آب و نان چگونـه اندام و اعضاء و جوارح بدین اشکال و صور گوناگون بوالعجب مـی‌شوند نمـی‌دانم، ونطفه چگونـه بدین صورت دلربا درمـی‌آید نمـی‌دانم، بلکه (هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء)- یعنی رحم مادر کارخانـه صنع آدمسازی خدای سبحان است-؛ آن مـیوه درخت انار و هلو و دیگران مانند این مـیوه وجود پدر و مادر هست و خدا هست که دارد خدایی مـی‌کند، همـینگونـه با هر کلمـه وجودی گفتگو داشته باشی بـه توحید صمدی منتهی مـی‌شود کـه خداست دارد خدایی مـی‌کند.
(فلینظر الانسن مم خلق- خلق من ماء ق- یخرج من بین الصلب و الترائب) (الطارق: ۲۷- ۲۹)، (هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء) (آل عمران: ۷).
(افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت) (غاشیـه: ۱۷)
(سبحن الذی خلق الازواج کلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لایعلمون) (یس: ۳۶)
عبدالله دیصانی بـه حضور امام صادق علیـه‌السلام تشرف حاصل کرد و به امام عرض کرد دلنی علی معبودک، امام بدو فرمود: اجلس، فاذا غلام له صغیر فی کفه یلعب بها فقال ابوعبدالله علیـه‌السلام: یـا غلام ناولنی ال، فناوله ایـاها، فقال ابوعبدالله علیـه‌السلام: یـا دیصانی هذا حصن مکنون له جلد غلیظ و

[ صفحه ۳۸۳]

تحت الجلد الغلیظ جلد رقیق و تحت الجلد الرقیق ذهبه مائعه و فضه ذائبه فلا الذهبه المائعه تختلط بالفضه الذائبه، و لاالفضه الذائبه تختلط بالذهبه المائعه فهی علی حالها لم یخرج منـها خارج مصلح فیخبر عن صلاحها، و لادخل فیـها مفسد فیخبر عن فسادها، لایدری ا للذکر خلقت ام للانثی؟ تنفلق عن مثل الوان الطواویس، اتری لها مدبرا…» (وافی فیض- ط ۱، رحلی- ج ۱- ص ۷۲).

این همـه نفش عجب بر درون و دیوار وجود
هر کـه فکرت کند نقش بود بر دیوان

اکنون بـه همـین اندازه اشارت درون شرح این فصل کفایت است، جنابعالی انسان، کـه بزرگترین جدول از بحر وجود صمدی هستی، این جدول را درستروبی کن، و حضور و مراقبت و محاسبت را تسدید و تشدید کن، گر کام تو بر نیـامد آنگه گله کن.
حالا درون وحی خداوند سبحان بـه رحم درون روایت امام باقر علیـه‌السلام بیندیش، و همچنین درون وحی خاص بـه انسان والا گهر کـه در جائی بـه اسم خوابهای شیرین و دلنشین هست مانند «التوحید ان تنسی غیر الله» و «معرفه الحکمـه متن المعارف» و «یـا حسن خذ الکتاب بقوه» کـه هر یک درون عالم رویـا بـه این متمسک بذیل ولایت القا شده است. بفرموده جناب حکیم ابوالقاسم فردوسی رحمـه‌الله‌علیـه:

مگر خواب را بیـهوده نشمری
یکی بهره دانش ز پیغمبری

نکته دهم کتاب ما «هزار و یک نکته» حائز مطالب و نکاتی شنیدنی و خواندنی درون موضوع خواب است؛ و در جائی، مثلا درون علماء بـه اسم تعلیم

[ صفحه ۳۸۴]

است، و در اولیـاء بـه اسم الهام، و در انبیـاء بـه اسم وحی و ایحاء هست و وحی خاص بـه انسان را نیز مراتب بسیـار است. و باز بـه لحاظ و عنایـات دیگر درون نفوس مستعده‌ای بـه نام مکاشفه هست و مکاشفه را نیز مراتب بسیـار است؛ چنان کـه در نفوس ریـاضت علمـی کشیده بـه نام حدس هست و حدس نیز بـه مراتب و درجات گوناگون است؛ و در جائی بـه نام القاء صور علمـیه بعد از ترتیب مقدمات فکری هست که این مقدمات معدات به منظور القاء صور علمـیه از عالم قدس حکیم‌اند.
و باز وحی بـه انسان والا گهر پاک سرشت بـه نام انسان محدث تعبیر مـی‌شود، مانند حدیث علل الشرایع کـه «سمـیت فاطمـه محدثه لان الملائکه کان تهبط من السماء فتنادیـها…».
باب ۵۴ اصول کافی (کتاب الحجه ص ۲۱۲- بتصحیح و تعریب این کمترین حسن حسن زاده آملی): «باب ان الائمـه علیـهم‌السلام محدثون مفهمون» اقرا فارقه. سعی کن کـه انسان قرآنی باشی آنگاه مـی‌یـابی کـه خداوند سبحان فتاح قلوب و مناح غیوب است، الحمدلله بل اکثرهم لایعلمون.
این گونـه واردات را کـه بر نفوس مستعده القاء مـی‌شود بـه عبارت دیگر نیز تعبیر مـی‌کنند، گاهی بـه لفظ کشف، چنان کـه در صحف/ عارفان بالله از قرآن کریم تعبیر بـه کشف تام محمدی، و نیز تعبیر بـه کشف اتم محمدی صلی الله علیـه و آله مـی‌شود، و در فصول پیشین گفته آمد؛ و نیز گاهی بـه «القاءات سبوحی» تعبیر مـی‌نمایند، و گاهی از آن بـه «واردات قلبیـه»؛ و گاهی بـه تجلی، و گاهی بـه خلسه، و مشابه این اسماء کـه در آیـات و روایـات نیز بـه برخی از آنـها نام شده است.

[ صفحه ۳۸۵]

بند نوزدهم «دفتر دل» (کلیـات دیوان این مستمک بذیل ولایت ص ۳۷۷) درون حدود هشتاد بیت درون بیـان تجلی و اقسام آن گفته آمد کـه بسیـار مطلوب هست ولکن بـه نقل این چند بیت اکتفاء مـی‌کنیم:

به بسم الله الرحمن الرحیم است
تجلی‌ها چو صرصر که تا نسیم است

تجلی گاه مانند نسیم است
که زو نـه جسم و جان را لرز و بیم است

نسیمـی کان وزد بر غنچه گل
شکوفایش نماید بهر بلبل

بسالک مـی‌فزاید انبساطش
که دنیـا را کند سم الخیـاطش

دو عالم را کند یکجا فراموش
بگیرد شاهد خود را درون آغوش

سفر بنماید از هر چه نمود است
بسوی آن کـه او عین وجود است

مر او را زمزمـه هست و سوز و آه است
چه آهی خود نسیم صبحگاه است

در اول ذکر آرد انس با یـار
در آخر ذکر از انس هست و دیدار

[ صفحه ۳۸۶]

چنان کـه مرغ که تا بیند چمن را
نیـارد بستنش آنگه دهن را

شود مرغ حق آن فرزانـه سالک
که با ذکر حق هست اندر مسالک

تجلیـات اسماء و صفاتی
کشاند که تا تجلیـات ذاتی

تجلیـات اسماء و صفاتی
خفیف هست و تجلیـات ذاتی

نماید ‌ات را جرحه جرحه
چو همام شریحت شرحه شرحه

تجلی گاه همچون باد صرصر
فرود آید بدل الله‌اکبر

بسان گرد باد و برگ کاهی
نماید با توار خواهی نخواهی

ز جایت خیزی و افتی و خیزی
همـی افتادن و خیزان اشک ریزی

چو با مرآت صافی چشمـه هور
مقابل شد بتابد اندر او نور

ز نور خور چنان آیدش باور
که مـی‌گوید منم خورشید خاور

[ صفحه ۳۸۷]

انا الشمسی کـه او گوید درون آنحال
انا الطمس ست زان فرخنده اقبال

خزف چون بی بها و بی تمـیز است
با آیینـه همـیشـه درون ستیز است

حدیث چشم با کوران چه گویی
خدا را از خدا دوران چه جویی

بده آیینـه دل را جلایی
که که تا بینی جمال کبریـایی

بدان حدی کـه آیینـه هست روشن
نماید روی خود را مثل گلشن

چه گلشن صد هزاران گلشن ایدوست
بسان سایـه‌ای از گلشن اوست

ترا درون وسع استعداد مرآت
ظهور ذات مـی‌باشد ز آیـات

شرح این فصل را نیز بـه قصیده‌ای غراء از کتاب نفیس «نامـه فرهنگیـان» تالیف منیف جناب محمد علی مصباحی نائینی متخلص ب عبرت (ص ۱۵۱)، درون ولادت و مدح عصمـه‌الله الکبری حضرت فاطمـه‌ی زهراء علیـهاالسلام سروده مـیرزا غلامحسین خان ادیب کرمانی- رحمـه‌الله‌علیـه- کـه در شعر و شاعری از نوابغ روزگار بوده است، خاتمـه مـی‌دهیم:

[ صفحه ۳۸۸]

بشری و غصن ریـاضنا خضراء
غنت بالحان الهنا و رقاء

و خدیجه الکبری لها مولوده
دعیت بفاطمـه هی الزهراء

هی بنت خیرالخلق و هو محمد
سادت بـه الاباء و الابناء

مولوده نال العلی آبائها
ابنائها لفواضل آباء

هی دره فاقت زواهر انجم
هی کوکب تجلی بها الظلماء

ولدت و لم تولد لدهر مثلها
للدهر فی تولدیـها ابطاء

رضعت بالبان الهدایـه و التقی
و لتلک من ثدی التقاه غذاء

فطمت و من نار تذیب جلامدا
فطمت موالی لامـها الخصماء

هی عصمـه‌الله المـهیمن کاد ان
تخفی حیـاء و الحیـاء رداء

برزت بمثل الشمس کانت لاتری
حجبت و عنصر ذاتها استحیـاء

بزغت و هذا الیوم یوم مشمس
طلعت و هذی لیله قمراء

[ صفحه ۳۸۹]

هی عصمـه هی عفه هی ن
زالت بها عن کلنا الضراء

فتدفقت منـها جداول رحمـه
کانت تروینا فزال ظلماء

الایـه الکبری بها آیـاتنا
و الن العظمـی بها النعماء

و رجالنا حجاب کعبه مجدها
و نسائنا ارض و تلک سماء

لو نالت النسوان عشر خصالها
فاقت علی فرق الرجال نساء

وجد الانام و انت یـا ذات العلی
فی لفظ کن معنی و هم اسماء

و من الاعادی فیک فوق مدائح
و الفضل ما شـهدت بـه الاعداء

فاذا مدحت بمدحه ازلیـه
فتقاصرت فی مدحک الشعراء

ما غیر حبک شرعه لنجاحنا
فزنا و انت المله البیضاء

للفاطمـین استقرت ارضنا
و لهم تقام الدوله الغراء

و لزوجک الاعلی علی ذی العلا
مجد اشم و رتبه شماء

[ صفحه ۳۹۰]

اتقاهم مجدا و اعلاهم یدا
اوفاهم وعدا و فیـه وفاء

ازکاهم نفسا و اسخاهم ندی
اعطاهم جودا و منـه رجاء

هو سلم منـه المعارج ترتجی
هو عیلم و به یموج الماء

هو فی السماء دوحه مخضره
هو فی النقاوه روضه غناء

بظهوره و خفائه هو ذوالعلی
و الشمس فی کل الاوان سواء

ان الاعاظم کالاصاغر دونـه
ولدی علاوه تصاغر العظماء

نلنا الشرافه فی مدیحتها فکم
وضعت رقابا عندها الشرفاء

مـیلادها عید لشیعتها فکم
من مادح فد مسه السراء

لمنیر سلطنـه یطول بقاوها
فی الیوم کان ضیـافه و عطاء

ان النساء اضفن عند حضورها
تعطی و فیـها تاهت الکرماء

بسطت موائد للنساء مضیفه
و لکلها البیضاء و الصفراء

[ صفحه ۳۹۱]

فلها کمریم کان کل موائد
و من العطاء لها ید بیضاء

یـا رب ارجو منک کل سلامـه (جلاله، خ ل)
فی ولد من دامت لها العلیـاء

بیـان: آن کـه مرحوم ادیب کرمانی درقریب بـه آخر قصیده گفته است: «لمنیر السلطنـه یطول بقاوها…»، درون همان کتاب «نامـه فرهنگیـان» آمده است: «منیر السلطنـه لقب مادر حضرت والا کامران مـیرزای نائب السلطنـه وزیر جنگ ایران فرزند ناصرالدین شاه است. این خانم محترمـه از بانوان بزرگ بود، درون روز ولادت فاطمـه‌ی زهراء- علیـهاالسلام- زنان وزراء و امراء و شاهزادگان، و مخصوصا بنات فاطمـی و سادات را دعوت بـه ناهار مـی‌کرد، و پس از صرف چای و شربت و شیرینی و ناهار مدیحه سرایـان چکامـه‌ها مـی‌خواندند؛ و به هر یک از دعوت شده‌گان بفراخور حال صلت مـی‌داد، و بنات فاطمـی را کـه دعوت بدان جشن کرده بود بـه هر یک از زر و سیم بی‌بهره نمـی‌گذاشت و خیلی بزرگواری مـی‌کرد؛ از دو هزار تومان بیشتر درون آن روز صرف ناهار و شربت و شیرینی و چاه و غلیـان و انعامات مـی‌شد؛ خداوند رحمتش کند…».

[ صفحه ۳۹۵]

در اتحاد علم و عالم و معلوم و انسان قرآنی و درجات جنت است

اشاره

۱۹- العلم عالم و معلوم، و «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»، و باتحاد العلم و العالم و المعلوم یصیر العلم عین النفس و عینـها ای ذاتها و بصرها؛ و الانسان یحفظ بـه عن المـهالک، و یرتقی بـه الی الله ذی المعارج، و ینتهی الی جنع الذات التی لاتعدلها جنـه، قوله عز من قائل: «و ادخلی جنتی».
و العلم حکمـه و الحکمـه جنـه؛ قال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله: «انا مدینـه الحکمـه و هی الجنـه و انت یـا علی بابها فکیف یـهتدی المـهتدی الی الجنـه و لایـهتدی الیـها الا من بابها». و القرآن حکیم «یس و القرآن الحکیم»، فالقرآن الناطق و هو الانسان الکامل حکیم و جنـه. و الانسن القرآنی کتاب علیینی «ان کتاب الابرار لفی علیین و ما ادراک ما علیون کتاب مرقوم یشـهده المقربون.»
و قال الوصی الامام علی علیـه‌السلام: «اعلم ان درجات الجنـه علی عدد آیـات القرآن فاذا کان یوم القیـامـه یقال لقاری القرآن: اقرا و ارقه…» و الایـات القرآنیـه لها بطون لاتحصی، قوله سبحانـه: (کل یعمل علی شاکلته)، و قوله

[ صفحه ۳۹۶]

الاخر (و ما یعلم جنود ربک الا هو).
و قدروی الخاص و العام ان قوله تعالی: (ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا) الی قوله: (و کان سعیکم مشکورا) نزلت فی علی و فاطمـه و الحسن و الحسین و جاریـه لهم تسمـی فضه، فقال سبحانـه فیـهم: (و سقهم ربهم ا طهورا)، و فسره الامام جعفر بن محمد بقوله القویم: «ای یطهرهم عن کل شی‌ء سوی الله اذ لاطاهر من تدنس بشی‌ء من الاکوان الا الله» فانظر الی شان غایـه الحرکه الایجادیـه والوجودیـه و معدن الحکمـه فاطمـه بنت رسول‌الله- صلوات‌الله‌علیـهما- ثم اقرا و ارقه.
فاعلم ان للشـهود مراتب: احدیـها الرویـه البصریـه، و ثانیتها الرویـه بالبصیره فی عالم الخیـال، و ثالثتها الرویـه بالبصر و البصیره معا، و رابعتها الادراک الحقیقی للحقائق مجرده عن الصور الحسیـه، الی ان ینتهی الشـهود الی ذروه التوحید الصمدی و یصیر المرزوق بالشـهود من زمره من سقیـهم ربهم ا طهورا.
ن و القلم و ما یسطرون ان ما اشرنا الی جلاله قدر ودیعه الرسول و عظم منزله دره التوحید فاطمـه البتول انموذج من عظموتها و بارقه من ملکوتها؛ و کثره اسمائها الحسنی و تظافر القابها العیـا الوارده فی الجوامع الروائیـه و الصحف المنشره قدیما و حدیثا تدل علی عظم قدرها و فخامـه شانـها.
ثم ان المرء عما قال مسئول، و قال عز من قائل: «ان المسع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنـه مسئولا، فاقول: ان ما رزقنی الوهاب الفیـاض من المعرفه بام الائمـه النجباء و شفیعه الامـه یوم الجزاء و ریحانـه المصطفی و

[ صفحه ۳۹۷]

کلمـه الله العلیـا و مبشره الاولیـاء فاطمـه الزهراء- سلام‌الله‌علیـها و علی ابیـها و بعلها و امـها و بنیـها- و نقل کلماتها السامـیه و الایـات و الروایـات الوارده فی شانـها و شرحها و تفسیرها؛ یوجب تدوین مجلدات من الصحف النوریـه. و انما اوردنا فی هذه الوجیزه ایماءات الی نبذه من مناقبها لمن اراد ان یذکر او اراد شکورا.
و انما حدانی علی تدوین هذه الصحیفه المکرمـه القاء سبوحی رزق بـه بعض تلامذتنا الحائز بمنقبتی العلم و العمل حینما انتهی تدریسنا کتاب فصوص الحکم للشیخ الاکبر الی الفص العیسوی منـه، حیث جری من قلبه علی لسانـه فی توجه روحانی عنوان هذه الصحیفه النوریـه بهذه العباره: «فص حکمـه عصمـیه فی کلمـه فاطمـیه»، فاعجبنی ذلک العنوان جدا فنفث فی روعی ان اشیر فی بیـانـه الی ما القیناها فاهدیناها الیک فجعلناها تتمـه فصوص الحکم ذلک تقدیر العزیز العلیم.
و انا المستمسک بذیل ولایـه اصحاب الکساء: الحسن بن عبدالله و فاطمـه الطبری الاملی المشتهر بحسن زاده آملی. قم- ۲۳ ع ۲ من سنـه ۱۴۱۸ ه ق ۵/ ۶/ ۱۳۷۶ ه ش

[ صفحه ۳۹۸]

ترجمـه

علم هم عالم هست و هم معلوم- یعنی علم عین عالم و معلوم است-، و علم نوری هست که خدا آن را درون هر قلبی بخواهد مـی‌نـهد؛ و به براهین اتحاد علم و عالم و معلوم، هم علم عین و ذات نفس ناطقه انسانی مـی‌شود و هم چشم او؛ و انسان بـه نور علم از مـهالک محفوظ مـی‌ماند، و بسوی خدای ذوالمعارج عروج مـی‌کند، و به جنت ذات کـه هیچ جنتی با آن معادل نیست و برابری نمـی‌کند منتهی مـی‌شود، قول خدای گوینده عزیز هست که درون بهشت من داخل شو.
و علم حکمت هست و حکمت بهشت است، رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فرمود: من شـهر حکمتم و حکمت بهشت هست و تو یـا علی باب- یعنی در- این بهشت حکمتی، بعد چگونـه راه یـابنده بـه بهشت بسوی آن راه مـی‌یـابد و حال آن کـه بدان راه نمـی‌یـابد مگر از درون بهشت. قرآن حکیم است، خدای تعالی فرمود: «یس قسم بـه قرآن حکیم»، بعد قرآن ناطق کـه انسان کامل هست حکیم و بهشت است. و انسان قرآنی کتابی علیینی است، خدای تعالی درون قرآن فرمود: کتاب ابرار درون علیین هست و تو چه دانی کـه علیین چیست کتابی هست که مقربان شاهد آنند. و حضرت وصی امام علی علیـه‌السلام فرمود: بدان کـه درجات بهشت بر عدد آیـات قرآن هست پس چون روز قیـامت شده هست به قاری قرآن گفته مـی‌شود بخوان و بالا برو. و آیـات قرآنی را بطون (معانی پنـهان و نـهفته درون طول هم) بیشمار است؛ خدای سبحان فرمود: هربه شاکله‌ی خود کار مـی‌کند، و قول دیگرش این که: لشکریـان پروردگارت را جز اوی نمـی‌داند.

[ صفحه ۳۹۹]

خاص و عام روایت کرده‌اند کـه آیـات: (ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا) [۹] – الی قوله: (و کان سعیکم مشکورا) [۱۰] (یعنی نیکوکاران از کاسه‌ای کـه آمـیخته با کافور هست مـی‌نوشند- که تا آیـه‌ی: و کوشش شما سپاسگزاری شده است) درباره علی و فاطمـه و حسن و حسین و جاریـه ایشان بـه فضه نازل شده است، بعد خدای سبحان درباره ایشان فرموده است: «و پروردگارشان ایشان را طهور نوشانیده است» و امام جعفر بن محمد آن را بـه گفتار استوارش تفسیر فرموده هست که آن طهور ایشان را از هر چه جز خدا پاک مـی‌گراند زیرا کـه پاکیزه از چرک اکوان جز خدا نیست؛ بعد به شان و رتبه غایت حرکت ایجادی و وجودی و معدن حکمت جناب فاطمـه فرزند حضرت رسول‌الله- صلوات‌الله‌علیـهما- نظر کن، سپس بخوان و بالا برو.
پس بدان کـه شـهود را مراتبی است: یکی رویت بصری هست که با چشم سر مشاهده مـی‌شود، و دوم شـهود بصیرتی هست که با چشم دل درون عالم خیـال مشاهده مـی‌گردد، و سوم رویت بـه بصر وبصیرت هر دو است، و چهارم ادراک حقیقی مر حقایق را مجرد از صور حسی هست تا این کـه شـهود بـه ذروه یعنی مرتبه عالی توحید صمدی منتهی گردد، و شخص مرزوق بـه این شـهود از زمرهانی کـه سقیـهم ربهم ا طهورا شود.
ن سوگند بـه قلم و به آنچه کـه مـی‌نویسند، همانا اشاراتی کـه به جلالت قدر ودیعه رسول‌الله و عظم منزلت دره‌ی توحید فاطمـه‌ی بتول نموده‌ایم، نمونـه‌ای از عظموت آن جناب و بارقه‌ای از ملکوت آن حضرت است، و کثرت اسماء حسنی و تظافر القاب علیـای آن جناب کـه در جوامع روائی و صحف منشور قدیم و حدیث ذکر شده‌اند دلالت بر عظمت قدر و فخامت

[ صفحه ۴۰۰]

شان آنحضرت دارند.
سپس این کـه آدمـی آنچه مـی‌گوید مسئول آنست، و خدای گوینده عزیز فرموده است: گوش و چشم و دل همگی مسئول‌اند، بنابراین مـی‌گویم: تحریر آنچه کـه خداوند وهاب و فیـاض درباره معرفت بـه مادر ائمـه نجباء و شفیع روز جزا و ریحانـه‌ی مصطفی و کلمـه علیـای الهی و مژده دهنده اولیـاء حضرت فاطمـه‌ی زهراء- درود خدا بر او و پدر و همسر و مادر و فرزندانش- روزیم فرموده است؛ وهمچنین نقل کلمات بلند آن بزرگوار، و شرح و تفسیر آیـات و روایـاتی کـه در شان او وارد شده‌اند موجب تدوین چندین مجلد صحیفه نوری مـی‌شوند؛ و همانا کـه مادر این وجیزه بـه بخشی از مناقب آن حضرت برایی کـه خواهد تذکری یـابد و یـا خواهد شکور باشد، ایماء و اشاره‌ای نموده‌ایم.
و همانا القایی سبوحی کـه روزی یکی از اوتاد محفل درس و بحثم- اعنی حائز بـه منقبت علم و عمل جناب خواجه ابوسعید آملی حاج آقا رضا ولائی- زاد الله صدره شرحا و صانـه مما یوجبه جرحا- شده است، موجب تدوین این صحیفه مکرمـه «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» گردیده است؛ چه این کـه وقتی تدریس شرح علامـه قیصری بر فصوص الحکم شیخ اکبر بـه فص عیسوی رسیده است، شبی درون یک توجه روحانی، و وحدت و خلوتی جانانی، این جمله مبارک نورانی، اعنی «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» بدو القاء شده است- و او را از این گونـه واردات قلبی بسیـار است- و در فردای همان شب بـه من اخبار فرموده هست که موجب شگفتی و شکفتگی و شیفتگی نگارنده و سبب تصنیف این فص شریف منیف شده هست که آن را تتمـه «فصوص الحکم» یـاد شده

[ صفحه ۴۰۱]

قرار داده‌ایم و به حضور مبارک شما اهداء نموده‌ایم، ذلک تقدیر العزیز العلیم.
متمسک بذیل ولایت اصحاباء: حسن بن عبدالله و فاطمـه طبری آملی، مشتهر بـه حسن‌زاده آملی. قم ۲۳ ع ۲ سنـه ۱۴۱۸ ه ق= ۵/ ۶/ ۱۳۷۶ ه ش.

[ صفحه ۴۰۲]

شرح

این فصل نیز از غرر فصول «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» هست و خاتمـه آنست، و در اتحاد عالم بـه معلوم هست که درون حقیقت همان اتحاد عاقل بـه معقول است. فاتحه این فص شریف درون خلق ازواج و ذکر طایفه‌ای از مصادیق آن بوده است، خاتمـه آن را بـه بیـان گوهر علم کـه نور نفس ناطقه انسانی و امام عمل هست و علم و عمل جفت انسان سازند، خاتمـه داده‌ایم «ذلک تقدیر العزیز العلیم».
ای عزیز کتاب علیینی ما بـه نام «دروس اتحاد عاقل بـه معقول شرح مبسوط و مفصل این فصل «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» است. این کتاب بـه فارسی نوشته شده هست و بیست و سه درس هست و هر درسی خود رساله‌ای درون مسائل اتحاد عاقل بـه معقول و نتائج و فوائد متفرع بر آن هست و بـه قطع وزیری درون حدود پانصد صفحه، مکرر بـه طبع رسیده است. درون این فصل از چند امر سخن بـه مـیان آمده است:
امر اول درون وصول بـه جنت ذات است، بیـانش این کـه علم نازنین غذای نفس ناطقه هست زیرا کـه غذا حتما از جنس مغتذی باشد، و علم هست که مایـه پرورش و آب حیـات نفس ناطقه است. ادله اتحاد عاقل بـه معقول حاکم هست که علم عین نفس مـی‌شود؛ هم عین بـه معنی ذات و گوهر، و هم عین بـه معنی چشم بینا.
نفس ناطقه هر اندازه علوم و معارف و ملکات فاضله اعمال صالحه اندوخته هست به همان پایـه انسان هست و قرب بـه کمال مطلق اعنی حق تعالی تحصیل کرده است. این بینش و دانش او را بـه جایی مـی‌رساند که

[ صفحه ۴۰۳]

همـه شعوب و شئون زندگی را بـه عنوان معدات به منظور تقرب بـه کمال مطلق تلقی مـی‌کند، و لذتی جز جمال و جلال و حسن مطلق و علم مطلق و دیگر اسماء و صفات الهی نمـی‌داند و نمـی‌خواهد، و به علم‌الیقین بلکه بـه عین‌الیقین بلکه بـه حق‌الیقین و بلکه بـه بردالیقین موقن هست که کمال واقعی و لذات حقیقی انسان همان تقرب بـه حق تعالی است، و این تقرب بـه معنی اتصاف بـه صفات ربوبی است، و هر اندازه این اتصاف قویتر و شدیدتر باشد آن تقرب بیشتر خواهد بود که تا بجایی کـه «من رآنی فقدرای الحق» مـی‌گوید، و انی جنت ذات هست که مخاطب بـه «و ادخلی جنتی» شده است. این کمترین درون «الهی نامـه» گفته است: «الهی اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین‌تر است». و در دیوانم آمده است:

چرا زاهد اندر هوای بهشت است
چرا بیخبر از بهشت آفرین است.

بدین چند سطر کـه در تعلیقه‌ای بر «تذکره آغاز و انجام» خواجه نصرالدین طوسی نگاشته‌ام التفات بفرمایید (ص ۱۰۴، آغاز و انجام خواجه، بتصحیح و تعلیق نگارنده): «قوله سبحانـه: (یـایتها النفس المطمئنـه- ارجعی الی ربک راضیـه مرضیـه- فادخلی فی عبدی- و ادخلی جنتی) (فجر: ۲۷- ۲۹)؛ این جنت بـه اضافت چون کتاب الله و شـهر الله و بیت الله و عبدالله است، بلکه چون عبده هست چه کلمـه جلاله اسم هست چنان کـه جناب ثقه الاسلام کلینی- قدس سره الشریف- درون باب حدوث اسماء اصول کافی از حضرت امام جعفر صدق علیـه السلام روایت کرده هست که: فهذه الاسماء التی ظهرت فالظاهر هو الله و تبارک و تعالی (ج ۱ کافی معرب ص ۸۷، با واو عاطفه بین الله و تبارک) این جنتی هست که ما فی الجنـه الا الله،

[ صفحه ۴۰۴]

چنان کـه ما فی الجبه الا الله. شیخ اکبر درون آخر باب ۳۲۱ فتوحات مکیـه درون بیـان دوم گوید: «قال بعض الرجال: «ما فی الجبه الا الله»، یرید انـه ما فی الوجود الا الله» (ط بولاق- ج ۳ ص ۹۰)
و درون درس بیست و یکم کتاب «دروس اتحاد عاقل بمعقول» این کمترین (ص ۳۸۰) مـیخوانی که: «فی بعض الاخبار ان لله جنـهفیـها حور و لاقصور و لالبن و عسل، و ثمار الجنـه المناسبه لهم الفواکه من العلوم و الاسرار دون المالوف من فواکه الدنیـا».
این جنت، جنت قرب و لقاء و وصال است، این جنت خاصان است، درون هزار و یک نکته این بنده مـی‌خوانی که: «از دنیـا چشم پوشیدن اگر چه هنر هست ولی از دنیـا و آخرت هر دو چشم پوشیدن خیلی هنر است؛ درون جامع صغیر سیوطی از مسند فردوس دیلمـی از ابن عباس از رسول‌الله صلی الله علیـه و آله روایت شده هست که: «الدنیـا حرام علی اهل الاخره، و الخره حرام علی اهل الدنیـا، و الدنیـا و الاخره حرام علی اهل الله». خواجه طوسی درون فصل ششم «تذکره آغاز و انجام» درون بیـان مقربین و اصحاب یمـین اصحاب شمال سوره واقعه قرآن گوید: «کمال اهل یمـین بهشت باشد، و کمال بهشت بسابقان، ان الجنـه اشوق الی سلمان من سلمان الی الجنـه، ایشان را بـه بهشت التفاتی نبود..» و ما را درون تعلیقات بر آن لطائفی دانشین هست ملاحظه بفرمایید.
این امر را بـه نقل کلمـه ۲۷۷ کتاب ما «هزار و یک کلمـه» خاتمـه مـی‌دهیم: «قوله علت کلمته: الیـه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه (سوره فاطر- آیـه ۱۲) و فی النفحه الرابعه من نفحات صدرالدین القونوی:

[ صفحه ۴۰۵]

«قال تعالی فی حق ارواح عباده: الیـه یصعد الکلم الطیب، ای الارواح الطاهره لان الطیب فی الشریعه الطاهر؛ و قد یرد بمعنی الحلال و هو ایضا راجع الی الطهاره.
ثم قال: و العمل الصالح یرفعه لان الاعمال هی المطهره للنفوس الملوثه فترقی بانار الطاعات و الاوصاف المقدسه الموهوبه و المکتسبه الی الدرجات العلی کما تکرر اخبار النبی عن ذلک. (النفحات ط ۱ من الحجری- ص ۱۸).
و اقول: فالکریمـه داله علی اتحاد العلم و العالم و المعلوم، و کذلک علی اتحاد العمل و العامل و المعلوم بحیث تصیر المعار العقلیـه و لبوب الاعمال الصالحه عین النفس الناطقه فان العرض خارج عن صمـیم معروضه فکیف یوجب صعوده و ارتقاءه فافهم.
و قد اجاد العلامـه القیصری فی شرحه علی قول الشیخ الاکبر فی خطبه فصوص الحکم: «الحمدلله منزل الحکم علی قلوب الکلم» حیث قال: «و المراد بالکلم هنا اعیـان الانبیـاء علیـهم‌السلام لذلک اضاف الیـها القلوب و قد یراد بها الارواح کما قال تعالی: «الیـه یصعد الکلم الطیب» ای الارواح الکامله…» (ط ۱ چاپ سنگی- ص ۴۹)
امر دوم این کـه علم، حکمت هست و حکمت بهشت هست و درجات بهشت بـه عدد آیـات قرآنست. ای عزیز کتاب علیینی ما بـه نام «انسان و قرآن» درحقیقت شرح و تفسیر این امر مبرم و متقن و لطیف و شریف است. محاسن این کتاب «انسان و قرآن» بسیـار است، و به حقیقت مادبه‌ای آراسته بـه انواع اط بهشتی است، و با این کـه چندین بار بـه طبع رسیده

[ صفحه ۴۰۶]

است هنوز شناخته نشده هست لعل الله یحدث بعد ذلک امرا. درون بیـان این امر از زبان راستین درون افشان و گهر بارش حکایت مـی‌کنیم:
«این دو حدیث شریف را پهلوی هم قرار مـی‌دهیم که تا در نتیجه بدین مادبه الله آشناتر شویم و از آن بهتر بهره ببریم، و به سعه وجودی انسان نیزآگاه‌تر گردیم:
حدیث اول: شیخ صدوق ابن بابویـه- رضوان‌الله‌علیـه- درون مجلس شصت و یکم امالی ادش روایت فرموده است: عن جابر عن ابی‌جعفر الباقر علیـه‌السلام عن علی بن الحسین عن الحسین بن علی عن علی بن ابی‌طالب علیـه‌السلام قال: قال رسول‌الله صلی الله علیـه و آله انا مدینـه الحکمـه و هی الجنـه و انت یـا علی بابها فکیف یـهتدی المـهتدی الی الجنـه و لایـهتدی الیـها الا من بابها.
حدیث دوم: جناب ابن بابویـه صدوق درون من لایحضره الفقیـه، و جناب فیض درون آخر وافی باب مواعظ امـیرالمومنین علیـه‌السلام بـه نقل از من لایحضر روایت فرموده‌اند کـه حضرت امـیرالمومنین علیـه‌السلام درون وصیت بـه فرزندش محمدبن حنفیـه – رضی‌الله‌عنـه- فرمود:
و علیک بتلاوه القران (نسخه: بقرائه القرآن) و العمل بـه و لزوم فرائضه و شرائعه و حلاله و حرامـه و امره و نـهیـه و التهجد بـه و تلاوته فی لیلهارک فانـه عهد من الله تعالی الی خلقه فهو واجب علی کل مسلم ان ینظر فی کل یوم فی عهده و لو خمسین آیـه. و اعلم ان درجات الجنـه علی عدد آیـات القرآن فاذا کان یوم‌القیـامـه یقال لقاری القرآن: اقرا و ارق، فلا یکون فی الجنـه بعد النبیین و الصدیقین ارفع درجه منـه. (وافی- ط ۱، رحلی-

[ صفحه ۴۰۷]

ج ۱۴- ص ۶۵).
در حدیث اول حضرت رسول‌الله صلی الله علیـه و آله فرمود: من مدینـه حکمتم، یعنی شـهر دانشم، و این مدینـه بهشت است، و تو ای علی، درون این بهشتی. حکیم ابوالقاسم فردوسی گوید:

که من شـهر علمم علیم درون است
درست این سخن قول پیغمبر است

چگونـهی بـه بهشت راه مـی‌یـابد، و حال این کـه راه نمـی‌یـابد بدان مگر از درآن. بـه قول عارف سنائی:

دو رونده چو اختر گردون
دو برادر چو موسی و هارون

هر دو یک درون ز یک صدف بودند
هر دو پیرایـه‌ی شرف بودند

تا نـه بگشاد علم حیدر در
ندهد سنت پیمبر بر

ولایت درون بهشت است، ولاین زبان قرآن است، ولایت معیـار و مکیـال انسان سنج است، و مـیزان تقویم و تقدیر ارزشـهای انسانـهاست. حکمت آن علم محکم و استوار هست که دارنده حکمت صاحب علم‌الیقین و عین‌الیقین و حق‌الیقین و بردالیقین است؛ دانشش او را حکیم مـی‌کند کـه محکم مـی‌شود، ریشـه‌دار مـی‌گردد؛ (و لقد ءاتینا لقمن الحکمـه) (لقمان: ۱۲)؛ (و من یوت الحکمـه فقد اوتی خیرا کثیرا) (بقره: ۲۶۹)؛ (یس- و القرءان الحکیم)، قرآن حکیم است، ریشـه‌دار و استوار است، محکم است، از کوهها محکمتر و از کهکشانـها بزرگتر و استوارتر است، کلام الله قائم بـه حق است، بعد جانی کـه شـهر علم شده است، آن جان بهشت است.
این یک حرف و یک اصل و کلامـی کـه از بطنان عرش وحی و رسالت و ولایت نازل شده است؛ و خلاصه آن اینکه حکمت بهشت است، و جانی

[ صفحه ۴۰۸]

که حکمت اندوخته هست بهشت هست و مدینـه حکمت است، و ولایت درون این بهشت است. شیرین و شنیدنی این کـه ذکر حلقه درون بهشت یـا علی است؛ بـه نقل روایت ذکر حلقه درون بهشت تبرک مـی‌جوییم: «فی الامالی اده الی سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیـه و آله قال: ان حلقه باب الجنـه من یـاقوته حمراء علی صفائح الذهب فاذا دقت الحلقه علی الصفحه طنت و قالت: یـا علی.
در حدیث دوم، جناب وصی حضرت امـیرالمومنین علی علیـه‌السلام بـه فرزندش ابن حنفیـه وصیت مـی‌کند و مـی‌فرماید: فرزندم قرآن عهد خدا است، مباد شب و روز بر تو بگذرد و از عهد الله غافل بمانی. قرآن عهد الله است، و از این عهد الله غافل مباش، و بر هر مسلمان واجب هست که هر روز درون عهد او بنگرد و هر چند درون پنجاه آیـه، کـه لااقل شب و روزی پنجاه آیـه را با نظر و تدبر قرائت کند. درون ذیل حدیث فرمود، فرزندم بدان کـه درجات بهشت بر عدد آیـات قرآن است، و چون روز قیـامت شود بـه قاری قرآن گفته مـی‌شود بخوان و بالا برو، درون بهشت بعد از نبیین و صدیقینی بـه حسب درجه برتر از قاری قرآن نیست.

گوهر معرفت آموز کـه با خود ببری
که نصیب دگرانست نصاب زر و سیم

از تلفیق دو حدیث یـاد شده شده بـه درجات بهشت و مائده‌های مادبه الله- یعنی قرآن کریم- و اطوار و شئون ارتقاء و اعتلای نفس ناطقه انسانی آشنا مـی‌شویم. حدیث اول فرمود: من مدینـه حکمتم، و حکمت بهشت است، بعد جانی کـه شـهر حکمت هست خود بهشت است؛ و حدیث دوم

[ صفحه ۴۰۹]

فرمود: درجات بهشت بـه عدد آیـات قرآن است، و قرآن حکیم هست پس بهشت است، و آیـات او حکمت‌اند، بعد بهشت‌اند؛ بعد درجات بهشت بـه عدد آیـات قرآن‌اند.
حال هری صحیفه وجود خود را مطالعه کند و ببینند که تا چه پایـه بهشت است.
قرآن معراج معارف است، هر از دستور استوار الهی، از این منطق وحی، از این مادبه الله بـه هر اندازه بهره هست و درجات قرآن شده هست به همان اندازه انسان هست و بـه همان اندازه بهشتی بلکه بهشت است، درون روز قیـامت بـه او مـی‌گویند: اقرا و ارق.
درجات اشاره بـه صعود انسان دارد، انسان کـه بالا مـی‌رود درجات را مـی‌پیماید. درکات درون مقابل درجات هست که بـه سقوط و هبوط انسان اشاره دارد، انسان کـه پایین مـی‌آید درکات را طی مـی‌کند، لذا جهنم را درکات است. خداوند سبحان انسان را کـه در قرآن بالا مـی‌برد درجات تعبیر مـی‌کند: (والذین اوتوا العلم درجت) (مجادله: ۱۱)، (هم درجت عند الله) (آل‌عمران- ۱۶۳)، (فاولئک لهم الدرجت العلی) (طه: ۷۵) و فرمود: (ان المنفقین فی الدرک الاسفل من النار) (النساء: ۱۴۵)
عدد آیـات قرآن چند هست که درجات بهشت بـه عدد آیـات قرآنست؟ قرآن یکصد و چهارده سوره است، و آیـات آن را شش هزار و ششصد و شصت و شش گفته‌اند. تفصیل بحث را درون آخر جلد پنجم وافی (ط ۱، رحلی- ص ۲۷۴) طلب حتما کرد. ولکن قرآن را عوالم است: یک عالم آن قرآن کتبی هست و آن همـین قرآن هست که بر روی دست مـی‌گیریم و

[ صفحه ۴۱۰]

مـی‌گشاییم و با زبان و دهن و صورت و لفظ اینجا یعنی عالم ماده و نشاه عنصری قرائت مـی‌کنیم؛ و چون صورتی درون زیر دارد آنچه درون بالاستی، همانطور کـه هر ذره را عوالم هست که (و ان من شی‌ء الا عندنا خزائنـه) (حجر: ۲۱) آن قرآنی کـه کتاب مکنون هست در لوح محفوظ هست (لایمسه الا المطهرون) (واقعه: ۷۹)، آن قرآنی هست که از مقام شامخ اسماء و صفات الهی از خزائن ربوبی از ملکوت عالم تنزل پیدا کرده که تا به صورت کتب درون آمده است. امـیرالمومنین امام علی علیـه‌السلام فرموده است: و اعلم ان لکل ظاهر باطنا علی مثاله (نـهج‌البلاغه- خطبه ۱۵۲)؛ این قرآن کتبی صورت کتبیـه انسان کامل است، و آن قرآن عینی صورت عینیـه انسان کامل است.
قرائت هم درون هر نشاه صورتی دارد: قرائت این نشاه با اینو دهن است، و مطابق عوالم و نشئات قرائتها تفاوت دارد، شما درون بیداری کـه حرف مـی‌زنید طوری هست و درون عالم خواب کـه با آن بدن برزخی حرف مـی‌زنید طور دیگر است، آن دهن کاری بـه این دهن ندارد آن گویـا هست و این بسته و خاموش، بـه قول ملای رومـی درون دفتر سوم مثنوی درون بیـان این کـه تن روح را چون لباسی است، و این دست آستین دست روح است، و این پای موزه پای روح:

تا بدانی کـه تن آمد چون لبیس
رو بجولا بس لباسی را ملیس

روح را توحیدالله خوشتر است
غیر ظاهر دست و پای دیگر است

[ صفحه ۴۱۱]

دست و پا درون خواب ببینی ایتلاف
آن حقیقت دان مدانش از گزاف

آن تویی کـه بی بدن داری بدن
پس مترس از جسم، جان بیرون شدن

روح دارد بی بدن بس کار و بار
مرغ باشد درون قفس بس بی قرار

باش که تا مرغ از قفس آید برون
تا ببینی هفت چرخ او را زبون

و از مرحله عالم خواب هم بالا برویم و به باطن عالم نزدیکتر بشویم، و هکذا هر چه بـه عالم بالاتر و عالی و اعلی ارتقاء و اعتلاء بیـابیم، آیـات قرآنی و قرائتها و بدنـها و حرفها و درجات تفاوت دارند، و تفاوت بـه کمال و اکمل و تمام و اتم است؛ همانطور کـه امام باقر علوم نبیین فرموده است:
اللهم انی اسئلک من کلماتک باتمـها و کل کلماتک تامـه، اللهم انی اسالک بکلماتک کلها.
از معلم اول ارسطو منقول هست که «الانسان العقلی فیـه جمـیع الاعضاء التی فی الانسان الحسی علی وجه لائق به» (اسفار- ط ۱- ج ۴- ص ۱۱۴). این کلامـی کامل و سخنی سخت استوار است.
بمثل، این تفاوت را مانند تفاوت مرتبه‌ی بدن و روح ببینید کـه بدن مرتبه‌ی نازله‌ی نفس است، یعنی بدن نفس متمثل و روح متجسد است.

[ صفحه ۴۱۲]

پرتو روح هست نطق و چشم و گوش
پرتو آتش بود درون ش

همانطور کـه پرتو آتش را درون آب ملاحظه مـی‌فرمایید، پرتو روح را درون بدن ببینید.اگر چشم مـی‌بیند یعنی روح، اگر دست مـی‌جنبد یعنی روح، اگر زبان مـی‌گوید یعنی روح، و هکذا؛ زیرا کـه انسان هویت واحده ذات اطوار متعدده است.
فرمود درون قیـامت بـه قاری قرآن مـی‌گویند: اقرا و ارق، یعنی بخوان و بالا برو، بـه هر مرتبه و مرحله قرآن کـه رسیدی توقف نکن، بخوان و بالاتر برو کـه خبرهایی است، درون هیچ مقام قرآن توقف نکن و نگو کـه به قله‌ی شامخ معرفت آن رسیدم. قرآن بحر غیر متناهی است، آنی کـه برای این اقیـانوس عظیم الهی ساحل مـی‌پندارد، درون محفل روشنـها ننشسته، و از سخندانان و زبان فهمان حرف نشنیده، و به اسرار آیـات قرآنی پی نبرده هست و درون این دریـا غواصی نکرده است.
همان طوریکه دار هستی را نـهایت نیست، فعل خداوند را نـهایت نیست، کلام خداوند را نـهایت نیست. کلام هر بـه فراخور عظمت وجودی اوست، قلم هر بـه اندازه سعه‌ی وجودی اوست. هر حرفی مـی‌زند یـا کتابی تالیف مـی‌کند و خلاصه آثار وجودی هر مطلقا معرف مایـه و پایـه و قدر و اندازه عظمت وجودیش است، و اثر هر نمودار دارایی اوست، قوله سبحانـه: «کل یعمل علی شاکلته»

کاسه چینی کـه صدا مـی‌کند
خود صفت خویش ادا مـی‌کند

غرض این کـه همانطور کـه خداوند سبحان وجودی غیرمتناهی است،

[ صفحه ۴۱۳]

آثار او و کلمات او و کتاب او غیر متناهی‌اند. کتاب الله حد یقف ندارد کـه در آن حد بایستیم و بگوییم بـه منتهی رسیدیم، اقرا و ارق، بخوان و بالا برو. درون حدیث آمد کـه ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنـه بطنا الی سبعه ابطن، و فی روایـه الی سبعین بطنا. عارف رومـی درون اینمعنی گوید:

حرف قرآن را مدان کـه ظاهر است
زیر ظاهر باطنی هم قاهر است

زیر آن باطن یکی بطن دگر
خیره گردد اندر او فکر و نظر

زیر آن باطن یکی بطن سوم
که درون او گردد خردها جمله گم

بطن چهارم از نبی خود ندید
جز خدای بی نظیر بی ندید

همچنین که تا هفت بطن ای بوالکرم
مـی‌شمر تو زین حدیث معتصم

تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند غیر طین

ظاهر قرآن چو شخص آدمـی است
که نقوشش ظاهر و جانش خفی است

مرد را صد سال عم و خال او
یکسر مویی نبیند حال او

[ صفحه ۴۱۴]

یک کتاب را باز مـی‌کنید مـی‌بینید این کتابی نیست کـه آدم آنطور کـه یک روزنامـه را مـی‌خواند آن را مطالعه کند، این کتاب خلوت و وحدت مـی‌خواهد. این کتاب کار را بد انجامـی کشاند کـه تک تک ساعت مزاحمش است. این کتاب یواش یواش او را از اجتماع بـه کنار مـی‌کشاند که تا مـی‌رود بجایی کـه مـی‌خواهد خودش باشد و خودش، حتی اگر افکار درونی از گوشـه و کنار برایش پیش بیـاید، آنـها را طرد مـی‌کند که تا تجمع حواس پیدا کند؛ و تمام تعلقات را ار خود القاء مـی‌کند و اسقاط مـی‌نماید که تا صافی و خالص بشود خودش، و یک توحد روحانی پیدا کند کـه بتواند آن کتاب را بفهمد و دریـابد، چنین کتابی را مـی‌گوییم کتاب سنگینی است، درون فهم آن استاد و ارشاد و درس و بحث و فکر و تدبر و تامل لازم است.
خداوند سبحان فرمود: انا سنلقی علیک قولا ثقیلا (مزمل- ۵)، این قول ثقیل قرآن عظیم است.
این کلام الهی قول ثقیلی هست که (لو انزلنا هذا القرءان علی جبل لرایته خشعا متصدعا من خشیـه الله) (حضر: ۲۱) و لکن انسان آن را حمل کرده است. این قول ثقیل همان مادبه الله هست که ما را دعوت بدان فرموده‌اند. این همان سفره پر برکت الهی هست که ما را بـه سوی آن خوانده‌اند.
اگر این لیـاقت را نداشته بودیم کـه در کنار این سفره بیـاییم و از غذاهای روحانی آن بهره برداریم و نیروی روحی بگیریم و رشد عقلی تحصیل نماییم و استکمال وجودی پیدا کنیم، یعنی بـه اخلاق ملکوتی متخلق شویم و به اوصاف الهی متصف گردیم- ما را بدان دعوت نمـی‌فرمودند، و این سفره را به منظور ما مـهیـا نمـی‌د، آری این کتاب به منظور ما نازل شده

[ صفحه ۴۱۵]

است، و این سفره خوراک من و شما است.

تا خیـال و فکر خوش بر وی زند
فکر شیرین مرد را فربه کند

جانور فربه شود لیک از علف
آدمـی فربه ز عزست و شرف

آدمـی فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش

گوش انسان دهان جان اوست، از این دهان مـی‌توانیم این کتاب را تحصیل کنیم و این قول ثقیل را حمل نماییم و به اسرار آن برسیم. بـه هر جا کـه رسیده‌اید این کتاب شما را بالا مـی‌برد. یک آیـه به منظور یک شخص روزنـه‌ای است، همان آیـه به منظور شخص دیگر دروازه‌ای است، و برای دیگر جهانی، و برای دیگری جهانـهایی، که تا بینش و قابلیت و قوه‌ی هاضمـه‌یـانی کـه در کنار این سفره نشسته‌اند چه اندازه باشد. سفره پهن هست و قابلیت و استعداد هم بـه انسان داده‌اند کـه اسباب جمع داری و شما را دعوت هم فرموده‌اند و دست رد بـه ی نمـی‌زنند، و کبر و ناز و حاجب و دربان هم درون این درگاه نیست بلکه ناز شما را هم مـی‌کشند، و به قول کمال اصفهانی:

بر ضیـافتخانـه فیض نوالت منع نیست
در گشاده هست و صلا درون داده خوان انداخته

این ضیـافتخانـه خدا نوالش همواره وقف عام است، خوان انداخته و صلاهم درون داده‌اند. چهی از روی صدق گفت آمدم و به مقصد نرسید؟

بمجاز این سخن نمـی‌گویم
بحقیقت نگفته‌ای الله…»

[ صفحه ۴۱۶]

امر سوم این کـه انسان قرآنی کتاب علیینی است. درون شرح این امر حتما یک کتاب یـا یک رساله نوشت، و لکن اکنون بـه بیـان جناب فیض رضوان‌الله‌علیـه درون سوره مطففین از تفسیر صافی اکتفاء مـی‌کنیم.
«فی الکافی عن الباقر علیـه السلام قال: ان الله خلقنا من اعلی علیین، و خلق قلوب شیعتنا مما خلقنا منـه، و خلق ابدانـهم من دون ذلک و قلوبهم تهوی الینا لانـها خلقت مما خلقنا، ثم تلا هذه الایـه: (کلا ان کتب الابرار لفی علیین- و ما ادرک ما علیون- کتب مرقوم- یشـهده المقربون-)؛ و خلق عدونا من سجین، و خلق قلوب شیعتهم مما خلقهم منـه، ابدانـهم من دون ذلک فقلوبهم تهوی الیـهم لانـها خلقت مما خلقوا منـه، ثم تلا هذه الایـه:
(کلا ان کتب الفجار لفی سجین- و ما ادرک ما سجین- کتب مرقوم- ویل یومئذ للمکذبین).
اقول: الافاعیل المتکرره و الاعتقادات الراسخه فی النفوس بمنزله النقوش الکتابیـه فی الالواح فمن کانت معلوماته امورا قدسیـه و اخلاقه زکیـه و اعماله صالحه یـاتی کتابه بیمـینـه ای من جانبه الاقوی الروحانی و هو جهه علیین و ذلک لان کتابه من جنس الالواح العالیـه و الصحف المکرمـه المرفوعه المطهره بایدی سفره کرام برره یشـهده المقربون؛ و من کانت معلوماته مقصوره علی الجرمـیات و اخلاقه سیئه و اعماله خبیثه یـاتی کتابه بشماله ای من جانبه الاضعف الجسمانی و هو جهه سجین و ذلک لان کتابه من جنس الاوراق السفلیـه و الصحائف الحسیـه القابله للاحتراق فلا جرم یعذب بالنار، و انما عود الارواح الی ما خلقت منـه کما قال سبحانـه: کما بداکم تعودون، فما خلق من علیین فکتابه فی علیین، و

[ صفحه ۴۱۷]

ما خلق من سجین فکتابه فی سجین».
امر چهارم درون تطهیر است: مطالب رساله فارسی ما بـه نام «انـه الحق» بـه دو قسم و یک مقدمـه منقسم شده است. قسم اول آن درون طایفه‌ای از معارف حقه‌ی توحیدیـه است؛ و قسم دوم آن درون طایفه‌ای از معارف علمـی و عملی گوهر نفس است؛ درون آغاز قسم دوم بیـان صادق آل محمد- صلوات الله علیـهم- را درون تفسیر کریمـه (و سقهم ربهم ا طهورا) کـه فرمود: «ای یطهرهم عن کل شی‌ء سوی الله…» چنان کـه در همـین فصل آورده‌ایم، نقل کرده‌ایم؛ و بعد از آن گفته‌ایم: «من درون امت خاتم صلی الله علیـه و آله از عرب و عجم، کلامـی بدین پایـه کـه از صادق آل‌محمد- صلوات‌الله‌علیـهم- درون غایت قصوای طهارت انسانی روایت شده هست از هیچ عارفی نـه دیده‌ام و نـه شنیده‌ام».
و بـه حق، قسم دوم این علق نفیس بـه نام «انـه الحق» را درون معارف علمـی و عملی گوهر نفس مطالبی بسیـار گرانقدر هست رجوع بفرمائید.
و دیگر این کـه در رساله فریده «وحدت از دیدگاه عارف و حکیم» مقالتی رصین و متین، بـه روشی شیرین و دلنشین درون مراتب طهارت انسانی تقریر و تحریر کرده ایم کـه برای نفوس شیقه بکمال و شیفته بدان بسیـار مفید است، خواننده گرامـی را درون معرفت بـه مراتب طهارت انسانی بـه رساله یـاد شده ارجاع مـی‌دهیم. (ص ۴۲ – که تا ص ۴۶). و دیگر این کـه در اثنای سخن از امر پنجم، حضرت عصمـه‌الله الکبری فاطمـه بنت رسول‌الله- صلوات‌الله‌علیـهما- را غایت حرکت وجودی و ایجادی وصف نموده‌ایم؛ محض آگاهی عرض مـی‌شود کـه باب هشتم کتاب نمونـه ما بـه نام

[ صفحه ۴۱۸]

«انسان کامل از دیدگاه نـهج‌البلاغه» درون بیـان این موضوع شریف است، خواننده گرامـی را بدان کتاب مستطاب ارجاع مـی‌دهیم: «انسان کامل ثمره شجره وجود و کمال عالم و غایت حرکت وجودیـه و ایجادیـه است» (ط ۲- ص ۱۵۲)
سپس درون ذیل بحث سخن از مراتب شـهود بـه مـیان آورده‌ایم، بیـان شـهود درون شرح فصل هیجدهم همـین «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» گفته آمد؛
و درون تعبیر از مراتب شـهود بـه عبارت علامـه قیصری درون شرح فص شعیبی از فصوص الحکم شیخ اکبر محیی‌الدین طائی نظر داریم (ط ۱- چاپ سنگی- درون ایران- ص ۲۸۱).
سپس بـه «ن و القلم» سوگند یـاد کرده‌ایم کـه آنچه درون این فص از دره توحید، عصمـه‌الله الکبری، ام‌الائمـه النجباء، حضرت صدیقه‌ی طاهره، فاطمـه‌ی بتول، بنت رسول‌الله- صلوات‌الله‌علیـهما- تقریر کرده‌ایم، شرحی هست از هزاران کاندر عبارت آمد. و این بنده کـه آن حضرت را مـی‌ستاید درون حقیقت بدین مثابت هست که:

مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم سالم و نامرمد است

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایـه خاتم النبیین و آله الطیبین الطاهرین المعصومـین صلوات‌الله‌علیـهم. و این متمسک بذیل ولایت اگر بخواهد بـه اندازه درایت خود از ریحانـه‌ی مصطفی و شفیعه‌ی روز جزا فاطمـه زهراء سخن بگوید و کلمات عرشی آن جناب را و آیـات و روایـاتی را کـه در بیـان منقبت و منزلتش درون تفاسیر و جوامع روائی آمده هست حکایت کند و شرح دهد حتما چندین مجلد از صحف نوریـه تدوین و

[ صفحه ۴۱۹]

تنظیم کند، و بااین همـه درون حقیقت و واقع معترف هست که:

در نیـابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه حتما والسلام

ای عزیز این فص حاوی بیست و دو موضوع از معارف حقه هست که هر موضوع خود شایـان تصنیف یک کتاب یـا رساله است، درون نوزده فصل بـه اجمال و اختصار بلکه بـه ایماء و اشاره از آنـها سخن بـه مـیان آمده است، و برای اهل تحقیق بـه مواضع بحث و فحص هر یک، از صحف کریمـه و مبسوطه ارباب معارف اشارتی شده است؛ و در شرح فصل دهم راجع بـه عدد نوزده کـه حروف بسم الله الرحمن الرحیم هست سخن بـه مـیان آمده است. بند چهاردهم «دفتر دل» (دیوان این کمترین- ص ۳۴۵) درون این موضوع اعنی نوزده است، و مطلع آن این است:

به بسم الله الرحمن الرحیم است
ظهوری کز حدیث و کز قدیم است

عوالم را کـه بیرون از شمار است
بدور محور نوزده مدار است

اشارت شخص عاقل را بسند است
حروف بسمله بنگر کـه چند است

وجود و واحد اندر علم اعداد
دو جسم اند و به یک روح ای نکو یـاد

ولی درون روحشان سری عظیم است
که بسم الله الرحمن الرحیم است

بود بعد مر ترا این جمله شاهد
که هستی نیست جز یک شخص واحد

سخنم را بـه همـین اندازه از ایماءات و اشارات درون شرح «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» بسنده مـی‌کنم، و آن را بـه اشعاری کـه «لکل بیت بیت فی الجنـه» از استاد تنی چند از استادان ما جناب حکیم متاله و فقیـه متضلع و شاعر مفلق، نابغه دهر علامـه ذوالفنون حضرت آیـه‌الله

[ صفحه ۴۲۰]

الکبری حاج شیخ محمد حسین غروی کمپانی- رفع‌الله المتعالی درجاته، و افاض علینا من برکات انفاسه- از اثر قیم و قویم آن جناب بـه نام «الانوار القدسیـه» درون مدح و منقبت ورثاء بقیـه النبوه و ریحانـه‌ی مصطفی و عصمـه‌الله الکبری حضرت ام‌الائمـه فاطمـه زهراء علیـهاالسلام خاتمـه مـی‌دهیم:

فی مولد بقیـه النبوه و ناموس الله‌الأکبر الصدیقه الطاهره سیده النساء فاطمـه

اشاره

جوهره القدس من الکنز الخفی
بدت فابدت عالیـات الاحرف

و قد تجلی من سماء العظمـه
من عالم الاسماء اسمـی کلمـه

بل هی ام‌الکلمات المحکمـه
فی غیب ذاتها نکات مبهمـه

ام‌ائمـه العقول الغر، بل
ام‌ابیـها و هو عله العلل

روح النبی فی عظیم المنزله
و فی الکفاء کفو من لاکفو له

تمثلت رقیقه الوجود
لطیفه جلت عن الشـهود

تطورت فی افضل الاطوار
نتیجه الادوار و الاکوار

تصورت حقیقه الکمال
بصوره بدیعه الجمال

فانـها الحوراء فی النزول
و فی الصعود محور العقول

یمثل الوجوب فی الامکان
عیـانـها باحسن البیـان

فانـها قطب رحی الوجود
فی قوسی النزول و الصعود

وفی محیط تلک الدائره
مدارها الاعظم الا الطاهره

مصونـه عن کل رسم و سمـه
مرموزه فی الصحف المکرمـه

[ صفحه ۴۲۱]

صدیقه لامثلها صدیقه
تفرغ بالصدق عن الحقیقه

هی البتول الطهر و العذراء
کمریم الطهر و لاسواء

فانـها سیده النساء
و مریم الکبری بلا خفاء

و حبها من الصفات العالیـه
علیـه دارت القرون الخالیـه

تبتلت عن دنس الطبیعه
فیـالها من رتبه رفیعه

مرفوعه الهمـه و العزیمـه
عن نشاه الزخارف الذمـیمـه

فی افق المجد هی الزهراء
للشمس من زهرتها الضیـاء

بل هی نور عالم الانوار
و مطلع الشموس و الاقمار

رضیعه الوحی من الجلیل
حلیفه لمحکم التنزیل

مفطومـه من زلل الاهواء
معصومـه عن وصمـه الاخطاء

معربه بالستر و الحیـاء
عن غیب ذات باری الاشیـاء

راضیـه بکل ما قضی القضاء
بما یضیق عنـه واسع الفضاء

زکیـه من وصمـه القیود
فهی غنیـه عن الحدود

یـا قبله الارواح و العقول
و کعبه الشـهود و الوصول

من بقدومـهما تشرفت منی
و من بها تدرک غایـه المنی

بابها و حجابها

و بابها الرفیع باب الرحمـه
و مستجار کل ذی ملمـه

و ما الحطیم عند باب فاطمـه
بنورها تطفا نار الحاطمـه

[ صفحه ۴۲۲]

و بیتها المعمور کعبه السماء
اضحی ثراه للثریـا ملثما

و خدرها السامـی رواق العظمـه
و هو مطاف الکعبه المعظمـه

حجابها مثل حجاب الباری
بارقه تذهب بالابصار

تمثل الواجب فی حجابها
فکیف بالاشراق من قبابها

انوارها المشرقه

یـادره العصمـه و الولایـه
من صدف الحکمـه و العنایـه

ما الکوک الدری فی السماء
من ضوء تلک الدره البیضاء

و النیر الاعظم منـها کالسها
کیف و لاحدلها و منتهی

اشرقت العوالم العلویـه
بنور تلک الدره البهیـه

یـا دوحه جازت سنام الفلک
بل جاوز السدره فرعها الزکی

یـا دوحه اغصانـها تدلت
بموضع فیـه العقول ضلت

دنت الی مقام او ادنی فلا
تتبع من ذلک اعلی مثلا

الشجره الطیبه و ثمارع

ما شجر الطور و این الشجره
من دوحه المجد الاثیل المثمره

و انما السدره و الزیتونـه
عنوان تلک الدوحه المـیمونـه

اثمارها الغر مجالی الذات
مظاهر الاسماء و الصفات

مبادی الحیـاه فی البدایـه
و منتهی الغایـات فی النـهایـه

اثمارها عزائم القرآن
فی صفحات مصحف الامکان

[ صفحه ۴۲۳]

اثمارها منابت للمعرفه
من جنـه الذات غدت مقتطفه

تهنئه سیدالرسل بها

لک الهناء یـا سید الوجود
فی نشئات الغیب و الشـهود

بمن تعالی شانـها عن مثل
کیف و لاتکرار فی التجلی

لایتثنی هیکل التوحید
فکیف بالنظیر و الندید

و ملتقی القوسین نقطه فلا
تری لها ثانیـه او بدلا

وحیده فی مجدها القدیم
فریده فی احسن التقویم

بشراک یـا اباالعقول العشره
با لبضعه الطاهره المطهره

مـهجه قلب عالم الامکان
و بهجه الفردوس و الجنان

غرتها الغراء مصباح الهدی
یعرف حسن المنتهی بالمبتدا

و فی محیـاها بعین الاولیـاء
عینان من ماء الحیـاه و الحیـاء

بل وجهها الکریم وجه الباری
و قبله العارف بالاسرار

البشری

بشراک یـا خلاصه الایجاد
بصفوه الامجاد و الانجاد

ام‌الکتاب و ابنـه التنزیل
ربه بیت العلم بالتاویل

بحر الندی و مجمع البحرین
قلب الهدی و مـهجه الن

الفلسفه العلیـا

واحده النبی اول العدد
ثانیـه الوصی نسخه الاحد

[ صفحه ۴۲۴]

و مرکز الخمسه من اهل العبا
و محور السبع علوا و ابا

لک الهناء یـا سید البریـه
باعظم المواهب السنیـه

اتاک طاووس ریـاض القدس
بنفحه من نفحات الانس

من جنـه الصفات و الاسماء
جلت عن المدیح و الثناء

فار تاحت الارواح من شمـیمـها
و اهتزت النفوس من نسیمـها

بها انتشی فی الکون کل صاح
و طابت الاشباح بالارواح

تحیی بها الارض و من علیـها
و مرجع الامر غدا الیـها

الرزیـه الکبری

لهفی لها لقد اضیع قدرها
حتی تواری بالحجاب بدرها

تجرعت من غصص الزمان
ما جاوز الحد من البیـان

و ما اصابها من المصاب
مفتاح بابه حدیث الباب

ان حدیث الباب ذو شجون
مما جنت بـه یدالخئون

ایـهجم العدی علی بیت الهدی
و مـهبط الوحی و منتدی الندی

الضرم فی الباب

ایضرم النار بباب دارها
و آیـه النور علی منارها

و بابها باب نبی الرحمـه
و باب ابواب نجاه الامـه

بل بابها باب العلی الاعلی
فثم وجه‌الله قد تجلی

مااکتسبوا بالنار غیر العار
و من ورائه عذاب النار

[ صفحه ۴۲۵]

ما اجهل القوم فان النار
لاتطفی‌ء نور الله جل و علی

الضلع المکسور

لکنر الضلعینجبر
الا بصمصام عزیز مقتدر

اذ رض تلک الاضلع الزکیـه
رزیـه لامثلها رزیـه

و من نبوع الدم من ثدییـها
یعرف عظم ماجری علیـها

و جاوزوا الحد بلطم الخد
شلت ید الطغیـان و التعدی

یـا لثارات فاطمـه

فاحمرت العین و عین المعرفه
تذرف بالدمع علی تلک الصفه

و لایزیل حمره العین سوی
بیض السیوف یوم ینشر اللوی

و للسیـاط رنـه صداها
فی مسمع الدهر فما اشجاها

و الاثر الباقی کمثل الدملج
فی عضد الزهراء اقوی الحجج

و من سواد متنـها اسود الفضا
یـا ساعد الله الامام المرتضی

و وکز نعل السیف فی جنبیـها
اتی بکل ما اتی علیـها

و لست ادری خبر المسمار
سل صدرها خزانـه الاسرار

و فی جنین المجد یـا یدمـی الحشا
و هل لهم اخفاء امر قد فشی

و الباب و الجدار و الدماء
شـهود صدق ما بـه خفاء

لقد جنی الجانی علی جنینـها
فاندکت الجبال من حنینـها

اهکذا یصنع بابنـه النبی
حرصا علی الملک فیـا للعجب

[ صفحه ۴۲۶]

اتمنع المکروبه المقروحه
عن البکا خوفا من الفضیحه

تالله ینبغی لها تبکی دما
مادامت الارض و دارت السما

لفقد عزها ابیـها السامـی
و لاهتضامـها و ذل الحامـی

فاطمـه و النحله

اتستباح نحله الصدیقه
وارثها من اشرف الخلیقه

کیف یرد قولها بالزور
اذ هو رد آیـه التطهیر

ایوخذ الدین من الاعرابی
و ینبذ المنصوص فی الکتاب

فاستلبوا ما ملکت یداها
و ارتکبوا الخزیـه منتهاها

یـا ویلهم قد سالوها البینـه
علی خلاف السنـه المبینـه

و ردهم شـهاده الشـهود
اکبر شاهد علی المقصود

و لم یکن سد الثغور غرضا
بل سد بابها و باب المرتضی

صدوا عن الحق و سدوا بابه
کانـهم قد آمنوا عذابه

ابضعه الطهر العظیم قدرها
تدفن لیلا و یعفی قبرها

ما دفنت لیلا بستر و خفاء
الا لوجدها علی اهل الجفاء

ما سمع السامع فیما سمعا
مجهوله بالقدر و القبر معا

یـا ویلهم من غضب الجبار
بظلمـهم ریحانـه المختار

شرح «فص حکمـه عصمتیـه فی کلمـه فاطمـیه» درون عصر روز جمعه نوزدهم ذی القعده سنـه هزار و چهار صد و بیست هجری قمری ۶/ ۱۲/ ۱۳۷۸ ه ش، بـه قلم این متمسک بذیل ولایت محمد و آل محمد

[ صفحه ۴۲۷]

صلوات‌الله و سلامـه علیـهم اجمعین:
حسن حسن‌زاده آملی، درون دار العلم قم بـه پایـان رسیده است؛ ذلک فضل‌الله یوتیـه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم؛ دعویـهم فیـها سبحانک اللهم و تحیتهم فیـها سلام و آخر دعویـهم ان الحمدلله رب العالمـین.

پاورقی

[۱] این برود دید چون… خ ل.
[۲] کزان گنجور پنـهانی همـه لطف…. خ ل.
[۳] امـیر صد حشم بینی.- خ ل.
[۴] خود پرستیدن.خ ل.
[۵] الا ای بسته دینی-خ ل.
[۶] گشاید- خ ل.
[۷] ترنما ظ.
[۸] فضلا انت ام ظ.
[۹] الانسان: ۵٫
[۱۰] الانسان: ۲۲٫




[فص فاطمـیه - اوای توحید - avayetowheed.ir صور حقیقیه للجماع]

نویسنده و منبع: جامانده | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 02:41:00 +0000